مشکل فوتبال ایران در مقایسه با کشور های هم سطح خود

20 آذر 1404 - خواندن 11 دقیقه - 55 بازدید

فوتبال ایران سال هاست در چرخه ای تکراری گرفتار می شود؛ چرخه ای که در آن هیجان بالا، توقع بالا، استعداد بالا و تماشاگر بالا حضور دارند اما خروجی پایین، پیشرفت پایین، ساختار پایین و ثبات پایین باقی می مانند و این تناقض زمانی آزاردهنده تر می شود که به کشورهایی نگاه می کنیم که زمانی دقیقا در وضعیت ایران قرار داشتند اما امروز فاصله شان با ما هر سال بزرگ تر می شود و فوتبالشان در سطح جهانی دیده می شود و این پرسش را ایجاد می کند که چرا آن ها با امکانات مشابه، مشکلات مشابه و گاهی حتی شرایط سخت تر توانستند مسیر خود را تغییر دهند اما فوتبال ایران هنوز روی دور باطل حرکت می کند و این فاصله نشان می دهد که مشکل فوتبال ایران در کمبود استعداد نیست، در کمبود عشق اجتماعی نیست، در کمبود مخاطب نیست و حتی در کمبود امکانات هم نیست، بلکه در نبود اراده اصلاح و نبود ساختار ثابت و نبود مدل توسعه قرار می گیرد. کشورهایی مثل ژاپن، کره جنوبی، ترکیه، مراکش و کرواسی زمانی حتی عقب تر از ایران بودند اما تصمیم گرفتند فوتبال را از «احساس» به «سیستم» منتقل کنند و نتیجه گرفتند و ایران همچنان فوتبال را با احساسات مدیریت می کند و نتیجه نمی گیرد و این تفاوت مسیر، تفاوت نتیجه تولید می کند.


ژاپن تا دهه نود میلادی در فوتبال آسیا تیمی عادی و پراشتباه بود و در جام جهانی هیچ حضوری نداشت و حتی در مرحله مقدماتی نیز تیم ترسناکی محسوب نمی شد اما ژاپن در سال ۱۹۹۳ تصمیم گرفت فوتبال را پروژه ای ملی تعریف کند و لیگ کاملا حرفه ای ایجاد کند و باشگاه ها را مجبور به داشتن آکادمی استاندارد، مربیان متخصص، تیم های پایه واقعی و سیستم شفاف پرورش بازیکن کند و این پروژه به جای شعار، واقعا اجرا شد و ژاپن در کمتر از دو دهه از تیمی معمولی به تیمی جهانی تبدیل شد. ژاپن با همان مسائلی روبه رو بود که ایران با آن روبه روست؛ کمبود فوتبال پایه، مربیان سطح پایین، نبود تحلیل، نبود اقتصاد فوتبال، نبود زیرساخت کامل و جنگ میان باشگاه ها و مدیریت اما ژاپن برخلاف ایران این مشکلات را توجیه نکرد و آن ها را تبدیل به انگیزه اصلاح کرد و مسیر فوتبالش را تغییر داد و همین تغییر مسیر باعث شد امروز لیگ ژاپن یکی از منظم ترین لیگ های آسیا باشد و بازیکنانش در اروپا رشد کنند و تیم ملی اش در جام جهانی، آلمان و اسپانیا را شکست دهد و با ثبات راه خود را ادامه دهد. ژاپن نشان داده که کشور بدون فرهنگ سنتی فوتبال هم می تواند با مدیریت علمی به سطح بالا برسد و این خلاف تصور غلطی است که گاهی در ایران تکرار می شود و این تصور غلط باعث توقف می شود.


کره جنوبی نیز در دهه هشتاد شرایطی مشابه ایران داشت؛ فوتبال پرهوادار اما بی ساختار، مربیان کم تجربه، نبود برنامه بدنسازی علمی، فشارهای مدیریتی و وابستگی به نتیجه لحظه ای اما کره برخلاف ایران تصمیم گرفت مسیر آموزش مربیان را از اروپا شروع کند و مربیانش را به دوره های اروپایی فرستاد و پس از بازگشت آن ها، برنامه توسعه مدرسه ای و آکادمیک تعریف کرد و بدن بازیکن کره را کاملا متحول کرد و فوتبالش را به جای مسیر سنتی وارد مسیر مدرن کرد و همین تغییر ذهنیت باعث شد امروز کره جنوبی نه تنها در جام جهانی تیمی ثابت باشد بلکه ستون های اصلی تیم های اروپایی را هم تامین کند. کره نیز مانند ایران بارها شکست خورد اما برخلاف ایران بعد از هر شکست، مسیرش را تغییر نداد و مربی را قربانی نکرد و ساختار را عوض نکرد و همین وفاداری به برنامه، فوتبال کره را از ناپایداری خارج کرد و ایران را در ناپایداری باقی نگه داشت و تفاوت میان ایران و کره در مدیریت زمان شکست مشخص می شود.


ترکیه مثال دیگری است که اهمیت اصلاح ساختار را ثابت می کند. ترکیه در دهه نود از لحاظ اقتصادی و مدیریتی شرایطی دشوار داشت و باشگاه هایش بدهکار، لیگش بی ثبات و تیم ملی اش پرنوسان بود اما ترکیه مسیر حرفه ای سازی لیگ را جدی گرفت و منابع مالی واقعی جذب کرد و زیرساخت باشگاه ها را ارتقا داد و مربیان سطح بالا استخدام کرد و لیگش را جذاب کرد و نتیجه آن رسیدن به نیمه نهایی جام جهانی ۲۰۰۲ شد و سال ها حضور در لیگ قهرمانان اروپا و رشد نسل های جدید بازیکنان ترک را رقم زد. ترکیه مشکلاتی بسیار مشابه ایران داشت؛ دخالت های بیرونی، فشارهای رسانه ای، توقعات بالا و نوسان مدیریت اما ترکیه برخلاف ایران تصمیم گرفت اقتصاد فوتبالش را واقعی کند و باشگاه ها را مجبور به شفافیت کند و همین تغییر اقتصاد به تغییر فنی منجر شد و فوتبال ترک را از مرحله عقب ماندگی بیرون آورد.

مراکش شاید مهم ترین مثال معاصر باشد؛ کشوری با مشکلات اقتصادی فراوان، زیرساخت محدود، آموزش ناکافی و عدم ثبات اجتماعی که تا سال ۲۰۱۰ تیمی متوسط در آفریقا محسوب می شد اما این کشور برخلاف بسیاری از کشورها پروژه ای بیست ساله طراحی کرد و «آکادمی محمد ششم» را ایجاد کرد و مربیانش را از اروپا جذب کرد و پژوهش علمی وارد فوتبال کرد و نسلی جدید تولید کرد و از مهاجران فوتبالیست مراکشی در اروپا استفاده کرد و سیستم جذب و پرورش استعداد را بازطراحی کرد و نتیجه این اقدامات رسیدن به نیمه نهایی جام جهانی ۲۰۲۲ شد؛ چیزی که در ظاهر فراتر از ظرفیت مراکش به نظر می رسید اما نتیجه یک ساختار پایدار بود. مراکش نیز زمانی شرایطی مشابه ایران داشت اما مسیر اصلاح را قطع نکرد و ساختار آکادمیک را جایگزین هیجان و آزمون وخطا کرد و همین تفاوت مسیر، تفاوت نتیجه تولید کرد.


کرواسی اما عجیب ترین مثال است؛ کشوری کوچک با جمعیت محدود که از جنگ داخلی بیرون آمد و اقتصاد ضعیفی داشت اما باشگاه هایی مانند دینامو زاگرب را تبدیل به کارخانه بازیکن سازی کرد و مسیر رشد بازیکن را شفاف کرد و مربیان متخصص تربیت کرد و استعدادها را به اروپا صادر کرد و تیم ملی اش را بر پایه خروجی باشگاه ها ساخت و نه بر پایه جادو و شانس و همین مدل به فینال جام جهانی ۲۰۱۸ و نیمه نهایی ۲۰۲۲ منجر شد. کرواسی نه پول داشت، نه جمعیت داشت، نه صلح کامل داشت اما سیستم داشت و سیستم، کمبود همه چیز را جبران کرد و فوتبال ایران با داشتن همه چیز اما بدون سیستم نتوانست پیشرفت کند.


مقایسه ایران با این کشورها نشان می دهد مشکل فوتبال ایران نه در ژن است، نه در شانس است، نه در قاره است و نه در استعداد است بلکه در مدل رشد است. ایران در والیبال و فوتسال و کشتی نشان داده که می تواند رشد کند اما در فوتبال نمی تواند چون فوتبال تنها ورزشی است که در آن مدیریت نه تخصصی است، نه ثابت است، نه علمی است و نه پاسخگو است. والیبال ایران زمانی تصمیم گرفت مسیرش را علمی کند و نتیجه گرفت. فوتسال ایران زمانی مربیان متخصص استخدام کرد و نتیجه گرفت. کشتی ایران زمانی به مربیان داخلی فرصت و ثبات داد و نتیجه گرفت. اما فوتبال ایران هیچ گاه اجازه نداد یک مربی یا یک ساختار به ثبات برسد و هر بار با یک شکست همه چیز را تغییر داد و پروژه ها را نیمه کاره رها کرد و مدیران هرگز مسئولیت نتایج بلندمدت را نپذیرفتند و نتیجه این مدیریت به چرخه نوسان تبدیل شد.


کشورهای پیشرفته شده در فوتبال، عامل مشترک مهمی دارند؛ همه آن ها مسیر توسعه را با «مداخله کمتر و تخصص بیشتر» طی کردند و همه آن ها اجازه دادند پروژه ها به پایان برسند و همه آن ها مسیر رشد پایه ای را جدی گرفتند و همه آن ها فوتبال را صنعت تعریف کردند و نه ابزار تبلیغاتی و نه ابزار هیجانی و نه ابزار سیاسی و همین تفاوت نگاه، تفاوت نتیجه تولید کرد. فوتبال ایران زمانی که نتیجه مقطعی گرفت، خود را موفق تصور کرد و زمانی که شکست خورد، ساختار را نابود کرد اما کشورهای موفق زمانی که شکست خوردند، ساختار را نگه داشتند و آن را اصلاح کردند و همین تفاوت رفتار باعث شد آن ها پیشرفت کنند و ایران درجا بزند.


اگر به واقعیت نگاه کنیم، ایران در بسیاری از حوزه ها از کشورهایی که امروز در فوتبال جلوترند، برتر بوده و هست؛ ایران تماشاگر بیشتر دارد، استعداد بیشتر دارد، هوادار احساساتی تر دارد، تاریخ فوتبالی طولانی تر دارد و بازیکنان بااستعداد بیشتری دارد اما این کشورها از چیزی استفاده کردند که ایران از آن فرار کرد؛ ثبات، برنامه، آکادمی، تحلیل، تخصص و کنترل احساسات. ایران همیشه از مسیر کوتاه مدت رفت و انتظار نتیجه فوری داشت و هیچ گاه فوتبال را پروژه بلندمدت تعریف نکرد و نتیجه این انتخاب به عقب ماندگی مزمن منجر شد.


این کشورها ثابت کردند که فوتبال در هر شرایطی قابل اصلاح است؛ در جنگ قابل اصلاح است، در اقتصاد ضعیف قابل اصلاح است، در کمبود امکانات قابل اصلاح است و در کمبود مربی قابل اصلاح است اما تنها چیزی که فوتبال را غیرقابل اصلاح می کند، عدم اراده اصلاح است و فوتبال ایران دقیقا از همین نقطه ضربه می خورد. ایران تا زمانی که فوتبال را از حالت احساسی خارج نکند، مسیر روشن را انتخاب نکند، پروژه را پایدار نگه ندارد، مربیان را با تحلیل انتخاب نکند، آکادمی را استاندارد نکند، تصمیم گیران را پاسخگو نکند و مسیر رشد را علمی نکند، در همان چرخه باقی می ماند و هر نسل بازیکن را در همان مسیر فرسوده مصرف می کند.


کشورهایی که امروز فوتبالشان پیشرفت کرده نمونه هایی روشن هستند که اگر ساختار ثابت بماند، پیشرفت اجتناب ناپذیر می شود و اگر ساختار ثابت نماند، سقوط اجتناب ناپذیر می شود. تفاوت ایران با آن ها در مدیریت است، نه در استعداد. تفاوت در سیستم است، نه در مردم. تفاوت در ثبات است، نه در امکانات.

تفاوت در انتخاب مسیر است و تا زمانی که ایران این تفاوت را نپذیرد، نتیجه تغییر نمی کند و فوتبال ایران همچنان با وجود تمام دارایی هایش عقب می ماند و هوادارانش همچنان از خود می پرسند چرا کشورهایی که زمانی شبیه ما بودند، امروز پیشرفت کرده اند اما فوتبال ایران هنوز گرفتار دور باطل است و این پرسش همچنان تکرار می شود زیرا پاسخ آن در یک جمله خلاصه می شود؛ آن کشورها مسیر اصلاح را انتخاب کردند و ایران مسیر تکرار را انتخاب می کند.

.