چرا مردستیزی سرکوب نیست؟ بیداری از جنگ رنج
این مقاله به کالبدشکافی گزاره تحلیلی «آیا مردستیزی به عنوان نفرت و پیش داوری فردی هست؟ بله. آیا مردستیزی به عنوان یک تهدید سیستمی و ساختاری هست؟ خیر.» می پردازد. ما استدلال می کنیم که این گزاره، یک تناقض نیست، بلکه یک تمایز تحلیلی ضروری برای هرگونه کنشگری اجتماعی موثر است. بخش اول مقاله، «مردستیزی فردی» را به عنوان یک واقعیت روان شناختی و اخلاقی که ناقض اصل «کرامت ذاتی انسان» است، تایید و محکوم می کند. این پدیده، محصول پیش داوری و نادیده گرفتن انسانیت فرد مقابل است. بخش دوم مقاله، با استفاده از ابزارهای تحلیل ساختاری و جامعه شناسی قدرت، توضیح می دهد که چرا «مردستیزی» فاقد مولفه های لازم برای تبدیل شدن به یک «ستم سیستمی» (Systemic Oppression) است. برخلاف زن ستیزی (Misogyny) که ریشه در ساختارهای تاریخی، اقتصادی، قانونی و فرهنگی توزیع قدرت دارد، مردستیزی فاقد این اهرم های نهادینه شده است. درک این تفاوت، ما را از افتادن در دام «جنگ رنج» و «چه کنم گرایی» (Whataboutism) بازمی دارد و به ما اجازه می دهد تا ضمن مقابله با هرگونه نفرت پراکنی فردی، انرژی کنش گرانه خود را بر اصلاح ریشه ای ساختارهای ستم زا متمرکز کنیم.
مقدمه: گره گشایی از یک بحث حساس
در میدان پرالتهاب گفت وگوهای عدالت اجتماعی، کمتر عبارتی به اندازه تفکیک میان «مردستیزی» (Misandry) و «زن ستیزی» (Misogyny) باعث سوءتفاهم شده است. اغلب، هر تلاشی برای تحلیل این دو پدیده در کنار هم، به سرعت به یک «جنگ رنج» (War of Suffering) تبدیل می شود؛ مسابقه ای بیهوده برای اثبات اینکه کدام گروه رنج بیشتری می برد. این رویکرد، نه تنها غیراخلاقی است، بلکه از منظر تحلیلی و کنش گرانه نیز عقیم است، زیرا آدرس غلط می دهد و مانع از دیدن ریشه مشکل می شود.
گزاره ای که در این مقاله بررسی می کنیم، یک چاقوی جراحی دقیق برای باز کردن این گره است:
«آیا مردستیزی به عنوان نفرت و پیش داوری فردی هست؟ بله.»
«آیا مردستیزی به عنوان یک تهدید سیستمی و ساختاری هست؟ خیر.»
این مقاله قصد دارد نشان دهد که این گزاره نه یک شعار تحریک آمیز، بلکه یک نتیجه گیری عقلانی و مبتنی بر داده است که از دو منظر کاملا متفاوت اما مکمل به واقعیت نگاه می کند: منظر اخلاق فردی و منظر تحلیل قدرت ساختاری.
پاسخ مثبت به بخش اول، تعهد ما به «کرامت انسانی» و اخلاق بینافردی را نشان می دهد. پاسخ منفی به بخش دوم، تعهد ما به «عقلانیت تحلیلی» و درک جامعه شناختی از نحوه عملکرد «قدرت» را نشان می دهد. سردرگمی در تشخیص این دو سطح تحلیل، بزرگترین مانع برای رسیدن به راه حل های گام به گام و قابل اجرا در مسیر عدالت است.
بخش اول: «بله»؛ واقعیت آسیب زننده پیش داوری فردی
بیایید با بخش اول گزاره، بدون هیچ اما و اگری، روبرو شویم. بله، مردستیزی به عنوان یک پدیده فردی، یک واقعیت روان شناختی و اخلاقی است.
۱. نقض کرامت ذاتی انسان:
در یک جهان بینی انسان محور که هر فرد را تجلی ای از «نور حقیقت» و دارای «کرامت ذاتی» می بیند، هرگونه نفرت پراکنی و پیش داوری، عملی غیراخلاقی و محکوم است. مردستیزی، یعنی تقلیل دادن یک انسان (که مرد است) به مجموعه ای از کلیشه های منفی (مثلا «همه مردها...»)، دقیقا مانند زن ستیزی فردی یا نژادپرستی فردی، نقض مستقیم این کرامت است. این عمل، چشم بستن بر روی انسانیت منحصربه فرد فرد روبروست.
۲. محصول یک «منشور کدر»:
با استفاده از استعاره «منشور وجود»، فرد مردستیز، فردی است که منشور ادراک او، کدر و غبارگرفته است. این غبار می تواند ناشی از «نفس» آسیب دیده، تجربیات تلخ و تروماتیک گذشته، یا کلیشه های فرهنگی مسموم باشد. چنین فردی، به جای دیدن «انسان» روبروی خود، بازتابی تحریف شده از رنج ها و پیش داوری های خودش را در او می بیند. این نگاه، ناهنجار و مخرب است.
۳. ایجاد «عدم طنین» در روابط انسانی:
در مدلی که جامعه را «سمفونی منشورها» می داند، هدف، رسیدن به «هم آوایی» و درک متقابل است. هرگونه نفرت پراکنی (چه مردستیزی و چه زن ستیزی) یک نت ناهنجار و گوشخراش است که «طنین» و هماهنگی را از بین می برد. مردستیزی فردی، روابط انسانی را مسموم می کند، اعتماد را نابود می سازد و مانع از شکل گیری همدلی سازمان یافته می شود.
بنابراین، از منظر اخلاق فردی و انسانیت، پاسخ قاطعانه «بله» است. مردستیزی فردی وجود دارد، مضر است، آسیب زاست و باید در هر سطحی با آن مقابله اخلاقی و فرهنگی شود.
بخش دوم: «خیر»؛ غیبت «قدرت» در تحلیل ساختاری
اینجا نقطه ای است که ما باید عینک خود را عوض کنیم. ما دیگر از منظر «روان شناسی فردی» یا «اخلاق بینافردی» نگاه نمی کنیم. ما اکنون عینک «تحلیل ساختاری»، «جامعه شناسی» و «اقتصاد سیاسی» را به چشم می زنیم. سوال در اینجا دیگر این نیست که «آیا یک نفر می تواند از مردان متنفر باشد؟» (که بود)، بلکه این است: «آیا این تنفر، به یک شبکه درهم تنیده از قدرت تاریخی، قانونی، اقتصادی و فرهنگی متصل است که به طور سیستماتیک مردان را به عنوان یک گروه، در موقعیت فرودست قرار دهد؟»
۱. تعریف «ستم ساختاری» (Systemic Oppression):
یک تهدید سیستمی، صرفا «مجموع نفرت های فردی» نیست. ستم ساختاری زمانی رخ می دهد که «پیش داوری + قدرت نهادی» با هم ترکیب شوند. این به معنای وجود شبکه ای تاریخی، قانونی، اقتصادی و فرهنگی است که به طور فعال و مداوم، امتیازات، منابع و کرامت یک گروه را به نفع گروهی دیگر مصادره می کند. این سیستم، اغلب چنان فراگیر است که «عادی» و «طبیعی» به نظر می رسد.
۲. کالبدشکافی زن ستیزی (Misogyny) به عنوان یک سیستم:
برای فهم اینکه چرا مردستیزی سیستمی نیست، ابتدا باید مدل سیستمی «زن ستیزی» را به عنوان نمونه واقعی ستم ساختاری بررسی کنیم:
- تاریخی: هزاران سال قوانین مدنی و مذهبی که زنان را به عنوان «شهروند درجه دو»، «مایملک» پدر یا همسر، و فاقد اهلیت قانونی مستقل تعریف می کردند. (نمونه تاریخی «منشور مرکب» یا نهاد فاسد).
- اقتصادی: شکاف دستمزد جنسیتی برای کار برابر، «سقف شیشه ای» که مانع رسیدن زنان به مدیریت کلان می شود، بار نامتناسب کار خانگی و مراقبتی بدون دستمزد، و تمرکز تاریخی مالکیت زمین و سرمایه در دست مردان.
- سیاسی و قانونی: قرن ها محرومیت از حق رای، حق مالکیت، و حق تحصیل. حضور بسیار ناچیز زنان در راس هرم قدرت سیاسی (روسای جمهور، نخست وزیران) و قضایی (قضات دیوان عالی) در سطح جهان.
- فرهنگی: «میدان نوری» یا فرهنگ عمومی که دائما بدن زن را «ابژه جنسی» می کند، خشونت علیه زنان (از جمله خشونت خانگی و جنسی) را عادی سازی یا رمانتیزه می کند، و زنان قدرتمند را «خطرناک»، «عصبی» یا «غیرزنانه» می خواند.
۳. آزمون مردستیزی (Misandry) با همان معیارها:
حالا بیایید با همان «عقلانیت تحلیلی» و «تجربه محوری»، مردستیزی را با این چهار معیار بسنجیم:
- تاریخی: آیا تاریخ مکتوبی از جوامع انسانی وجود دارد که در آن زنان به طور سیستماتیک مردان را از حقوق اساسی محروم کرده، آن ها را به عنوان دارایی خرید و فروش کرده و از نظر قانونی آن ها را فرودست تعریف کرده باشند؟ پاسخ قاطعانه خیر است.
- اقتصادی: آیا مردان به دلیل مرد بودنشان، به طور متوسط دستمزد کمتری می گیرند؟ آیا «سقف شیشه ای» مانع از رسیدن مردان به مدیریت عامل شرکت ها یا مالکیت سرمایه می شود؟ پاسخ خیر است. (توجه: این نافی رنج های طبقاتی یا نژادی که مردان هم می کشند نیست، اما جنسیت، عامل فرودستی اقتصادی آن ها نبوده است).
- سیاسی و قانونی: آیا مردان در سطح جهان، برای به دست آوردن حق رای یا حضور در پارلمان ها با موانع ساختاری روبرو هستند؟ آیا ۹۰٪ رهبران سیاسی و قضایی جهان زن هستند و قوانینی علیه مردان وضع می کنند؟ پاسخ خیر است.
- فرهنگی: آیا «میدان نوری» فرهنگی ما (سینما، ادبیات، موسیقی) مملو از پیام هایی است که مردان را ذاتا احمق، ناتوان، ابزار جنسی، و صرفا وسیله ای برای خدمت به زنان معرفی می کند و خشونت سیستماتیک علیه آن ها را عادی می سازد؟ پاسخ خیر است.
نتیجه گیری بخش دوم:
پاسخ «خیر» در این گزاره، یک پاسخ احساسی یا قضاوتی نیست؛ یک نتیجه گیری عقلانی و مبتنی بر داده های تاریخی و جامعه شناختی است. مردستیزی، هرچقدر هم در سطح فردی زشت، واقعی و آسیب زننده باشد، فاقد «قدرت ساختاری» برای تبدیل شدن به یک نیروی ستمگر سیستماتیک است.
این مانند تفاوت بین «احساس خشم» و حتی «توهین» یک شهروند عادی به یک پلیس (مردستیزی فردی) و «قدرت اعمال قانون، بازداشت، و استفاده از خشونت قانونی» توسط یک سیستم پلیس فاسد علیه شهروندان (زن ستیزی سیستمی) است. اولی یک «نگرش» است، دومی یک «ساختار قدرت».
بخش سوم: سنتز و راه حل کنش گرانه
پس موضع یک کنش گر عقلانی و عدالت خواه چیست؟ پذیرش هر دو بخش این گزاره ما را به یک راه حل گام به گام و موثر می رساند.
۱. تشخیص علت و معلول (و پرهیز از توجیه):
یک ذهنیت اصلاح طلب و ریشه یاب می پرسد: آن «مردستیزی فردی» که در بخش اول تاییدش کردیم، اغلب از کجا می آید؟ در بسیاری از موارد (اگرچه نه همه آنها)، مردستیزی فردی، یک «واکنش» دردناک، آشفته و گاهی تحریف شده به «تجربه زیسته» زن ستیزی سیستمی است. این «رنجی» است که به شکل مخرب ابراز می شود.
نکته کلیدی: درک این علت و معلول، به معنای «توجیه» مردستیزی فردی نیست (همانطور که در بخش اول محکومش کردیم)، بلکه به معنای درک «دینامیک» آن است.
۲. پرهیز از «جنگ رنج» و تمرکز بر اولویت:
یک ذهنیت عمل گرا، وارد بازی بیهوده «چه کنم گرایی» (Whataboutism) نمی شود. هرگاه بحث از اصلاح ساختار زن ستیزانه می شود، بلافاصله مطرح کردن «اما مردان هم رنج می برند» (که واقعیت دارد) یا «اما مردستیزی چه؟»، اگر با هدف تحلیلی نباشد، عملا به معنای منحرف کردن بحث از «اصلاح ساختاری» به سمت «تظلم خواهی فردی» است. این کار، «اخلاق توجه» را منحرف می کند و مانع از دیدن مشکل اصلی (یعنی ساختار قدرت نابرابر) می شود.
۳. راه حل دوگانه (موضع اصلاح گر):
رویکرد یک کنش گر عقلانی و عمل گرا باید دوگانه باشد:
- در سطح فردی (مبارزه با هر دو): ما باید به عنوان انسان های اخلاق مدار، با هرگونه پیش داوری فردی، چه زن ستیزی و چه مردستیزی، مقابله کنیم. ما باید منشورهای فردی را صیقل دهیم، در روابط خود الگو باشیم و با هر نوع نفرت پراکنی کلامی یا رفتاری علیه هر انسانی، فارغ از جنسیتش، مخالفت کنیم.
- در سطح ساختاری (تمرکز استراتژیک): اما به عنوان یک «کنش گر» که به دنبال «همدلی سازمان یافته» و «تغییر اجتماعی» است، ما باید انرژی و منابع محدود خود را بر اولویت اصلی متمرکز کنیم. اولویت اصلی، تخریب و اصلاح «منشورهای مرکب» (نهادهای) فاسد و کدری است که «زن ستیزی سیستمی» را بازتولید می کنند. اولویت، مبارزه با شکاف دستمزد، خشونت قانونی و فرهنگی و توزیع نابرابر قدرت است.
نتیجه گیری
پاسخ «بله» به بخش اول گزاره، تعهد ما به «انسانیت» و اخلاق فردی را نشان می دهد.
پاسخ «خیر» به بخش دوم، تعهد ما به «عقلانیت» و «تحلیل ساختاری» را نشان می دهد.
پذیرش همزمان این دو پاسخ، نشانه تناقض نیست، بلکه نشانه بلوغ تحلیلی است. این به ما امکان می دهد تا همزمان که با هر فردی (فارغ از جنسیت) با کرامت و احترام رفتار می کنیم، فریب «برابری کاذب» در تحلیل رنج ها را نخوریم. برای رسیدن به عدالت واقعی، ما به هر دو نیاز داریم: قلبی حساس به «آسیب فردی» و ذهنی نقاد و تیزبین برای تشخیص «ستم ساختاری». تنها با این رویکرد دوگانه است که می توانیم انرژی خود را به جای جنگ های فرسایشی، صرف ساختن جهانی کنیم که در آن «کرامت ذاتی» همه انسان ها، هم در سطح فردی و هم در سطح ساختاری، به رسمیت شناخته شود.
منابع (References)
* Hooks, B. (1984). Feminist Theory: From Margin to Center.
(این کتاب کلاسیک، به شکلی بنیادین به نقد ساختارهای قدرت می پردازد و بر اهمیت تمرکز بر حاشیه ها برای درک مرکز قدرت تاکید می کند.)
* Manne, K. (2017). Down Girl: The Logic of Misogyny.
(یک اثر فلسفی مدرن و بسیار مهم که دقیقا تفاوت بین «زن ستیزی» (Misogyny) به عنوان یک سیستم کنترلی و «تبعیض جنسی» (Sexism) به عنوان یک باور را توضیح می دهد.)
* Crenshaw, K. (1991). Mapping the Margins: Intersectionality, Identity Politics, and Violence against Women of Color.
(مقاله بنیادین کیمبرلی کرنشا که مفهوم «تقاطعیت» (Intersectionality) را معرفی کرد و نشان داد که چگونه سیستم های مختلف ستم (نژاد، طبقه، جنسیت) با هم تلاقی می کنند و صرفا یک سیستم واحد وجود ندارد.)
* Bourdieu, P. (2001). Masculine Domination.
(بوردیو در این کتاب، به تحلیل جامعه شناختی «خشونت نمادین» و چگونگی بازتولید ساختارهای سلطه مردانه، حتی به صورت ناخودآگاه، در فرهنگ و نهادها می پردازد.)
* Allport, G. W. (1954). The Nature of Prejudice.
(یکی از آثار کلاسیک و بنیادین در روان شناسی اجتماعی که به ریشه های روان شناختی «پیش داوری» در سطح فردی و گروهی می پردازد و برای درک بخش