اندکی تفکر؟ هرچند که برای دنیاپرستان بی اثر است !

15 دی 1402 - خواندن 8 دقیقه - 609 بازدید




 در حال مرگ پرده از پیش چشمانمان برداشته میشود و واقعیات مورد مشاهده قرار میگیرد ؟

ای خدا بنمای تو هر چیز را

آنچنانکه هست در خدعه سرا 

طعمه نموده به ما و آن بوده شست

وانما هرچیز را آنسان که هست

 چقدر زیبایی و ضرورت املاک و پول و اجناس قیمتی ، دنیا پرستان را به خود مشغول میدارد !! این نابخردان اولین قربانی را که برای بدست آوردن اشیاء فوق میدهند ، جان آگاه و عزیز خویش است که تقدیم همان اشیاء دنیا می نمایند و با وجودی بی جان و جامد به املاک و پول و اجناس قیمتی جاندار ارتباط برقرار میکنند و به عبارت و توضیح دیگر : آن دنیا پرستان تمایلات و عشق به آن اشیاءرا به درجه ای می رسانند که گویی دارای جان و آگاهی بوده و میتوانند همه ی ابعاد موجودیت آن نابخردان را اشباع و بفعلیت برسانند !! بیخبر از اینکه تلقین آنان در باره ی آن اشیاء جامد و ناآگاه است که آنها را مانند جان ، محبوب و معشوق ساخته و با این تلقین ، موجودیت خود را تا حد یک موجود بی جان که تسلیم جانداری نیرومند باشد ، تنزل میدهد ! حال که مرده برداشته شده است ، آرزویش این است که ای کاش ، آن اموال که مغز و جان و روان و خود و شخصیت و روح خود را برده ی آنها ساخته بود ؛ از آن کسانی بود که آرزوی آن اموال را داشتند . ولی دریغا ؛ که این بیداری دیر شده است .

این بیداری نه تنها برای او سودی نخواهد داشت ؛ بلکه آغاز کیفر هایی است بسیار تلخ که آدمی در موقعی بیدار شود و بفهمد که باعظمت ترین و پر ارزشترین سرمایه خود را که شخصیت او است [ که شایستگی قرار گرفتن در شعاع جاذبه ی ربوبی را دارد ، ] قربانی اموال دنیوی کرده است که علاقه به بیش از حد ضروری از خوردنی و آشامیدنی و مسکن و تحصیل ندارد که در نتیجه مزاحم زندگی دیگر حیوانات بوده باشد . 

در آنگاه که بازماندگان بقاء در او می نگرند که چونان چراغی که نیرویش به پایان می رسد و روشنائیش تدریجا ضعیف تر می گردد ، لحظه به لحظه طراوات حیات از بدنش و فروغ آن از چشمانش ، ناپدید می شود و توانایی حرکت را از دست می دهد این همان چشمانی است که روزگاری با کمترین حرکت ، بزرگترین حرکتها را مبدل به سکون می ساخت ، یک نگاه خمارش هزاران انسان را در اضطراب فرو می برد ، برای اینکه به فضای بیکران با آنهمه کرات بیکرانش نگاهی بیندازد ، باج مطالبه میکرد و منتها بر آن تحمیل می نمود . 

حال اگر همه ی دنیا و عوامل و نیروهای محرک آن ، یکجا جمع شوند و بخواهند یک لحظه حرکت آزاد در آن چشمان بوجود بیاورند ، نخواهند توانست همانگونه که خورشید را پس از غروب نتوان بار دیگر رویاروی کره خاکی قرار داد . 

این نگاه های بی اختیار رو به غروب که لحظه به لحظه فروغ خود را از دست میدهد بسیار آموزنده است برای کسی که از حرکت و تحول و رویدادهایی که در نتیجه ی آن بوجود میآید ، اطلاعی داشته باشد و لذت و مطلوبیت فوق ارزش طراوت و شادابی حیات را واقعا درک کرده باشد . 

چنین اشخاصی میتوانند در حیرت بسیار پرمعنایی از دیدن خاموشی پس از فروغ حیات فرو روند .

اینگونه اشخاص خوابگاه کسی را که در حال عبور از پل زندگی و مرگ است ، آموزشگاهی می بینند که پایان کتاب عمر یک انسان را که خاموشی ها و سکونهای متوالی است پشت سر هم فرا می رسند باز نموده است و آخرین سطرهای آخرین صفحات عمر یک انسان قرار گرفته در لبه ی گور را نشان میدهد . آموزشگاهی می بیند که آخرین صفحه ی عمر یک انسان را برای دانش پژوهان حیات و موت باز کرده است ، در این صفحه ی آخرین که خاموشی ها و سکونهای متوالی که پشت سر هم فرا می رسند [ گوش شنیدن را از دست میدهد ، به دنبالش زبان سخن گفتن را ] چونان سطرهای آخرین صفحه ی کتاب است که با آن سطرها صفحات آن به پایان می رسد . اما آن نگاه که موجب دریغ و حسرت است ، همان است که مسافر نو سفر که قدم به قدم به زیر خاک نزدیکتر میشود ، دارا است . اگر چشمان این مسافر در دوران زندگی آیات و ملکوت الهی را می نگریست و اگر این چشمان دنبال پیدا کردن عوامل معرفت و کوخهای بی نمایان برای برطرف کردن نیازهای آنان می گشت ، در این لحظات نه دریغی ببار می آورد و نه حیرتی ، این دریغ و حسرت ناشی از این است که جهانی پر معنی از جلو چشمانش عبور می کند که دیگر حتی اختیار بدست گرفتن یک برگ از آن را نخواهد داشت . او سکون اعضاءبدن را با همان نگاه و خاموشی نیروهای درونی خود را با شهود درونی می بیند که هرگز به حرکت و فعالیت مبدل نخواهد گشت . آرزویی که این چشمان در این لحظات دارند این است که ای کاش دو حباب بودند که برای دیدن حق و حقیقت باز میشدند و می دیدند و سپس بسته می شدند_

حباب وار برای زیارت رخ یار

سری کشیم و نگاهی کنیم و آب شویم

مرگ با اینکه پدیده ایست کاملا طبیعی ، با اینحال به قدری شگفت انگیز است که اگر چه انسان صد بار آن را مشاهده کند ، باز در مشاهده ی صدویکمین بار آن را چنان با خیرگی و حیرت تلقی میکند که گوئی اولین بار است که با چنان پدیده ای مواجه شده است . با اینکه فرا رسیدن اجل و چشم پوشیدن از این دنیا ، خاموشی بینهایت در کار نیست ، با اینحال ، چه منظره ای شاعرانه و بهت آوری دارد . آری ، خاکدان سیاه تماشاگهی است بس شگفت انگیز . تشخصات بطوری محو و نابود میگردد که فرق میان قلب عدالت پرور سقراط و مخ بیباک چنگیز و نرون خونخوار ، و استخوان جمجمه ی جمشید و اسکندر و کیکاوس و دنده های پهلوی یک خار کن زحمتکش در یک مشت خاک از بین میرود . انسان زنده با چشمان مخمور و عارض گلگون و اعضای لطیف در حالیکه از همه ی لذائذ دنیا برخوردار است ، حتی میلیونها نفر را هم در زیر فرمان خود دارد ، چگونه تصور میکند که ممکن است روزی فرا رسد و همین خورشید و ماه و ستارگان بدون کوچکترین اعتنا و مانند همیشه به حرکت و نور افشانی خود مشغول باشند و چشمان خمار و عارض گلگون و اعضای لطیفش به یک مشت خاک تیره مبدل گشته یا به صورت صخره ای استوار درآید ؟ و خار وخار مغیلانی ریشه های خود را در درونش بگستراند و در کالبدش فرو برد ، سپس با گاوآهن روستابچه ای زحمتکش درهم نوردد . گیاهان و خارهای زهرآگین آن جمجمه ی پر باد را که با خاک تیره آکنده شده است برای خود محل روییدن فرض نموده و منظره ای رقت بار برای تماشاکنندگان و درعین حال برای کژدم و مار و مور دخمه ای زیر خاک ، سایبان و تفریح گاهی ایجاد کند .

شبانگاه ابری از اقیانوس فضای لاجوردین با دلسوزی مخصوصی چند قطره اشک نثار آن جمجمه نماید که شاید بتواند شعله های چند سال زندگی محدود آن را خاموش کند . 

از تن چو برفت جان پاک من و تو

خشتی دو نهند بر مغاک من و تو

وانگاه برای خشت گور دگران

در کالبدی کشند خاک من و تو...


زیباترین شاهکارهای شعر جهان ص 130

ترجمه و تفسیر نهج البلاغه 

استاد محمد تقی جعفری جلد بیستم ص 32

اندیشه های بزرگان سعید کیوانپور