باران، منبر و زندان زن

13 آذر 1404 - خواندن 5 دقیقه - 19 بازدید



زمین، مادری است که بر سینه اش رگ های حیات خشکیده؛ هر ترک، خط فریادی است بر چهره ی خاک. و اینک ما، به نام شریعت و دین خدا، بر جراحت او نمک ظلم می پاشیم. منبر، تخت تهدید شده؛ محراب، سنگر قدرت. و آن که باید پیک رحمت باشد، تازیانه ی خشم می سازد از کلام آسمان.


خطیب فریاد می زند: «زن را در قفس کنید! کوچه و بازار را از نگاه او پاک کنید! وگرنه آسمان نخواهد بارید!»


خدا را چه شده است؟! خدایی که رحمتش وسعت زمین و آسمان است، آیا گروگان گرفته شده در مشت این خطیبان خشم آلود؟ آیا قطرات باران، سکه هایی هستند که باید با سکوت نیمی از آفرینش خریداری شوند؟


این چه دین فروشی است؟ این چه تجارت پلیدی است که به نام آسمان، آزادی را می فروشند و به جای باران، بند می بارانند؟


پشت پرده، درست کمی دورتر از منبر، زنانی ایستاده اند. دست های برآورده، چشمان نمناک. آمین گویان نه برای پیروزی شیخ که برای رهایی از چنگال او. دعای آنان، دود دل های سوخته است که به آسمان می رود. و چه تلخ است: هم قربانی خشکسالی زمینند، هم قربانی خشکسالی دل مردانی که به نام دین، عشق را خشکاندند.


باران می آید.

باران می آید بی آنکه از زن، گروگان بگیرد.

باران می آید و تزویر خطیب را بر زمین می شوید.

آسمان، وعده گاه رحمت است، نه بازاری برای معامله ی وحشت. خداوند گل ها و باران، هرگز با زندان ساختن دخترانش تجارت نمی کند.


این منبرهای دروغین را فرو باید ریخت!

این خدایان ساختگی را که به اندازه ی عقده هایمان کوچک هستند، باید شکست!

خدا بزرگ تر از آن است که در منبر ایشان بگنجد.

زن، گل سرسبزی است که نفس خدا در او دمیده، نه آفتی که باید در تاریکی پنهان شود.


باران آمد...

و فرود آمد بر زن و مرد، بر آزاده و متعصب، بر دعاخوان و بر دم فروبسته.

گویی آسمان خندید بر تمامی این تهدیدهای مضحک، و با رحمتی بی قید، بر صورت تمامی خلق شسته شد.


خدا باران است، نه خشکسالی.

خدا رهایی است، نه زندان.

و هر "شیخی" که غیر از این بگوید، نه قاصد حق، که جاعلی است در بازار جهل.


و حال در ادامه تحلیلی در باب نشانه شناسی خشونت مقدس و بازتولید اقتدار در گفتمان های دینی


**متن تحلیلی:**


آنچه در این روایت ادبی تصویر شده است، تنها یک داستان خیالی نیست، بلکه بازنمایی یک الگوی تکرارشونده در تاریخ ادیان و جوامع سنتی است. این الگو را می توان در قالب یک معادله ی نشانه شناختی ترسیم کرد:


**بحران طبیعی (خشکسالی) + اضطراب جمعی = سرمایه ی نمادین برای گروه مسلط.**


گروه مسلط (در اینجا، خطیب/شیخ) این سرمایه را با «بازتعریف گفتمانی بحران» به نفع خود مصادره می کند. او بحران فیزیولوژیک (کم آبی) را به «بحران اخلاقی» تبدیل می نماید. در این بازتعریف:

۱. علت بلایای طبیعی، نه بیلانسی پیچیده از عوامل اقلیمی و محیط زیستی، بلکه تخطی از هنجارهای اجتماعی خاص (آزادی زنان) قلمداد می شود.

۲. راه حل، نه مدیریت علمی منابع و همبستگی جمعی، بلکه اعمال کنترل بیشتر بر زن و فضای نیمی از جامعه (حذف زنان از عرصه ی عمومی) معرفی می گردد.


**نتیجه:** ترس از «قهر آسمان» به توجیه «ایدئولوژیک قهر زمینی» بدل می شود. قدرت مذهبی، خود را نه تنها مفسر متن مقدس، بلکه تنها واسطه ی رحمت الهی و دفع بلا جا می زند. این همان «سیاست حیات مقدس» است: تعریف مرزهای «پاکی/ناپاکی»، «مومن/گناهکار» و سپس ارائه ی نسخه ای برای نجات که مستلزم اطاعت مطلق از مفسر است.


**زن در این گفتمان، به یک نشانه ی سیال تقلیل می یابد:**

* **نماد گناه:** حضور او در جامعه، علت خشکی باران است.

* **ابزار قربانی:** حذف او، پیشکشی برای بازگشت نظم کیهانی.

* **سطح نوشتاری قدرت:** بدن و پوشش او، صحنه ی نمایش اقتدار مردسالارانه و دینی می شود.


**طنز تراژیک روایت در تضاد دو نیایش است:**

* نیایش **مردان** در انقیاد: ذکری خودکار و پذیرنده که نظم موجود را بازتولید می کند.

* نیایش **زنان** در حاشیه: دعایی سرشار از «اضطراب و بیم» که هم التماس برای رحمت است و هم **ناخواسته، فریادی علیه ظالمانی است که به نام خدا، آنان را محکوم می کنند.** این نیایش، **مقاومت در قالب تسلیم** است.


**پایان بندی نمادین: باران**

بارش باران، در این روایت، **شکست کامل گفتمان شیخ** است. طبیعت، مستقل از فرمان های او عمل می کند و **تز «معامله ی گناه و رحمت» را باطل می سازد.** باران، بی آنکه زنی را زندانی کند می بارد و این، بزرگ ترین تکذیب برای منطق واعظ است. این لحظه، **عریان سازی ریاکاری** است: نشان می دهد ادعای ارتباط انحصاری با خدا، دروغی برای تحکیم قدرت بوده است.


**جمع بندی علمی:**

این روایت، نمایشی است از «چگونگی مقدس سازی زن ستیزی». قدرت، با پیوند زدن «امنیت وجودی» (باران، نعمت) به انضباط بدن های جنسیتی شده، نظم اجتماعی مورد نظر خود را طبیعی و الهی جلوه می دهد. مطالعه ی چنین الگوهایی تنها یک تمرین ادبی نیست، بلکه کلیدی است برای فهم مکانیسم های قدرت در جوامعی که در آن ها مرز میان دین، فرهنگ و حکمرانی درهم می آمیزد. باران پایان داستان، یادآور این اصل است که رهایی از استبداد، گاه نه با شورش، که با «شکستن انحصار تفسیر واقعیت» توسط قدرتمداران آغاز می شود.