تحلیل ریشه های اجتماعی میانجی گری در بستر منازعه
مقدمه
در جوامعی که با تعارضات سیاسی، شکاف های اجتماعی و چرخه های متوالی بی اعتمادی روبه رو هستند، میانجی گری نه یک امر اختیاری، بلکه ضرورتی ساختاری برای تداوم نظم اجتماعی محسوب می شود. هنگامی که نهادهای رسمی حل تعارض اعم از نظام قضایی، سازوکارهای حزبی یا نهادهای نمایندگی، توانایی پاسخ گویی به بحران ها را از دست می دهند، این کنشگران غیررسمی و میانجی ها هستند که با اتکا به سرمایه اجتماعی، اعتبار اخلاقی و فاصله گذاری نسبی از قطب های منازعه، نقش کلیدی در مدیریت بحران، کنترل خشم جمعی و جلوگیری از تشدید خشونت ایفا می کنند. ادبیات جامعه شناسی منازعه نشان می دهد که در جوامع دچار منازعه مزمن، میانجی گری نوعی «مکانیسم ترمیمی» برای بازگرداندن اعتماد، احیای گفت وگو و کاهش هزینه های خصومت است.
اهمیت این موضوع در ایران معاصر، با توجه به تنوع هویتی، رقابت گفتمانی، چالش های حکمرانی و ضعف نسبی نهادهای حل اختلاف، دوچندان می شود. در بسیاری از رخدادهای اجتماعی و سیاسی، «میانجی گران غیررسمی» همچون ریش سفیدان محلی، چهره های مذهبی، نخبگان دانشگاهی، شخصیت های سیاسی مستقل و فعالان مدنی نقش حیاتی در جلوگیری از خشونت، تعدیل مطالبات، و حفظ انسجام اجتماعی داشته اند. با این حال، در ادبیات پژوهشی کشور، ریشه های اجتماعی و فرهنگی این کنش کمتر بررسی شده است.
پرسش اصلی این مقاله آن است که میانجی گری سیاسی و اجتماعی بر چه نیازها و ریشه های ساختاری–فرهنگی استوار است؟ این مطالعه با رویکرد نظری–تاریخی و با بهره گیری از ادبیات جامعه شناسی منازعه، تلاش دارد پاسخی مستدل به این پرسش ارائه دهد.
چارچوب نظری: میانجی گری به مثابه سازوکار اجتماعی
میانجی گری در ادبیات جامعه شناسی نه صرفا کنشی فردی، بلکه سازوکاری ساختاری برای مدیریت تعارض، ترمیم روابط و پیشگیری از خشونت تلقی می شود. نظریه های کلاسیک و معاصر منازعه و شبکه های اجتماعی، بنیان تحلیلی مهمی برای فهم این پدیده فراهم می کنند.
1- نظریه های کلاسیک منازعه: لوئیس کوزر، در تحلیل کارکردی خود از منازعه، تاکید می کند که تعارض در همه جوامع امری اجتناب ناپذیر است، اما لزوما پیامدهای تخریبی ندارد؛ بلکه اگر در چارچوب های کنترل شده مدیریت شود، می تواند به «بازسازی نظم اجتماعی» و احیای پیوندهای جمعی منجر شود (Coser, 1964: 151). در این چارچوب، میانجی گری به عنوان یکی از سازوکارهای کلیدی کنترل منازعه عمل می کند و از گسست کامل روابط و تبدیل اختلاف به خشونت جلوگیری می کند. رالف دارندورف نیز ضمن تحلیل تضاد در جوامع سلسله مراتبی، معتقد است که تعارض ساختاری امری دائمی است و تنها از طریق «نهادهای میانجی» می توان آن را به شکلی غیرخشونت آمیز مدیریت کرد (Dahrendorf, 1959: 112). از نظر او، میانجی گری ابزار کاهش تنش میان گروه های دارای منافع نامتوازن است و مانع از انباشت خطرناک نارضایتی می شود.
2- نظریه های فرهنگی و شبکه ای: پیامدهای میانجی گری را نمی توان بدون توجه به نظریه های فرهنگی و سرمایه اجتماعی توضیح داد. بوردیو نشان می دهد که کنشگران دارای «سرمایه نمادین» و «اعتبار اخلاقی» توانایی بیشتری برای ایفای نقش میانجی دارند، زیرا قدرت اقناعی و مشروعیت فرهنگی آنان برای گروه های متعارض پذیرفتنی است (Bourdieu, 1991: 72).
این سرمایه، امکان ایجاد اعتماد و کاهش سوءظن را فراهم می کند. همچنین، نظریه شبکه ای گرانووتر درباره «پیوندهای ضعیف» بیان می کند که کنشگران قرارگرفته در شبکه های گسترده و متنوع، توانایی بیشتری برای انتقال پیام، ایجاد ارتباط میان گروه های دور از هم و کاهش سوءبرداشت ها دارند (Granovetter, 1973: 1361). در شرایط منازعه، این پیوندهای ضعیف کارکردی تعیین کننده برای میانجی گری دارند.
3- ادبیات میانجی گری معاصر: ادبیات جدید میانجی گری، این پدیده را فرآیند «مذاکره تسهیل شده» با مشارکت بازیگران بی طرف یا معتبر تعریف می کند (Bercovitch & Jackson, 2009: 34). تمایز مهمی نیز میان میانجی گری رسمی (دولتی و نهادی)، نیمه رسمی (احزاب، نخبگان و شبکه های مدنی) و غیررسمی (شخصیت های محلی، مذهبی، ریش سفیدان و کنشگران اجتماعی) وجود دارد. نوع میانجی گری و میزان کارآمدی آن، تابع ویژگی های زمینه ای جامعه از جمله ساخت قدرت، سطح اعتماد اجتماعی، و شدت شکاف های سیاسی است.
در مجموع، میانجی گری را باید پاسخی ساختاری به ناکارآمدی نهادهای رسمی حل اختلاف، تنش های مزمن و نیاز جامعه به کنترل خشونت نمادین و عینی دانست. این پدیده زمانی کارآمد است که کنشگران میانجی از سرمایه اجتماعی، اعتبار فرهنگی و پیوندهای شبکه ای برخوردار باشند و بتوانند میان منافع متعارض، حدی از گفت وگو و مصالحه برقرار کنند.
ریشه های اجتماعی میانجی گری در بستر منازعه
ریشه های اجتماعی میانجی گری را باید در پیوند میان ساخت قدرت، فرهنگ سیاسی، و میراث تاریخی جوامع جست وجو کرد. میانجی گری زمانی برجسته می شود که شکاف ها، تعارض ها و ناکارآمدی نهادهای رسمی، جامعه را به سمت سازوکارهای غیررسمی اما معتبر سوق دهد. در ادامه، مهم ترین بنیان های اجتماعی این سازوکار بررسی می شود.
1- ضعف نهادهای رسمی حل تعارض: در بسیاری از جوامع، نهادهای رسمی مانند دادگاه ها، کمیسیون های حل اختلاف و سازوکارهای بروکراتیک به دلیل کندی، هزینه بالا یا بی اعتمادی عمومی قادر به حل کارآمد منازعات نیستند. بی طرفی این نهادها نیز اغلب مورد تردید است، به ویژه در جوامع قطبی شده یا دولت های ضعیف. این وضعیت، کنشگران اجتماعی را به سوی «مراجع معتبر غیردولتی» مانند شخصیت های محلی، نخبگان فرهنگی یا واسطه های سنتی سوق می دهد. در چنین شرایطی، میانجی گری نه یک انتخاب، بلکه یک نیاز ساختاری برای جلوگیری از تشدید تنش است.
2- ساختارهای سنتی و میراث فرهنگی میانجی گری: در بسیاری از جوامع، پیش از ظهور دولت مدرن، سازوکارهای محلی حل اختلاف وجود داشته و ریش سفیدان، علما، داوران قومی و بزرگان محلی نقش تعیین کننده ای در مدیریت منازعات داشته اند. این نقش تاریخی، حتی با وجود توسعه نهادهای رسمی، همچنان تداوم دارد، زیرا مشروعیت اخلاقی و سرمایه نمادین این افراد در حافظه جمعی تثبیت شده است. این میراث فرهنگی نوعی سازگاری اجتماعی ایجاد کرده که در آن، مردم در مسائل حساس یا بحرانی ترجیح می دهند به چهره هایی مراجعه کنند که «بی طرفی اخلاقی» آن ها آزمون شده است.
3- چندپارگی اجتماعی، قومیت و تنوع هویتی: در جوامع چندقومیتی و چندمذهبی، شکاف های هویتی زمینه مستعد منازعه ایجاد می کنند. در چنین وضعیتی، میانجی گران اغلب به عنوان «پل ارتباطی» میان گروه های متعارض ایفای نقش می کنند. وجود میانجیان مورد اعتماد هر دو طرف، به ویژه زمانی که پیام ها از کانال های رسمی با سوءظن دریافت می شود، می تواند مانع تبدیل اختلافات به خشونت شود. این افراد معمولا در هر دو شبکه اجتماعی حضور دارند و اعتماد متقابل را تسهیل می کنند.
4- ضعف جامعه مدنی و احزاب سیاسی: در شرایطی که احزاب سیاسی یا نهادهای مدنی از کارکرد میانجی گری و نمایندگی موثر محروم اند، الگوی میانجی گری به سمت «شخص محوری» حرکت می کند. در این وضعیت، به جای سازوکارهای نهادی و پایدار، میانجی گری بر اساس نفوذ فردی، روابط شخصی و شبکه های غیررسمی شکل می گیرد. این امر، اگرچه در کوتاه مدت منازعه را مدیریت می کند، اما در بلندمدت مانع از شکل گیری نهادهای پایدار حل منازعه می شود.
5- فرهنگ گفت وگو و میزان سرمایه اجتماعی: سرمایه اجتماعی و اعتماد افقی نقش تعیین کننده ای در موفقیت میانجی گری دارند. در جوامعی که اعتماد اجتماعی پایین است، تنها کنشگرانی که از اعتبار تاریخی، اخلاقی یا فرهنگی برخوردارند قادر به ایفای نقش میانجی هستند. در مقابل، در جوامعی با سرمایه اجتماعی بالا، میانجی گری می تواند به صورت شبکه ای و مشارکتی گسترش یابد.
6- نقش رسانه ها و بازنمایی منازعه: رسانه ها می توانند میانجی گری را تسهیل یا تضعیف کنند. بازنمایی منازعه، ایجاد فضا برای گفت وگو یا برعکس، قطبی سازی و برجسته سازی اختلاف، مستقیما بر امکان میانجی گری تاثیر می گذارد. میانجیان موفق معمولا توانایی مدیریت روایت رسانه ای و جلوگیری از دامن زدن به سوءبرداشت ها را دارند.
میانجی گری در مراحل مختلف منازعه
میانجی گری در منازعات اجتماعی و سیاسی یک فرآیند واحد و ثابت نیست، بلکه بسته به مرحله ای که تعارض در آن قرار دارد، شکل، کارکرد و ابزارهای متفاوتی می یابد. در واقع، نقش میانجی از پیش بینی و پیشگیری گرفته تا مدیریت بحران و نهایتا تثبیت توافقات پس از منازعه، طیفی از کنش ها را دربر می گیرد. در ادامه به طور مرحله مند سه فاز اصلی منازعه بررسی می شود.
1- مرحله پیشا بحران: در دوره پیشابحران، تعارض هنوز آشکار نشده اما نشانه های تنش در حال شکل گیری است. در این مرحله، «میانجی گری پیشگیرانه» اهمیت دارد؛ نوعی مداخله زودهنگام که هدف آن جلوگیری از تشدید شکاف هاست. میانجی با اتکا به اعتبار اجتماعی و شناخت شبکه ای خود، نشانه های اولیه نارضایتی، سوءتفاهم یا رقابت های مخرب را شناسایی می کند و از طریق هشدار دادن به طرف های درگیر، ارائه تحلیل بی طرفانه و تشویق به گفت وگوی زودهنگام، مانع تبدیل اختلافات نهفته به بحران می شود. در این مرحله، نقش میانجی عمدتا در «اصلاح برداشت ها»، «تثبیت کانال های ارتباطی» و «کاستن از سوءظن» تعریف می شود. اگر این مداخلات به موقع صورت گیرد، بسیاری از منازعات هرگز وارد فاز خشونت آمیز نمی شوند.
2- مرحله بحران و تشدید منازعه: در مرحله بحران، شکاف ها آشکار شده، تنش بالا رفته و امکان خشونت افزایش یافته است. در این شرایط، میانجی گری شکل «واکنشی» به خود می گیرد و هدف اصلی آن مهار بحران است. میانجی تلاش می کند سطح تنش را کاهش دهد، از خشونت مستقیم جلوگیری کند و گفت وگو را حتی حداقلی ممکن سازد.
یکی از مهم ترین دستاوردهای میانجی در این مرحله، ایجاد یک دستورکار مشترک میان طرف های رقیب است تا حداقل پیرامون چارچوب مذاکره توافق کنند.
در این سطح، پیوندهای ضعیف به معنای روابط غیرصمیمی اما گسترده اجتماعی، که از نظر گرانووتر نقش مهمی در انتقال اطلاعات و اعتمادسازی دارند، به ابزار مهمی تبدیل می شوند. همچنین، اعتماد تاریخی به میانجی یعنی اعتبار دیرینه و نقش گذشته او در حل اختلافات، کانال های ارتباطی را باز می کند و اجازه می دهد پیام ها بدون سوءظن منتقل شود. در این مرحله، میانجی باید توان مدیریت احساسات، کنترل روایت رسانه ای و تضمین بی طرفی را هم زمان داشته باشد.
3- مرحله پس از بحران: پس از کاهش تنش و دستیابی به توافق، کار میانجی پایان نمی یابد. مرحله پسابحران نیازمند تثبیت توافق ها، نظارت بر اجرای مفاد تفاهم و حفظ ارتباط میان طرف هاست. بسیاری از توافق ها به دلیل نبود پیگیری شکست می خورند؛ بنابراین میانجی نقش «ضامن اجتماعی» توافق را ایفا می کند. از سوی دیگر، یکی از اهداف این مرحله تبدیل میانجی گری از یک کنش فردی و موقتی به سازوکار نهادمند و پایدار است؛ چیزی که در جوامع توسعه یافته از طریق شوراهای حل اختلاف، مراکز میانجی گری مدنی و نهادهای جامعه محور رخ می دهد.
در نهایت، این مرحله اگر موفق بگذرد، فرهنگ حل مسالمت آمیز تعارض را تقویت کرده و به کاهش چرخه های آینده منازعه کمک می کند.
نتیجه گیری
میانجی گری در جوامعی که درگیر تعارض های سیاسی و اجتماعی اند، نه کنشی اتفاقی یا صرفا فردی، بلکه پاسخی ساختاری به کمبودهای نهادی، شکاف های اجتماعی و ضعف سازوکارهای رسمی حل اختلاف است. این پدیده زمانی برجسته می شود که جامعه برای جلوگیری از فروپاشی ارتباطات افقی، کنترل چرخه خشونت و حفظ انسجام حداقلی نیازمند مداخله بازیگران معتبر و مورد اعتماد باشد. مرور پرسش اصلی نشان داد که ریشه های اجتماعی میانجی گری درهم تنیده و چندلایه اند: فرهنگ اعتماد و سرمایه اجتماعی بستر پذیرش میانجی را شکل می دهد؛ نهادهای سنتی و میراث حل وفصل محلی نقش تاریخی این کنش را تقویت می کنند؛ شبکه های اجتماعی و پیوندهای ضعیف امکان برقراری ارتباط میان گروه های متعارض را فراهم می سازند؛ ضعف یا ناتوانی نهادهای رسمی فضای لازم برای ظهور میانجی گری غیررسمی را ایجاد می کند؛ و ساختار شکاف های قومی، طبقاتی یا ایدئولوژیک ضرورت وجود میانجی به عنوان پل ارتباطی را تشدید می کند.
در چشم انداز آینده، عبور از الگوی شخص محور و واکنشی میانجی گری به سمت میانجی گری نهادمند، حرفه ای و پایدار یک ضرورت اساسی برای مدیریت منازعات در ایران است. این امر نیازمند تقویت نهادهای حل اختلاف، توسعه سازوکارهای شفافیت، آموزش عمومی مهارت گفت وگو و ارتقای ظرفیت جامعه مدنی است. در پایان، پیشنهاد می شود پژوهش های تجربی موردی به ویژه در جوامع شهری، قومی و محلی ایران، ابعاد عملی میانجی گری را با دقت بیشتری بررسی کنند.
منابع
Bercovitch, J., & Jackson, R. (2009). Conflict Resolution in the Twenty-First Century. University of Michigan Press.
Bourdieu, P. (1991). Language and Symbolic Power. Harvard University Press.
Coser, L. (1964). The Functions of Social Conflict. Free Press.
Dahrendorf, R. (1959). Class and Class Conflict in Industrial Society. Stanford University Press.
Granovetter, M. (1973). “The Strength of Weak Ties.” American Journal of Sociology, 78(6): 1360–1380.
