آگاهی کوانتومی و نظریه Orch-OR: بازاندیشی در مسئله دشوار ذهن

7 آذر 1404 - خواندن 6 دقیقه - 112 بازدید

این یادداشت به بررسی انتقادی نظریه «فروکاست عینی هماهنگ شده» (Orch-OR) می پردازد که توسط راجر پنروز و استوارت همروف برای تبیین آگاهی تدوین شده است. در این چارچوب، آگاهی نه محصول صرف فعالیت های سیناپسی، بلکه نتیجه فرآیندهای کوانتومی درون میکروتوبول های اسکلت سلولی تلقی می شود. مقاله ابتدا ناکامی رویکرد محاسبات گرایی در توضیح کیفیات ذهنی و مسئله دشوار آگاهی را بررسی کرده و سپس استدلال پنروز بر پایه قضایای ناتمامیت گودل و غیرمحاسبه پذیری ادراک انسانی را طرح می کند.
در ادامه، نقد مشهور مکس تگمارک درباره واهمدوسی حرارتی در مغز بازبینی می شود و شواهد نوین زیست شناسی کوانتومی از جمله همدوسی در فرآیند فتوسنتز، ایزولاسیون توسط آب ساختاریافته درون میکروتوبول ها، و رزونانس های کوانتومی سیتواسکلتونی به عنوان پاسخ های تجربی مطرح می گردند. یادداشت سپس دلالت های فلسفی Orch-OR را بررسی کرده و مغز را نه مولد بلکه «مبدل» آگاهی معرفی می کند؛ منشوری که نور واحد آگاهی را به طیف متنوعی از تجربیات فردی تجزیه می کند. در نهایت، این نظریه چارچوبی نوین برای دفاع از مفهوم اراده آزاد در مرز میان جبر کلاسیک و تصادف کوانتومی فراهم می آورد.


کلیدواژه ها

آگاهی کوانتومی، نظریه Orch-OR، میکروتوبول ها، شناخت غیرمحاسباتی، اراده آزاد


 


۱. مقدمه: بن بست محاسبات گرایی و مسئله دشوار آگاهی

مدل کلاسیک «مغز به مثابه کامپیوتر» توانسته است بسیاری از کارکردهای شناختی را توضیح دهد، اما در مواجهه با «مسئله دشوار آگاهی» ناکام مانده است (Chalmers, 1995). راجر پنروز با استناد به قضایای ناتمامیت گودل نشان داد که ذهن انسان قادر به درک حقایقی است که هیچ سیستم الگوریتمی صوری قادر به اثبات آن ها نیست (Penrose, 1994). این استدلال زمینه ساز طرح نظریه Orch-OR شد که آگاهی را در سطحی فراتر از محاسبات کلاسیک نورونی جستجو می کند.


۲. معماری کوانتومی مغز: نقش میکروتوبول ها

همروف و پنروز (1996) کانون آگاهی را از سطح سیناپس ها به عمق اسکلت سلولی منتقل کردند. میکروتوبول ها لوله های استوانه ای با قطر حدود بیست و پنج نانومتر هستند که از دیمرهای توبولین تشکیل شده اند. این ساختار هندسی منظم بستری برای پردازش کوانتومی فراهم می کند. هر دیمر توبولین می تواند در حالت برهم نهی کوانتومی قرار گیرد و بدین ترتیب مغز قادر به پردازش موازی و غیرمحاسباتی می شود (Hameroff & Penrose, 2014).


۳. چالش واهمدوسی: نقد «مغز گرم و مرطوب»

مکس تگمارک (2000) استدلال کرد که زمان واهمدوسی در میکروتوبول ها حدود ده به توان منفی سیزده ثانیه است، در حالی که سریع ترین رویدادهای عصبی در مقیاس میلی ثانیه یعنی حدود ده به توان منفی سه ثانیه رخ می دهند. بر این اساس، او نتیجه گرفت که حالت های کوانتومی در مغز پیش از اثرگذاری نابود می شوند. این نقد برای سال ها نظریه های کوانتومی آگاهی را به حاشیه برد، اما محدودیت های مدل او بعدها آشکار شد (Hameroff & Penrose, 2014).


۴. پارادایم شیفت: پاسخ زیست شناسی نوین به مسئله حرارت

شواهد نوین زیست شناسی کوانتومی نشان داده اند که سیستم های زیستی قادر به حفظ همدوسی در شرایط فیزیولوژیک هستند. نمونه های کلیدی عبارت اند از:

  • فتوسنتز: کشف همدوسی کوانتومی در کمپلکس FMO باکتری های گوگردی سبز (Engel et al., 2007).
  • آب ساختاریافته: فضای داخلی میکروتوبول ها حاوی آب کریستالی است که حالت های کوانتومی را از نویز حرارتی ایزوله می کند (Hameroff & Penrose, 2014).
  • رزونانس های سیتواسکلتونی: آزمایش های باندیوپادایا نشان داده اند که میکروتوبول ها در فرکانس های کیلوهرتز تا گیگاهرتز رزونانس کوانتومی دارند (Bandyopadhyay et al., 2014).


۵. دلالت های فلسفی: همگرایی «منشور وجود» و فیزیک کوانتوم

Orch-OR مغز را نه مولد بلکه مبدل آگاهی معرفی می کند؛ منشوری که نور واحد آگاهی را به طیف های تجربه تجزیه می کند. این نظریه امکان دفاع از اراده آزاد را فراهم می آورد، زیرا فروکاست عینی پنروز نه کاملا جبری است و نه کاملا تصادفی، بلکه تحت تاثیر متغیرهای غیرمحاسبه پذیر قرار دارد. بدین ترتیب، آگاهی به عنوان پلی میان قوانین بنیادین فیزیک و تجربه ذهنی عمل می کند.


 

۶. نتیجه گیری

مسیر علمی طی شده از نقد تگمارک تا کشفیات زیست شناسی کوانتومی نشان دهنده تغییر پارادایم در فهم ذهن است. شواهد کنونی نشان می دهند که مغز انسان یک سیستم کوانتومی ماکروسکوپیک است که در مرز میان جهان کوانتومی امکانات و جهان کلاسیک واقعیات عمل می کند. Orch-OR چارچوبی علمی–فلسفی فراهم می آورد که در آن انسان دیگر یک ربات بیولوژیکی نیست، بلکه «منشوری آگاه» است که نور وجود را از طریق ساختارهای ظریف مادی متجلی می سازد.


منابع

  • Bandyopadhyay, A., Sahu, S., Sirvan, A., & Hameroff, S. (2014). Evidence for quantum coherence in brain microtubules: An in silico modeling study. Journal of Physics: Conference Series, 508(1), 012014.
  • Chalmers, D. J. (1995). Facing up to the problem of consciousness. Journal of Consciousness Studies, 2(3), 200–219.
  • Engel, G. S., et al. (2007). Evidence for wavelike energy transfer through quantum coherence in photosynthetic systems. Nature, 446(7137), 782–786.
  • Hameroff, S., & Penrose, R. (1996). Orchestrated reduction of quantum coherence in brain microtubules: A model for consciousness. Philosophical Transactions of the Royal Society A, 356(1743), 1869–1896.
  • Hameroff, S., & Penrose, R. (2014). Consciousness in the universe: A review of the Orch OR theory. Physics of Life Reviews, 11(1), 39–78.
  • Penrose, R. (1994). Shadows of the Mind: A Search for the Missing Science of Consciousness. Oxford University Press.
  • Tegmark, M. (2000). Importance of quantum decoherence in brain processes. Physical Review E, 61(4), 4194–4206.