حسین یوسفعلی
4 یادداشت منتشر شدهتفاوت نویسنده و پژوهشگر
نویسنده و پژوهشگر هر دو در میدان زبان حرکت می کنند، اما هدف، ابزار، شیوه ی اندیشیدن و حتی نوع رابطه ای که با واقعیت برقرار می کنند، آنان را در دو قلمرو متفاوت جای می دهد. تفاوت میان این دو، تنها تفاوت میان دو فعالیت نیست؛ بلکه اختلاف میان دو نوع نگاه به جهان است: نگاهی که می خواهد معنا را «بسازد» و نگاهی که تلاش دارد حقیقت را «بکاود». این دو مسیر گرچه در بسیاری موارد به هم می رسند و از یکدیگر نیرو می گیرند، اما بنیان هایشان متفاوت است و این تفاوت، هویت مستقل هر یک را شکل می دهد.
نویسنده جهان را همچون ماده ی خامی می بیند که باید از نو شکل گیرد. او آزاد است که از تجربه های شخصی، تخیل گسترده، حس و شهود بهره بگیرد و جهانی را که در ذهن دارد، به کمک کلمات به واقعیت زبانی تبدیل کند. حتی وقتی موضوعی عینی و واقعی را دست مایه ی کار خود می سازد، آزادی او در تغییر شکل آن واقعیت برای خلق یک اثر ادبی یا روایی محدود نمی شود. در نوشتن، حقیقت ضرورتا به معنای تطابق کامل با واقعیت بیرونی نیست؛ بلکه بیشتر به معنای صداقت احساسی و اندیشگانی است. نویسنده می تواند از یک واقعه ی ساده، جهانی پیچیده بسازد و از یک احساس کوچک، داستانی عمیق خلق کند. او می کوشد تجربه ی انسانی را به صورتی بیان کند که نه فقط قابل فهم، بلکه قابل لمس باشد. به همین دلیل، نوشته ی او ممکن است بیش از آن که «اطلاعات» بدهد، «تاثیر» بگذارد.
در مقابل، پژوهشگر در قلمرو دیگری حرکت می کند؛ قلمرویی که در آن آزادی تخیل با الزام دقت و بی طرفی جایگزین می شود. پژوهشگر باید جهان را نه آن گونه که دوست دارد، بلکه آن گونه که هست یا دست کم آن گونه که شواهد نشان می دهند، مورد بررسی قرار دهد. او از روش علمی، داده های قابل سنجش، منابع معتبر و استدلال منطقی استفاده می کند تا ادعایی را بسازد که بتوان آن را آزمود و ارزیابی کرد. برای پژوهشگر، واژه ها ابزارهایی دقیق و کارکردی هستند؛ نه وسیله ای برای خلق زیبایی. او باید به گونه ای بنویسد که ابهامی باقی نماند، سوگیری ها حداقل شود و مخاطب بتواند مسیر تحقیق را درک یا حتی تکرار کند. بنابراین، نوشتن پژوهشی نوعی مسئولیت علمی است: مسئولیت پاسخگو بودن در برابر حقیقت.
تفاوت مهمی که میان نویسنده و پژوهشگر دیده می شود، در نحوه ی مواجهه ی آنان با «واقعیت» است. نویسنده واقعیت را نقطه ی آغاز می بیند؛ سکویی برای پرش به دنیایی وسیع تر که با خلاقیت او شکل می گیرد. اما پژوهشگر واقعیت را نقطه ی مقصد می بیند؛ جایی که باید با دقت به آن نزدیک شد، آن را اندازه گرفت و نتیجه را بی طرفانه گزارش کرد. برای نویسنده، واقعیت یک امکان است؛ برای پژوهشگر، یک معیار. به همین دلیل است که اثر نویسنده ممکن است برای خواننده تجربه ای احساسی، الهام بخش یا زیبایی شناختی ایجاد کند، اما نوشته ی پژوهشگر بیشتر برای روشن سازی، فهم پذیری و تولید دانش به کار می رود.
با وجود این تفاوت های بنیادین، پیوندهای مهمی نیز میان این دو وجود دارد. بسیاری از نویسندگان بزرگ برای خلق آثار عمیق خود ناگزیر از پژوهش اند. آنان برای ساختن فضایی باورپذیر، شخصیت هایی دقیق یا روایت هایی منسجم، به شناخت و بررسی نیاز دارند؛ شناختی که اغلب از دل تحقیقات گسترده و مطالعه ی منابع به دست می آید. از سوی دیگر، پژوهشگر نیز برای انتقال یافته های خود نیازمند مهارت نوشتن است. او باید بتواند داده های پیچیده و مفاهیم دشوار را به زبانی روان و ساختاری روشن بیان کند. در بسیاری موارد، مرز میان یک گزارش پژوهشی قوی و یک متن ناکارآمد دقیقا همان قدرت نویسندگی است.
با این حال، نباید فراموش کرد که هر یک از این دو نقش، رسالتی متفاوت دارند. نویسنده می کوشد تجربه ی انسانی را گسترش دهد، امکان های تازه ای برای دیدن فراهم کند و احساسات یا اندیشه هایی را که در لایه های پنهان زندگی قرار دارند، آشکار سازد. او می تواند پرسش هایی را مطرح کند که پاسخی روشن ندارند، زیرا هدفش یافتن پاسخ نهایی نیست؛ بلکه نشان دادن عمق و پیچیدگی تجربه است. در مقابل، پژوهشگر دقیقا به دنبال پاسخ است؛ پاسخی که قابل سنجش، قابل دفاع و مبتنی بر شواهد باشد. رسالت او تولید دانش است؛ دانشی که بتواند بخشی از واقعیت را توضیح دهد یا مسئله ای را حل کند.
این تفاوت نقش، تفاوت در نوع مخاطب نیز ایجاد می کند. نویسنده معمولا با مخاطبی روبه روست که آماده است وارد یک تجربه ی ذهنی شود، از معنایی تازه لذت ببرد، با شخصیت ها همراه شود یا در برابر پرسشی وجودی قرار گیرد. اما مخاطب پژوهشگر انتظار دارد اطلاعات قابل اعتماد، استدلال منطقی و نتیجه ای روشن دریافت کند. به همین دلیل، معیار موفقیت برای نویسنده میزان تاثیرگذاری و عمق تجربه ای است که ایجاد می کند، و برای پژوهشگر میزان دقت، استنادپذیری و نوآوری علمی.
در نهایت، تفاوت میان نویسنده و پژوهشگر تفاوت میان «خلق» و «کشف» است. نویسنده جهانی می آفریند که ممکن است تنها در ذهن او وجود داشته باشد، اما می تواند برای خواننده معنای عمیقی ایجاد کند. پژوهشگر واقعیتی را می کاود که مستقل از او وجود دارد، اما تلاش می کند آن را بهتر بفهمیم. هر دو جهان را روشن تر می کنند: یکی از راه تخیل و دیگری از راه تحلیل. جامعه به هر دو نیاز دارد، زیرا اگر پژوهشگر حقیقت را آشکار می کند، نویسنده معنا می بخشد؛ و بدون معنا، هیچ دانشی ماندگار نمی شود.