برهانی متخذ از روایات بر «وحدت شخصی وجود»

23 آذر 1404 - خواندن 6 دقیقه - 26 بازدید

برهانی متخذ از روایات بر «وحدت شخصی وجود»

«حقیقت حق»، همان «وجود» لابشرطی است که از هر گونه تقید به خصوصیتی رها است؛ و گرنه حقیقت و ذات خداوند، از اصل «وجود» و خصوصیت ممیزه ای، مرکب می شود؛ و این، به وابستگی ذات خداوند به اجزاء، و امکان او منجر می شود؛ چون هر حقیقت مرکبی، به اجزائش وابسته است؛ و هر وابسته به غیری، ممکن الوجود است، نه واجب بالذات؛ پس حقیقت خداوند همان «وجود» است بدون تقید به قیدی و اشتراط به شرطی؛ بر این اساس، اگر «وجود»، متکثر باشد لازم می آید هر یک از آن وجودها مصداق همین حقیقت واجب الوجودی باشد؛ چون افراد هر حقیقتی از سنخ همان حقیقت اند؛ و ازین رو هر گونه تکثری در «وجود» (که همان حقیقت خداوند است)، به تکثر واجب الوجود منجر می گردد که همان شرک ذاتی است و پذیرفته نیست؛ بنابراین «وجود»، منحصر در وجود خداوند است.

این برهان متخذ از حدیثی است که از امام صادق (ع) رسیده است که در ادامه به بیان آن حدیث می پردازیم.

«عن هشام بن الحکم عن ابی عبد الله ع انه قال للزندیق حین ساله ما هو؟ قال هو شیء بخلاف الاشیاء ارجع بقولی شیء الی اثبات معنی و انه شیء بحقیقه الشیئیه غیر انه لا جسم و لا صوره» (توحید صدوق، ص 104- کافی، ج 1، ص 83).

بیان این حدیث این است که پرسش سائل از امام، پرسش از چیستی و ماهیت خداوند است؛ او از امام می پرسد «ما هو»، یعنی خداوند چیست؟

بنابراین پاسخ امام، بیان چیستی خداوند است؛ و حقیقت و ذات خداوند را تعریف می کند؛ و حاصل این تعریف این است که «انه شیء بحقیقه الشیئیه» خداوند شیئی است که به حقیقت شیئیت، شیء است؛ روشن است تعریف هر حقیقتی باید مانع اغیار باشد؛ بنابراین طبق این تعریف باید گفت که هیچ موضوعی جز خدا شیء حقیقی نیست؛ و گرنه لازم می آید که اغیار در تحت تعریف خداوند مندرج باشند؛ یعنی چیزهایی که «خدا» نیستند را خدا بدانیم؛ چون طبق فرض، تعریف «خدا» را بر چیزهایی که «خدا» نیستند، صادق می دانیم؛ ولی اندراج اغیار، در مقام بیان تعریف هیچ حقیقتی، پذیرفته نیست.

علاوه بر این که اگر سایر موضوعات نیز مثل خداوند شیء حقیقی باشند در این صورت، «شیئیت حقیقی» بین ذات حق و سایر حقائق مفروض، مشترک می گردد و لازم است خداوند با قیدی اضافه بر اصل شیئیت از سایر اشیاء حقیقی ممتاز گردد؛ در این صورت حقیقت خداوند مرکب می گردد از یک ما به الاشتراک، که بین خدا و دیگران مشترک است، و یک ما به الامتیازی که خدا را سایر اشیاء حقیقی متمایز می سازد؛ و لازمه این ترکب، وابستگی ذات حق به اجزاء است؛ و لازمه این، ممکن بودن ذات حق است که آشکارا محال و باطل است؛ بنابراین حقیقت و ماهیت خداوند همان «شیء حقیقی» است بدون تقید به قید اضافه ای؛ و ازین رو اگر ما سایر موضوعات را شیء حقیقی بدانیم لازم می آید که همه آنها مصداقی از تعریف خداوند باشند؛ و این خود به شرک ذاتی و چند خدائی بلکه به بی نهایت خدائی منجر می گردد؛ زیرا وقتی تعریف حقیقت خداوند بر چیزی صادق بود، باید آن مصداق را که مطابق تعریف خداوند قرار گرفته است، مصداق واقعی خدا بدانیم؛ و روشن است در این صورت همه آن موضوعاتی که ما آنها را شیء حقیقی می دانیم باید خدا باشند؛ و این همان التزام به شرک ذاتی و چند خدائی است.

بلکه این شرک، به سایر شرک ها نیز منجر می گردد؛ زیرا خداوند با همین تعریف، و با همین حقیقتش، لایق معبودیت است و طبق فرض، ما همان حقیقت را برای دیگران نیز پذیرفته ایم؛ این، لازمه اش آن است که همانگونه که خدا بخاطر چنین حقیقتی، معبود حقیقی است سایر اشیائی که همین حقیقت را برای آنها پذیرفته ایم نیز لایق معبودیت باشند؛ و نیز در مورد سایر اختصاصیات خداوند که ثبوت آنها برای اغیار به نوعی به شرک منجر می گردد مثل توحید در ربوبیت، توحید در خالقیت، توحید در ملک و فرمانروائی و غیر آنها، همین اشکال جاری است؛ پس پذیرش هر گونه کثرت در وجود حقیقی به انواعی از شرک منجر می شود «سبحانه و تعالی عما یصفون».

این توضیح اصل برهان امام بود؛ اما در مورد الفاظ حدیث، ظاهر این است که باء در «بقولی» باء تعدیه است و بنابراین معنی جمله «ارجع بقولی شیء الی اثبات معنی و انه شیء بحقیقه الشیئیه...» این است که امام به سائل می گوید: گفته من که «خدا، شیء است» را به «اثبات معنایی» برای خدا برگردان؛ و آن معنایی که برای خداوند اثبات می شود، این است که خدا «شیء» است؛ اما شیء بودن خدا دو تبصره دارد:

یکی این که او شیء است به حقیقت شیئیت، نه شیء به گونه مجازی و غیر واقعی

و دیگر این که شیء بودن خدا در قالب «جسمیت» یا «صورت» دیگری نیست؛ بلکه او شیء است بدون تقید به هر خصوصیتی: «غیر انه لا جسم و لا صوره»؛ زیرا اگر شیء بودن خدا به هر تعین و خصوصیتی مقید گردد؛ لازم می آید که حقیقت او از اصل شیء و خصوصیت ممیزه ای ترکب یابد که با بیانی که قبلا توضیح داده شد باطل و ناپذیرفتنی است.