علی نجفی
16 یادداشت منتشر شده«سایه هایی که نفس می کشند، زندگی کارتن خواب ها در شب های سرد»
شب که در شهر پهن می شود، خیابان ها آرام نمی شوند؛ تنها شکل دیگری از زندگی شروع به نفس کشیدن می کند. در کوچه پس کوچه هایی که روزها پر از رفت وآمد است، حالا آدم هایی قدم می زنند که نه خانه ای دارند برای برگشتن، نه تختی برای خوابیدن. سایه هایی که آرام و بی صدا حرکت می کنند؛ کارتن خواب هایی که شب های سرد برایشان نه فقط سخت، بلکه گاهی مرگبار است.
دیوارهای نمور، ورودی بسته ی مغازه ها، نیمکت های پارک، یا حتی جعبه های کارتنی که روزها زیر بار اجناس خم می شدند، حالا پناهگاهی می شوند برای کسانی که همه چیز را از دست داده اند جز امید دوام آوردن تا صبح بعد. شاید عجیب باشد، اما گاهی همین چند تکه مقوا و یک پتوی کهنه، آخرین مرز میان زندگی و یخ زدگی است.
مردم هر روز از کنارشان رد می شوند؛ بعضی با بی تفاوتی، بعضی با دلسوزی کوتاه، و برخی با نگاهی که بیشتر از سر شرمساری است تا ترحم. انگار همه می دانند این تصویر از شهر، آن چیزی نیست که باید باشد. اما زندگی همیشه برای همه یکسان نمی چرخد. اعتیاد، فقر، بیکاری، خانواده های فروپاشیده ، هر کدام می توانند کسی را از خانه اش جدا کنند و او را به سایه های سرد خیابان پرتاب کنند.
اما حقیقت این است: هیچ کس انتخاب نمی کند کارتن خواب شود. هیچ کس آرزو نمی کند شبش را با لرزش انگشت ها و صدای نفس های بخارگرفته زیر آسمانی بدون سقف بگذراند. در میان همین سایه ها، آدم هایی هستند که روزی شغل داشتند، خانواده داشتند، رویا داشتند. حالا تنها چیزی که دارند، امید است ، امیدی که شاید فردا کمی گرم تر باشد، کمی مهربان تر.
و شاید مسئولیت همه ی ما همین باشد: یادمان نرود این سایه ها، انسان هایی واقعی اند؛ با نام، با گذشته، با آینده ای که هنوز می تواند تغییر کند…
اگر بخواهیم،...
به امید آن روز،...
علی نجفی ،خراسان رضوی ،چناران