طرحواره درمانی در میانه جبر و اختیار: از توجیهگری تا مسئولیت پذیری، واکاوی یک سوءبرداشت رایج
طرحواره درمانی به عنوان یک مدل یکپارچه نگر در رواندرمانی، با هدف شناسایی و تغییر الگوهای عمیق و ناسازگار دوران کودکی توسعه یافته است. با این حال، در سال های اخیر، سوءبرداشتی رایج از این رویکرد، آن را به ابزاری برای توجیه رفتارهای ناسازگار و اجتناب از مسئولیت تبدیل کرده است. این مقاله با رویکردی تحلیلی و بینارشته ای (ترکیب روانشناسی، فلسفه و فیزیک کوانتوم)، به واکاوی این دوگانگی می پردازد. استدلال اصلی مقاله آن است که اگرچه شکل گیری طرحواره ها در دوران کودکی، خارج از اختیار فرد و متاثر از جبر محیطی است، اما پاسخ به این طرحواره ها در بزرگسالی، عرصه ای برای تجلی اختیار و مسئولیت پذیری است. با استفاده از استعاره هایی چون «بازی پوکر»، «نیروی اصطکاک» و همچنین مفاهیم فلسفی ملاصدرا (مانند حرکت جوهری) و مکانیک کوانتوم (فروریزش تابع موج)، تمایز بین «جبر گذشته» و «اختیار حال» تشریح می شود. نتیجه گیری نهایی حاکی از آن است که طرحواره درمانی اصیل، نه یک کارخانه تولید بهانه، بلکه یک نقشه راه برای انتقال از قربانی پنداری به عاملیت است و سوءاستفاده از آن، ناشی از خواب «من ناظر» یا ذهنیت بزرگسال سالم است.
مقدمه:
روانشناسی درمانی همواره با این خطر مواجه است که مفاهیم عمیق آن، به شکلی سطحی و دفاعی به کار گرفته شوند. طرحواره درمانی، رویکردی تلفیقی که ریشه در مفاهیم روانتحلیلگری، شناخت درمانی و دلبستگی دارد، از این قاعده مستثنی نیست. یانگ (۱۹۹۰) طرحواره های ناسازگار اولیه را به عنوان الگوهای عمیق و فراگیری تعریف می کند که در دوران کودکی شکل می گیرند و در سراسر زندگی تداوم می یابند. امروزه شاهد کاربست نادرست این مفهوم هستیم، جایی که افراد با گفتن «من این طرحواره را دارم»، رفتارهای تخریبی خود را توجیه می کنند. این پدیده، مرز مبهم بین جبر (تاثیر گذشته) و اختیار (پاسخ کنونی) را به چالشی اساسی تبدیل کرده است. این مقاله قصد دارد با عبور از نقد سطحی، به تحلیل هستی شناختی این مرز بپردازد. پرسش محوری این است: آیا طرحواره درمانی، جبرگرایی روانشناختی را ترویج می کند یا ابزاری برای بیداری اختیار است؟ برای پاسخ، از چارچوب های فلسفی (به ویژه حکمت متعالیه ملاصدرا) و استعاره های علمی (مکانیک کوانتوم) بهره خواهیم برد.
۱. جبر شکل گیری: کارت هایی که به ما داده شده اند
هسته مرکزی طرحواره درمانی بر این فرض استوار است که هسته های طرحواره ای در پاسخ به نیازهای عاطفی برآورده نشده دوران کودکی شکل می گیرند (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳). کودک در برابر محیط اولیه (والدین، خانواده، فرهنگ) فاقد قدرت چانه زنی و انتخاب آگاهانه است. بنابراین، شکل گیری الگوهایی چون رهاشدگی، محرومیت هیجانی، یا نقص، کاملا در حوزه جبر قرار می گیرد. این بخش، غیرقابل انکار و مشابه «خوردن ضربه» یا دریافت دست نامساعد در یک بازی است. روانشناسی رشد و عصب روانشناسی نیز نشان می دهند که ساختارهای عصبی و الگوهای دلبستگی در این دوران پایه ریزی می شوند (شور، ۲۰۰۱). بنابراین، در سطح شکل گیری زخم، فرد «قربانی» شرایط است.
۲. عرصه اختیار: بازی با کارت ها و بیداری «من ناظر»
نقطه گسست و تبدیل درمان به توجیه، در پاسخ کنونی فرد به طرحواره های فعال شده است. طرحواره درمانی اصیل، دقیقا بر انتقال از وضعیت قربانی به وضعیت عامل تاکید دارد. این مدل، «ذهنیت ها» (حالات هیجانی-شناختی) را معرفی می کند که از جمله مهم ترین آن ها «ذهنیت بزرگسال سالم» است (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳). این ذهنیت، معادل «من ناظر» در فلسفه یا «آگاهی خالص» در روانشناسی معناگراست.
در اینجاست که استعاره کوانتومی به کار می آید: تا زمانی که فرد در حال خودکار (تسلیم، اجتناب، جبران افراطی) عمل می کند، در یک «سوپرپوزیسیون» از الگوهای قدیمی گرفتار است. اما لحظه «آگاهی» از فعال شدن طرحواره، مانند «فروریزش تابع موج» است که یک حالت مشخص (پاسخ آگاهانه و جدید) را از میان احتمالات متعدد برمی گزیند. این لحظه، لحظه تولید اختیار است. همان گونه که فرانکل (۱۹۴۶) در روانشناسی معناگرا تاکید می کند، بین محرک و پاسخ، یک «فاصله» وجود دارد که در آن فاصله، آزادی و رشد ما نهفته است.
۳. مکانیسم های توجیه: تسلیم به عنوان بیماری مزمن
طرحواره درمانی سه سبب مقابله ناسازگار را معرفی می کند: تسلیم، اجتناب و جبران افراطی (یانگ، ۱۹۹۰). مشکل زمانی آغاز می شود که این سبک ها، نه به عنوان مشکل، بلکه به عنوان هویت فرد درآمده و با زبان روانشناسی تقویت شوند. عبارت «من چون طرحواره فلان دارم، پس نمی توانم…» نمونه کلاسیک «تسلیم» است. این، استفاده دفاعی از دانش روانشناسی برای حفظ وضع موجود و اجتناب از ریسک تغییر است. در مقابل، رویکرد سالم می گوید: «این صدا/الگوی قدیمی می خواهد مرا وادار به… کند، اما من به عنوان بزرگسال سالم، انتخاب می کنم که…». این تغییر از زبان «من همانم» به زبان «من آن صدای درونی را دارم، اما من چیزی فراتر از آن هستم»، انقلابی در عاملیت فرد ایجاد می کند.
۴. استعاره یکپارچه ساز: پوکر، اصطکاک و حرکت جوهری
برای درک یکپارچه جبر و اختیار، استعاره های زیر پیشنهاد می شود:
· بازی پوکر: زندگی مانند بازی پوکر است. کارت های اولیه (ژن ها، خانواده، کودکی) به ما داده می شوند (جبر). اما استراتژی، بلوف، مدیریت هیجان و پایداری در بازی، مهارت های اختیاری ما هستند. بازنده، کسی است که کارت هایش را مقصر می داند و از بازی کناره می گیرد.
· نیروی اصطکاک در حرکت جوهری: در فلسفه ملاصدرا، نفس انسان جوهری در حال حرکت و شدن است (صدرالدین شیرازی، قرن ۱۷). طرحواره ها مانند نیروی اصطکاک بر این حرکت هستند. بدون اصطکاک، حرکت و رشد معنا ندارد. شناسایی و مقابله با طرحواره، همان غلبه بر اصطکاک برای شتاب گیری در مسیر شدن است. این نگاه، طرحواره را نه به عنوان زندان، بلکه به عنوان مواد اولیه ساختن شخصیت جدید می بیند.
۵. بازتعریف طرحواره درمانی: از قربانی پنداری تا عاملیت
طرحواره درمانی واقعی، یک فرآیند شجاعت آمیز است. این رویکرد به فرد می گوید: «شما برای زخمی شدنتان مقصر نبودید، اما اکنون برای التیام آن مسئولید». این گزاره، سنگ بنای اخلاق مسئولیت پذیری است. درمان، مستلزم خروج از حالت خودکار (جبر درونی شده) و ورود به حالت بررسی آگاهانه (اختیار) است. وقتی فرد با آگاهی کامل از طرحواره، باز هم انتخاب ناسالم می کند، این دیگر جبر نیست، بلکه یک انتخاب تنبلی یا ترس است.
نتیجه گیری:
تحلیل حاضر نشان داد که نقد وارد به طرحواره درمانی، نه متوجه ذات این رویکرد، بلکه متوجه سوءاستفاده دفاعی از آن است. دوگانگی جبر و اختیار در این مدل، یک دوگانگی کاذب نیست، بلکه بازتاب دو مرحله متمایز است: جبر تاریخی شکل گیری طرحواره و اختیار کنونی در پاسخ به آن. مرز این دو، «آگاهی» است. طرحواره درمانی درست فهمیده شده، دشمن جبرگرایی است؛ زیرا با روشن سازی ناخودآگاه، قلمرو اختیار انسان را گسترش می دهد. استفاده نادرست از آن، نشانه ای از غلبه «ذهنیت کودک آسیب دیده» و خاموشی «ذهنیت بزرگسال سالم» است. بنابراین، رواندرمانی نباید به تئوریزه کردن ضعف ها تبدیل شود، بلکه باید ابزاری برای قدرتمندسازی «من ناظر» باشد تا فرد بتواند با وجود کارت های دشوار گذشته، بازی زندگی را با مهارت و شهامت ادامه دهد. این، همان نقطه تلاقی درمان، فلسفه و اخلاق است.
منابع (رفرنس):
1. Frankl, V. E. (1946). Man's Search for Meaning. Beacon Press.
2. Schore, A. N. (2001). Effects of a secure attachment relationship on right brain development, affect regulation, and infant mental health. Infant Mental Health Journal, 22(1-2), 7-66.
3. Young, J. E. (1990). Cognitive Therapy for Personality Disorders: A Schema-Focused Approach. Professional Resource Press.
4. Young, J. E., Klosko, J. S., & Weishaar, M. E. (2003). Schema Therapy: A Practitioner's Guide. Guilford Press.
5. صدرالدین شیرازی، ملاصدرا. (قرن ۱۷). الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه (حکمت متعالیه در چهار سفر عقلی).