توهم توطئه و ساخت قدرت در ایران: ریشه ها، پیامدها و بازتولید تاریخی (۱۲۸۵–۱۳۵۷)
مقدمه
در ایران دوره مشروطه تا انقلاب ۱۳۵۷، ذهنیت توطئه محور به یکی از الگوهای تفسیر مسلط در عرصه سیاست بدل شد؛ الگویی که در آن، شکست ها، بحران ها و حتی جنبش های اصلاحی نه در پرتو ساختارهای ناکارآمد داخلی، بلکه در چارچوب دخالت یا توطئه قدرت های خارجی فهم می شد. این ذهنیت از نخستین سال های مشروطه، با تصور دخالت روس و انگلیس در مسیر آزادی خواهی ایرانیان شکل گرفت و در نهضت ملی شدن نفت و دوران حکومت محمد مصدق به اوج خود رسید، آن گاه که سقوط دولت مصدق در کودتای ۱۳۳۲ به عنوان شاهدی تاریخی بر «دست های پنهان» قدرت های غربی تثبیت شد.
اهمیت این پدیده از آن روست که «توهم توطئه» صرفا یک برداشت فردی یا روان شناختی نبود، بلکه به صورت یک منطق فرهنگی و سیاسی در نظام قدرت ایران رسوخ کرد. دولت ها با بهره گیری از آن، سرکوب و محدودسازی سیاسی را توجیه کردند و مخالفان نیز با تکیه بر همین ذهنیت، از پذیرش مسئولیت شکست های خود گریختند. بدین سان، «توطئه» هم ابزار سلطه بود و هم ابزار مقاومت.
پرسش اصلی مقاله این است که چرا و چگونه ذهنیت توطئه در سیاست ایران معاصر ماندگار شد و به عنوان سازوکار مشروعیت بخش قدرت یا مقاومت در برابر آن عمل کرد؟ هدف پژوهش، بررسی تاریخی و تحلیلی ریشه ها، کارکردها و پیامدهای این ذهنیت در رابطه میان دولت و جامعه از مشروطه تا انقلاب ۱۳۵۷ است، تا نشان دهد چگونه «فرهنگ سیاسی توطئه» بخشی از بازتولید اقتدارگرایی در ایران شد.
چارچوب نظری
پدیده «توهم توطئه» در سیاست معاصر ایران را می توان در پرتو سه سنت نظری مهم در علوم سیاسی و جامعه شناسی معرفت فهم کرد. نخست، ریچارد هوفستادر در مقاله کلاسیک خود با عنوان «سبک پارانویید در سیاست آمریکایی» مفهوم «سبک پارانویید در سیاست» را مطرح می کند. او استدلال می کند که توطئه باوری نه صرفا نشانه ای از بیماری روانی، بلکه نوعی سبک تفکر سیاسی است که در جوامع دچار بحران مشروعیت و بی اعتمادی نهادی بروز می کند (Hofstadter, 1965: 4). در این سبک، فاعل سیاسی جهان را صحنه ای از توطئه نیروهای پنهان می بیند و هر تحول اجتماعی را محصول اراده دشمنان درونی یا بیرونی می پندارد. این برداشت، به ویژه در جوامعی چون ایران که تجربه تاریخی مداخلات خارجی و شکست نهادهای داخلی را پشت سر گذاشته اند، زمینه نیرومندی برای بازتولید دارد.
از سوی دیگر، کارل مانهایم در اثر مهم خود «ایدئولوژی و اتوپیا» توضیح می دهد که چگونه ایدئولوژی ها در شرایط کشمکش اجتماعی، به ابزار تولید بدبینی نسبت به دیگران و تفسیرهای توطئه محور بدل می شوند (Mannheim, 1936: 76). در جامعه ای که نخبگان سیاسی به جای گفت وگو و عقلانیت، از ایدئولوژی به عنوان سلاح مشروعیت بخش استفاده می کنند، ذهنیت توطئه به بخشی از گفتمان قدرت تبدیل می شود. در چنین فضایی، مخالف سیاسی نه رقیب مشروع بلکه «عامل دشمن» تلقی می گردد.
هانا آرنت نیز در کتاب «ریشه های توتالیتاریسم» از مفهوم «دروغ سازمان یافته» برای توصیف مکانیزم بازتولید اقتدار در نظام های استبدادی استفاده می کند (Arendt, 1951: 243). از نگاه او، دولت های اقتدارگرا با خلق و بازنمایی مستمر دشمنان خیالی، ترس و بی اعتمادی را به ابزاری برای کنترل اجتماعی بدل می سازند. این همان فرآیندی است که در تجربه پهلوی ها نیز دیده می شود: امنیت و اقتدار سیاسی از طریق ساختن تصویر دشمن خارجی و داخلی حفظ می گردد.
بر این اساس، چارچوب تحلیلی مقاله ترکیبی از سه بعد نظری است: ۱. بعد شناختی: توهم توطئه به مثابه شیوه ای از تفسیر جهان در قالب دشمنی پنهان و فقدان اعتماد اجتماعی؛ ۲. بعد سیاسی: استفاده از ذهنیت توطئه برای توجیه قدرت، سرکوب مخالفان و حفظ نظم اقتدارگرایانه؛ ۳. بعد فرهنگی: بازتاب تاریخی بی اعتمادی اجتماعی و تجربه ی شکست های ملی در حافظه ی فرهنگی ایرانیان.
این سه سطح در کنار هم، امکان تحلیل پویایی «توهم توطئه» در تاریخ معاصر ایران را فراهم می سازند؛ پدیده ای که نه صرفا روان شناختی، بلکه ساختاری و فرهنگی است و در چرخه متقابل دولت و جامعه تداوم یافته است.
بستر تاریخی
از مشروطه تا انقلاب اسلامی، ذهنیت توطئه محور در ایران نه یک عارضه گذرا بلکه بخشی پایدار از فرهنگ سیاسی و زبان قدرت بود. این ذهنیت در هر دوره تاریخی در قالب های متفاوتی بروز کرد اما جوهره اش یعنی تبیین شکست ها و ناکامی ها بر مبنای دخالت نیروهای پنهان و بیگانه ثابت ماند.
در دوره مشروطه (۱۲۸۵–۱۲۹۹)، نزاع میان سه قطب اصلی- روشنفکران سکولار، علمای مشروعه خواه و سلطنت طلبان سنتی - با اتهام های متقابل وابستگی به بیگانگان همراه بود. مطبوعات مشروطه خواه رقبای خود را «عامل روس و انگلیس» می خواندند، در حالی که مشروعه طلبان روشنفکران را «مزدور فرنگی» می نامیدند (آدمیت، ۱۳۶۰: ۱۲۲). این منطق اتهام، مفهوم «ملت/خائن» را به دوگانه ای بنیادین در سیاست ایرانی بدل کرد؛ دوگانه ای که در آن هیچ صدای مخالفی مشروعیت مستقل نمی یافت مگر با اثبات وفاداری ملی خود. در چنین بستری، گفتمان سیاسی از منطق گفت وگو فاصله گرفت و به عرصه سوءظن و تخطئه بدل شد.
در دوره پهلوی اول (۱۲۹۹–۱۳۲۰)، رضاشاه با شعار «نجات ایران از نفوذ خارجی» و «ایجاد اقتدار ملی» به تمرکز قدرت پرداخت. اما همین پروژه ملی گرایی، با نوعی ایدئولوژی توطئه محور همراه شد که هرگونه مخالفت را در خدمت بیگانگان می دید (میلانی، ۱۳۸۴: ۹۴). نخبگان سیاسی و قومی که در برابر تمرکزگرایی مقاومت می کردند، به عنوان ابزار انگلیس یا شوروی معرفی می شدند. درواقع، مفهوم «توطئه خارجی» به ابزاری برای مشروعیت بخشی به سرکوب داخلی تبدیل شد؛ و از این رو، ملی گرایی رضاشاهی از دل ذهنیتی برآمد که در آن استقلال سیاسی با حذف صداهای دیگر یکی بود.
در دوره نهضت ملی (۱۳۲۰–۱۳۳۲)، این ذهنیت به اوج خود رسید. فضای چندصدایی پس از سقوط رضاشاه موجب شد اتهام های توطئه گرانه در میان جناح های مختلف- از مذهبی تا چپ و ملی گرا- گسترش یابد. مصدق و جبهه ملی از سوی مخالفان به «آلت دست انگلیس» متهم شدند، در حالی که ملی گرایان مخالفان خود را «جاسوس شوروی» می خواندند (ابراهامیان، ۱۳۷۷: ۲۵۸). کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، که با دخالت مستقیم سیا و اینتلیجنس سرویس انجام شد، به این ذهنیت تاریخی مشروعیت تجربی بخشید و «توطئه خارجی» را در ناخودآگاه جمعی ایرانیان تثبیت کرد.
در دوره پهلوی دوم (۱۳۳۲–۱۳۵۷)، گفتمان رسمی نظام، استمرار همان منطق دوگانه «نظام در برابر توطئه» بود. رژیم شاه هر اعتراض سیاسی را نشانه «دسیسه ی کمونیست ها یا ارتجاع سیاه» معرفی می کرد (آبراهامیان، ۱۳۸۹: ۳۱۲). در مقابل، نیروهای مذهبی و چپ نیز ساختار قدرت را نتیجه «توطئه غرب برای استثمار ایران» می دانستند. در هر دو سوی، توطئه به چارچوب ذهنی مسلطی بدل شد که مانع از تحلیل ساختاری واقعیت های اجتماعی می گردید.
نتیجه آن که از مشروطه تا انقلاب اسلامی، ذهنیت توطئه نه صرفا ابزاری گفتمانی بلکه زبانی مشترک میان دولت و مخالفان بود؛ زبانی که هر دو از آن برای توضیح قدرت، شکست و دشمن استفاده کردند، و همین امر مانع شکل گیری فرهنگ گفت وگوی سیاسی و نهادهای اعتمادساز در ایران شد.
تحلیل و بحث
در تاریخ معاصر ایران، توهم توطئه نه صرفا یک خطای شناختی بلکه نوعی سرمایه سیاسی برای نیروهای حاکم و بازیگران سیاسی بوده است. محور نخست نشان می دهد که از دوران مشروطه تا پایان حکومت پهلوی دوم، برچسب «عامل بیگانه» ابزاری کارآمد برای حذف رقبا و مشروعیت بخشی به قدرت محسوب می شد. در مجلس مشروطه، مخالفان به «وابستگی به روس یا انگلیس» متهم می شدند؛ رضاشاه با ادعای مقابله با «تجزیه طلبان وابسته» اقتدار خود را توجیه کرد؛ و در دوره محمدرضاشاه، هر صدای منتقدی، از حزب توده تا روحانیون سیاسی، در چارچوب «دسیسه خارجی» تعریف می شد. این کارکرد سیاسی توطئه، باعث شد که مشروعیت از مسیر رقابت و پاسخ گویی حاصل نشود، بلکه در قالب حذف و تخطئه ی دیگران تثبیت گردد.
محور دوم به بعد فرهنگی و روان شناختی پدیده می پردازد. در جامعه ای که سرکوب سیاسی، سانسور و ضعف نهادهای مدنی حاکم است، بی اعتمادی به قدرت رسمی گسترش می یابد و به بازتولید تفسیرهای توطئه محور می انجامد (غفاری هشجین ، 1384: ۱۷۴). در ایران پهلوی، حذف مطبوعات آزاد و کنترل احزاب، موجب شد افکار عمومی درک پیچیده ای از فرآیندهای سیاسی نداشته باشد و به سمت روایت های ساده و دشمن محور میل کند. به تعبیر مانهایم، ایدئولوژی در چنین شرایطی نه آگاهی بخش بلکه ابزار پوشاندن واقعیت ها است (Mannheim, 1936: 84). بنابراین، ذهنیت توطئه در جامعه ایرانی نه تنها از بالا تحمیل شد بلکه از پایین نیز، در نتیجه بی اعتمادی مزمن، بازتولید گردید.
در محور سوم، تاثیر اجتماعی این ذهنیت بررسی می شود. باور به وجود «دشمن پنهان» سبب کاهش حس عاملیت اجتماعی و رشد انفعال سیاسی می شود. در چنین شرایطی، شهروندان به جای سازمان دهی مدنی و گفت وگوی انتقادی، به تبیین های ساده ساز پناه می برند: «همه چیز کار انگلیس است» یا «بیگانه نمی گذارد ما پیشرفت کنیم». این الگوی فکری، کنش جمعی و مشارکت مسئولانه را تضعیف می کند و موجب می شود جنبش های اجتماعی نیز در صورت بروز، به سرعت به قطب بندی های خصمانه و توطئه انگارانه گرفتار شوند.
در نهایت، محور چهارم به نتیجه تحلیلی می انجامد: در غیاب نهادهای پاسخ گو، قانون مدار و شفاف، ذهنیت توطئه به نوعی سازوکار دفاعی جمعی بدل می شود. جامعه ای که امکان نقد قدرت را ندارد، به جای بازخواست ساختار، «دشمن خارجی» را علت اصلی مشکلات می داند. از این منظر، توهم توطئه نه صرفا نشانه عقب ماندگی سیاسی بلکه پاسخی روانی و فرهنگی به بی ثباتی و سرکوب مزمن در تاریخ معاصر ایران است.
نتیجه گیری
از مشروطه تا انقلاب اسلامی، ذهنیت توطئه به جای عقلانیت انتقادی و گفت وگوی سیاسی، به یکی از ستون های تفکر سیاسی ایران بدل شد. هر شکست تاریخی، هر بحران مشروعیت و هر تحول ناتمام، در چارچوب «دسیسه بیگانه» فهمیده شد. این الگوی ذهنی، نه تنها در گفتمان دولت ها، بلکه در میان مخالفان نیز تداوم یافت و به زبان مشترک قدرت و مقاومت تبدیل شد. به تعبیر هوفستادر، در جوامعی که سیاست بر پایه ترس و بی اعتمادی شکل می گیرد، «سبک پارانویید» جایگزین گفت وگوی عقلانی می شود.
در پاسخ به پرسش اصلی، می توان گفت دو عامل اساسی در بازتولید این ذهنیت نقش داشته اند: نخست، ساخت قدرت اقتدارگرا که با حذف نهادهای نظارتی و آزادی رسانه، از ذهنیت توطئه به عنوان ابزاری برای کنترل سیاسی بهره برد؛ دوم، ضعف نهادهای مدنی و آموزشی که نتوانستند بستر پرورش تفکر انتقادی و عقلانیت عمومی را فراهم کنند.
بر این اساس، عبور از فرهنگ سیاسی توطئه محور تنها با اصلاحات ساختاری و فرهنگی ممکن است. تقویت آموزش تفکر انتقادی در نظام آموزشی، ارتقای شفافیت در تصمیم گیری های سیاسی، گسترش رسانه های مستقل و توانمندسازی جامعه مدنی، از گام های بنیادین برای گذار از ذهنیت توطئه به فرهنگ اعتماد، گفت وگو و مسئولیت پذیری سیاسی است.
منابع
آدمیت، فریدون (۱۳۶۰)، فکر آزادی و مقدمه نهضت مشروطیت ایران، تهران: امیرکبیر.
ابراهامیان، یرواند (۱۳۷۷)، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران: نشر نی.
آبراهامیان، یرواند (۱۳۸۹)، تاریخ ایران مدرن، ترجمه محمد ابراهیم فتاحی، تهران: نشر نی.
میلانی، عباس (۱۳۸۴)، تجدد و تجددستیزی در ایران، تهران: اختران.
غفاری هشجین، زاهد (1384)، تئوری توطئه در فرهنگ سیاسی معاصر ایران از مشروطیت تا انقلاب اسلامی، تهران: سروش.
Arendt, H. (1951). The Origins of Totalitarianism. New York: Harcourt, Brace & Co.
Hofstadter, R. (1965). The Paranoid Style in American Politics.Harper’s Magazine, November, 3–40.
Mannheim, K. (1936). Ideology and Utopia. London: Routledge & Kegan Paul.
