آشنایی با (الثیاسیسم)
آشنایی با مکتب فلسفی ( الثیاسیسم )
.
الثیاسیسم (Althiasism) واژه ای است که برای معرفی این مکتب فلسفی نوین ساخته شده است. این اصطلاح از دو بخش اصلی الهام گرفته شده است:
1. «Al-» یا «ال»:
در زبانهای سامی (مانند عربی) «ال» پیشوندی است به معنای «آن» یا «حقیقی» که برای معرفه سازی و نشان دادن اصالت به کار میرود.
انتخاب این پیشوند در نام مکتب، تاکید بر کلیت و تمامیت حقیقت دارد؛ یعنی چیزی فراتر از بخشی محدود یا تجربهای گذرا.
2. «Thia / Thea»:
در یونانی باستان thea به معنای «دیدن، مشاهده و بصیرت» و theos به معنای «امر الهی» یا «اصل اعلی» است.
ولی در فلسفه یونان باستان واژه (الثیا) aletheia (ἀλήθεια) به معنای حقیقت به مثابه آشکارشدگی است،
3. «-ism»:
پسوندی است که در زبانهای اروپایی برای نشان دادن مکاتب فکری، جریانهای فلسفی یا جنبشهای فکری به کار میرود (مانند Idealism، Realism، Existentialism).
در نتیجه
> «واژه ی الثیاسیسم از ریشه های زبانی سامی و یونانی برآمده است؛ جایی که «ال» به معنای اصالت و کلیت، و «ثیا» به معنای حقیقت و آشکارشدگی است. بدینسان، الثیاسیسم بهعنوان مکتبی نوین، تلاشی است برای آشکار ساختن حقیقت در پیوند میان آگاهی و واقعیت.»
بنابراین، الثیاسیسم در معنای ترکیبی خود به معنی :
«مکتبی که حقیقت قابل درک را در پیوند با آگاهی و واقعیت، آشکار میسازد.»
مکتب الثیاسیسم به عنوان یک نظام فلسفی نوین، در تلاش است تا رابطه میان آگاهی، حقیقت و واقعیت را به گونهای بازتعریف کند که بتواند به عنوان چارچوبی برای درک جامعتر انسان از وجود خود و جهان اطرافش عمل نماید. این مکتب بر این باور است که حقیقت نه صرفا محصول ذهن انسان است و نه صرفا مستقل از او؛ بلکه در تعاملی دیالکتیکی میان واقعیت عینی و آگاهی ذهنی شکل میگیرد.
هدف اصلی این مکتب، ایجاد بستری نظری برای پیوند دوباره اندیشه انسانی با مفهوم کمال است؛ کمالی که نه تنها بر پایه تجربه فردی بلکه در متن واقعیت هستی معنا پیدا میکند. در این مقاله، ابتدا پیشینه فلسفی این مباحث مرور شده، سپس اصول بنیادی الثیاسیسم معرفی میشود. در ادامه با رویکرد تطبیقی جایگاه این مکتب در قیاس با مکاتب فلسفی دیگر بررسی خواهد شد و نهایتا جمعبندی و نتیجهگیری ارائه میگردد.
در تاریخ اندیشه فلسفی، یکی از پرسشهای بنیادی همواره این بوده است: حقیقت چیست و چه نسبتی با انسان دارد؟ از دوران افلاطون و ارسطو تا دوران مدرن و پستمدرن، فیلسوفان هر یک به شیوهای تلاش کردهاند پاسخی برای این پرسش بیابند.
افلاطون حقیقت را صور ازلی و مستقل از جهان مادی میدانست. ارسطو آن را در انطباق ذهن و عین میجست. کانت با تفکیک نومن و فنومن، حقیقت را در نهایت دستنیافتنی قلمداد کرد. در دوران معاصر، فیلسوفانی چون هایدگر و سارتر حقیقت را در تجربه زیسته انسان و نسبت او با جهان دیدند.
اما این دیدگاهها همواره در دام دوگانهانگاری گرفتار بودهاند: یا حقیقت را صرفا ذهنی دانستهاند یا صرفا عینی. مکتب الثیاسیسم با هدف عبور از این دوگانه و ارائهی چارچوبی نوین شکل گرفته است؛ چارچوبی که حقیقت، واقعیت و آگاهی را در ارتباطی سهگانه و پویا میبیند.
( پیشینه و مبانی نظری )
برای درک الثیاسیسم لازم است ابتدا نگاهی گذرا به مهمترین مباحث فلسفی مرتبط با حقیقت داشته باشیم:
افلاطون: حقیقت در عالم مثل قرار دارد و جهان محسوس تنها سایه هایی از آن است.
ارسطو: حقیقت در هماهنگی گزاره ذهنی با جهان عینی معنا مییابد.
کانت: مرز میان آنچه قابل شناخت است (فنومن) و آنچه ورای شناخت قرار دارد (نومن)، حقیقت را به امری نسبی و دستنیافتنی بدل میکند.
هایدگر: حقیقت به مثابه «انکشاف» است؛ لحظهای که وجود بر انسان گشوده میشود.
سارتر: حقیقت در آزادی انسان و تجربه اگزیستانسیالیستی او تعریف میشود.
با این حال، هیچکدام از این دیدگاهها نتوانستند رابطهای متوازن میان آگاهی انسانی و واقعیت بیرونی برقرار کنند. اینجاست که الثیاسیسم وارد میشود؛ تلاشی برای ترکیب، بازاندیشی و فراتر رفتن از این چارچوب ها است .
اصول بنیادی الثیاسیسم
مکتب الثیاسیسم بر مجموعهای از اصول محوری استوار است که چهار اصل مهم آن به شرح زیرند:
1. حقیقت وابسته به درک متفکر نیست؛ بلکه متفکر است که ماهیت خویش را از درک حقیقت میگیرد.
2. واقعیت مادر، بنیان شکلگیری حقیقت مادر است و این حقیقت، ماهیت واقعیت را نمایان میسازد.
3. آگاهی، واسطه ای است که امکان اتصال درک میان حقیقت و واقعیت را فراهم میآورد.(انسان موجودی محدود ، است بنابراین محدود ، درک میکند)
4. درک انسانی در پیوند با فهم از این سه مولفه تعریف میشود.
این اصول نشان میدهند که الثیاسیسم نه ذهنگرایی مطلق است و نه عینگرایی صرف؛ بلکه نوعی همگرایی فلسفی را دنبال میکند که در آن، آگاهی انسان هم نقش فعال و هم وابسته به بنیان واقعیت است که ریشه اش بنیاد حقیقت است.
برای روشن تر شدن جایگاه الثیاسیسم، آن را میتوان با چند مکتب مهم فلسفی مقایسه کرد:
با رئالیسم: هر دو واقعیت را مستقل از ذهن میدانند، اما الثیاسیسم برخلاف رئالیسم، نقش آگاهی را نادیده نمیگیرد.
با ایدهآلیسم: هر دو به ذهن اهمیت میدهند، اما الثیاسیسم حقیقت را صرفا محصول ذهن نمیداند و آن را در پیوند با واقعیت میبیند و فراتر از درک محدود شده .
با اگزیستانسیالیسم: اگزیستانسیالیسم بر تجربه فردی تاکید دارد، در حالی که الثیاسیسم حقیقت را در سطحی کلانتر و فراتر از فردیت جستجو میکند.
با پدیدارشناسی: شباهت در توجه به آگاهی وجود دارد، اما الثیاسیسم آن را تنها بخشی از رابطه سهگانه حقیقت–واقعیت–آگاهی میداند.
این مقایسه نشان میدهد که الثیاسیسم نه در پی نفی سنتهای فلسفی است و نه در پی تقلید صرف؛ بلکه گفتوگویی میان آنها برقرار کرده و افق تازهای گشوده است.
بر پیدایش حقیقتی ، حقیقی بر جنس واقعیت که همسوی آگاهی راستین قرار دارد...
مکتب فلسفی الثیاسیسم را میتوان تلاشی برای بازاندیشی هر اندیشه و ساختار بر پیدایش مفهومی حقیقی بر جنس واقعیت در تعاملی با آگاهی در مفاهیم بنیادی فلسفه معاصر قرار داد.
این مکتب با ارائه چارچوبی سه گانه از حقیقت، واقعیت و آگاهی، چشماندازی نوین پیش روی اندیشه بشری قرار میدهد.
چنانچه این مکتب گسترش یابد، میتواند زمینه ای برای گفتگوهای میان رشته ای در فلسفه، علوم انسانی و اجتماعی، روانشناسی و حتی علوم طبیعی فراهم کند؛ چرا که در همه این حوزه ها پرسش از نسبت آگاهی، حقیقت و واقعیت سرچشمه میگیرد...