بحران اعتماد؛ وقتی پول ملی از کار می افتد

4 آبان 1404 - خواندن 12 دقیقه - 62 بازدید

در روزگاری نه چندان دور، اسکناس های رنگارنگ در کیف پول مردم نماد قدرت خرید، امنیت مالی و امید به آینده بودند. اما امروز، در میانه ی بحران های تورمی، ساختاری و پولی، همان اسکناس ها به نمادی از فرسایش ارزش، بی اعتمادی عمومی و شکاف عمیق میان پول و ثروت تبدیل شده اند. روایت ساده ای که از وزن اسکناس های لازم برای خرید یک سکه طلا آغاز می شود، در واقع پنجره ای است به عمق بحران پول ملی و ساختار اقتصادی کشور؛ بحرانی که نه تنها در اعداد و ارقام، بلکه در تجربه زیسته ی میلیون ها ایرانی قابل لمس است.

بحران پولی، برخلاف تصور رایج، صرفا یک مسئله اقتصادی نیست؛ بلکه پدیده ای چندلایه است که در تار و پود جامعه، فرهنگ، سیاست و روان جمعی نفوذ می کند. وقتی پول ملی دچار فرسایش می شود، نه تنها قدرت خرید مردم کاهش می یابد، بلکه احساس امنیت، اعتماد به آینده، و انسجام اجتماعی نیز آسیب می بیند. در چنین شرایطی، شکاف میان طبقات اجتماعی عمیق تر می شود، نابرابری ها تشدید می گردد، و گروه های آسیب پذیر بیش از پیش در معرض بحران های معیشتی قرار می گیرند.

در ایران، این روند با سرعتی نگران کننده در حال وقوع است. خانواده هایی که تا چند سال پیش با درآمد ثابت می توانستند زندگی متوسطی داشته باشند، امروز برای تامین نیازهای اولیه با چالش های جدی مواجه اند. کارگران، بازنشستگان، معلمان و حتی بسیاری از کارکنان دولت، با کاهش شدید قدرت خرید، به دنبال راه هایی برای حفظ حداقل سطح رفاه هستند؛ از کار دوم و سوم گرفته تا مهاجرت، فروش دارایی، یا ورود به بازارهای غیررسمی. این تحولات، نه تنها اقتصاد رسمی را تضعیف می کند، بلکه به گسترش اقتصاد زیرزمینی، فرار مالیاتی و کاهش شفافیت منجر می شود.

از منظر تاریخی، تجربه ایران در مواجهه با بحران های پولی، درس های مهمی در بر دارد. در دهه های گذشته، دوره هایی از تورم شدید، کاهش ارزش پول و بی ثباتی ارزی را تجربه کرده ایم؛ اما آنچه امروز رخ می دهد، از نظر شدت، گستره و پیامدهای ساختاری، بی سابقه است. در گذشته، ابزارهایی چون تعدیل نرخ ارز، کنترل قیمت ها، یا تزریق منابع ارزی، تا حدی توانستند بحران را مهار کنند؛ اما امروز، با کاهش درآمدهای نفتی، تحریم های گسترده و فرسایش اعتماد عمومی، این ابزارها دیگر کارایی گذشته را ندارند.

تصور کنید برای خرید یک سکه تمام بهار آزادی، باید ۱۱۲ بسته اسکناس ۱۰ هزار تومانی را حمل کنید؛ یعنی حدود ۱۱ هزار و ۲۰۰ برگ اسکناس، با وزنی نزدیک به ۱۵ کیلوگرم. این تصویر، اگرچه طنزآمیز به نظر می رسد، اما در واقع بازتابی دقیق از وضعیت پول ملی است؛ پولی که روزگاری با یک برگ آن می شد یک وعده غذای کامل خرید، اما امروز برای خرید یک واحد طلا باید به شکل فیزیکی، انبوهی از آن را جابه جا کرد. این نه تنها نشانه ای از کاهش شدید قدرت خرید است، بلکه بیانگر ناکارآمدی ابزارهای پولی در حفظ ارزش، تسهیل مبادله و ایجاد اعتماد عمومی است.

اما ماجرا به همین جا ختم نمی شود. اگر بخواهید این مبلغ را از طریق کارت بانکی و عابر بانک برداشت کنید، با محدودیت های روزانه برداشت مواجه خواهید شد؛ محدودیتی که در عمل بیش از ۵۶۰ روز زمان نیاز دارد تا بتوانید مبلغ معادل یک سکه را به صورت نقدی دریافت کنید. این محدودیت، اگرچه در ظاهر برای کنترل نقدینگی و جلوگیری از پول شویی طراحی شده، اما در عمل نشان دهنده ی شکاف عمیق میان نظام بانکی و نیازهای واقعی مردم است. نظامی که به جای تسهیل مبادله، به مانعی برای گردش آزاد پول تبدیل شده است.

این وضعیت، پرسش های بنیادینی را درباره ی ماهیت پول، نقش بانک مرکزی، و سیاست های پولی کشور مطرح می کند. آیا پول ملی هنوز کارکردهای کلاسیک خود را حفظ کرده است؟ آیا بانک مرکزی توانایی کنترل تورم، حفظ ارزش پول و مدیریت نقدینگی را دارد؟ و آیا ساختار اقتصادی کشور به گونه ای طراحی شده که بتواند در برابر شوک های داخلی و خارجی مقاومت کند؟

پاسخ به این پرسش ها نیازمند نگاهی عمیق تر به ساختار پولی کشور، تاریخچه ی تورم، و سیاست های ارزی و مالی در دهه های اخیر است. از یک سو، رشد بی رویه ی پایه پولی و خلق نقدینگی بدون پشتوانه، باعث شده ارزش واقعی اسکناس ها به شدت کاهش یابد. از سوی دیگر، وابستگی شدید بودجه دولت به درآمدهای نفتی، و ناتوانی در اصلاح ساختار مالیاتی، موجب شده دولت برای تامین هزینه ها به چاپ پول روی آورد؛ راهکاری که در کوتاه مدت شاید پاسخ گو باشد، اما در بلندمدت به تورم افسارگسیخته و بی اعتمادی عمومی منجر می شود.

در چنین شرایطی، طلا به عنوان یک دارایی امن و مقاوم در برابر تورم، جایگاه ویژه ای در سبد دارایی مردم پیدا کرده است. افزایش تقاضا برای سکه و طلا، نه تنها بازتابی از نگرانی های مردم درباره ی آینده ی اقتصادی است، بلکه نشانه ای از شکست سیاست های پولی در حفظ ارزش پول ملی است. وقتی مردم ترجیح می دهند دارایی های خود را به طلا تبدیل کنند، یعنی اعتماد به پول ملی از دست رفته است؛ و این، خطرناک ترین نوع بحران اقتصادی است: بحران اعتماد.

از منظر فلسفه ی پول، اسکناس ها تنها زمانی ارزش دارند که مردم به آن ها اعتماد کنند. این اعتماد، نه تنها به پشتوانه ی فیزیکی یا ارزی وابسته است، بلکه به ثبات اقتصادی، شفافیت سیاست گذاری، و کارآمدی نهادهای پولی بستگی دارد. در غیاب این مولفه ها، پول به کاغذی بی ارزش تبدیل می شود؛ حتی اگر به صورت رسمی در گردش باشد. و وقتی برای خرید یک سکه باید ۱۵ کیلوگرم اسکناس حمل کرد، یعنی پول دیگر ابزار مبادله نیست، بلکه مانعی برای مبادله است.

در این میان، نقش روان شناسی اقتصادی و انتظارات تورمی نیز پررنگ تر از همیشه است. مردم، با مشاهده کاهش مستمر ارزش پول، به جای نگهداری نقدینگی، به دنبال تبدیل آن به دارایی های مقاوم تری چون طلا، ارز، زمین یا کالاهای بادوام هستند. این رفتار، اگرچه منطقی و محافظه کارانه است، اما در سطح کلان به تشدید تورم، کاهش سرمایه گذاری در تولید، و افزایش شکاف طبقاتی منجر می شود. به عبارت دیگر، فرار از پول ملی، خود به عاملی برای تضعیف بیشتر آن تبدیل می شود؛ چرخه ای معیوب که تنها با اصلاحات ساختاری قابل مهار است.

از سوی دیگر، نظام بانکی کشور نیز در این چرخه گرفتار شده است. بانک ها، که باید نقش واسطه گر مالی و تسهیل کننده سرمایه گذاری را ایفا کنند، به دلیل کاهش اعتماد عمومی، با خروج سپرده ها، افزایش مطالبات معوق و کاهش توان تسهیلات دهی مواجه اند. محدودیت های برداشت، سقف های انتقال، و پیچیدگی های تراکنش های بانکی، نه تنها به کاهش کارایی نظام مالی منجر شده، بلکه به گسترش اقتصاد غیررسمی، معاملات نقدی و حتی پول شویی دامن زده است. در چنین فضایی، نه تنها سرمایه گذاری سالم دشوار می شود، بلکه شفافیت اقتصادی نیز به خطر می افتد.

در سطح سیاست گذاری، یکی از چالش های اصلی، فقدان هماهنگی میان سیاست های پولی، مالی و ارزی است. بانک مرکزی، وزارت اقتصاد، سازمان برنامه و بودجه، و سایر نهادهای مرتبط، هرکدام با اهداف و ابزارهای متفاوتی عمل می کنند و در غیاب یک چارچوب منسجم، تصمیمات متناقض، ناپایدار و واکنشی اتخاذ می شود. نتیجه این ناهماهنگی، بی ثباتی در بازارها، سردرگمی فعالان اقتصادی و کاهش اثربخشی سیاست هاست.

در این میان، تجربه کشورهای دیگر می تواند راهگشا باشد. کشورهایی که با بحران های مشابه مواجه بوده اند، از طریق اصلاحات نهادی، استقلال بانک مرکزی، شفاف سازی بودجه و توسعه بازارهای مالی توانسته اند اعتماد عمومی را بازسازی کنند. نمونه هایی چون ترکیه، آرژانتین، ونزوئلا و حتی برخی کشورهای آفریقایی، نشان می دهند که بدون اصلاحات عمیق، بحران پولی می تواند به بحران های سیاسی، اجتماعی و امنیتی تبدیل شود.

در ایران نیز، فرصت برای اصلاحات هنوز وجود دارد. اما این فرصت، محدود و رو به پایان است. اگر سیاست گذاران، نخبگان اقتصادی و جامعه مدنی به صورت هماهنگ و مسئولانه عمل نکنند، ممکن است بحران پولی به نقطه ای برسد که بازگشت از آن بسیار دشوار باشد. در این مسیر، شفافیت، مشارکت عمومی و استفاده از ظرفیت های علمی و تخصصی کشور، ضروری است.

از منظر فرهنگی نیز، پول همواره جایگاه ویژه ای در ذهنیت ایرانیان داشته است. از ضرب سکه در دوران باستان تا اسکناس های دوره معاصر، پول نه تنها ابزار مبادله، بلکه نماد قدرت، اعتماد و ثبات بوده است. اما امروز، این نماد در حال فروپاشی است؛ و اگر نتوانیم آن را بازسازی کنیم، نه تنها اقتصاد، بلکه فرهنگ و هویت ملی نیز آسیب خواهد دید.

در این میان، نقش بانک مرکزی به عنوان نهاد ناظر و تنظیم گر پولی، بیش از پیش اهمیت می یابد. اما آیا بانک مرکزی ایران استقلال لازم برای اجرای سیاست های ضدتورمی را دارد؟ آیا می تواند در برابر فشارهای سیاسی و بودجه ای مقاومت کند؟ و آیا ابزارهای لازم برای مدیریت نقدینگی، کنترل تورم، و حفظ ارزش پول را در اختیار دارد؟

پاسخ به این پرسش ها، نیازمند اصلاحات ساختاری در نظام پولی و مالی کشور است. اصلاحاتی که شامل استقلال واقعی بانک مرکزی، شفاف سازی سیاست های پولی، کاهش وابستگی بودجه به درآمدهای نفتی و توسعه بازارهای مالی می شود. بدون این اصلاحات، بحران پولی نه تنها ادامه خواهد یافت، بلکه به بحران های اجتماعی، سیاسی و امنیتی نیز منجر خواهد شد.

در چنین فضایی، سیاست گذاران با دو انتخاب مواجه اند: یا ادامه مسیر فعلی با امید به بهبود تدریجی شرایط؛ یا آغاز اصلاحات بنیادین با پذیرش هزینه های کوتاه مدت برای دستیابی به ثبات بلندمدت. انتخاب اول، اگرچه از نظر سیاسی ساده تر است، اما در عمل به تعمیق بحران منجر خواهد شد. انتخاب دوم، نیازمند شجاعت، صداقت و مشارکت عمومی است؛ اما تنها راه نجات اقتصاد ملی از فروپاشی است.

اصلاحات مورد نیاز، چند محور کلیدی دارد: نخست، بازتعریف نقش بانک مرکزی و تضمین استقلال آن در سیاست گذاری پولی. دوم، اصلاح ساختار بودجه، با کاهش وابستگی به درآمدهای ناپایدار و افزایش سهم مالیات های مستقیم و عادلانه. سوم، توسعه بازارهای مالی شفاف، برای جذب سرمایه های داخلی و خارجی. چهارم، بازسازی اعتماد عمومی از طریق شفافیت، پاسخ گویی و مشارکت مردم در تصمیم گیری ها. و پنجم، بازنگری در نظام یارانه ای، حمایتی و توزیعی، برای کاهش نابرابری و حمایت از گروه های آسیب پذیر.

در سطح بین المللی نیز، ایران باید به دنبال بازتعریف جایگاه خود در نظام مالی جهانی باشد. تعامل با نهادهای بین المللی، استفاده از تجربیات موفق و تلاش برای کاهش تنش های سیاسی، می تواند به بهبود شرایط اقتصادی کمک کند. البته این مسیر، پیچیده و پرچالش است؛ اما بدون آن، امکان دستیابی به ثبات پایدار وجود ندارد.

بطورکلی، بحران پولی ایران را باید به عنوان یک فرصت برای بازنگری در بنیادهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی کشور در نظر گرفت. فرصتی برای عبور از ساختارهای ناکارآمد، و حرکت به سوی یک اقتصاد شفاف، مقاوم و مردم محور. اگر این فرصت از دست برود، ممکن است با پیامدهایی مواجه شویم که نه تنها اقتصاد، بلکه آینده نسل های بعدی را نیز تحت تاثیر قرار دهد.

در پایان به این نکته مهم اشاره می کنیم که؛ تصویر ۱۵ کیلوگرم اسکناس برای خرید یک سکه، تنها یک نماد نیست؛ بلکه هشدار است. هشداری درباره ی فرسایش ارزش پول، ناکارآمدی سیاست های پولی و ضرورت بازنگری در ساختار اقتصادی کشور. اگر این هشدار جدی گرفته نشود، ممکن است روزی برسد که حتی حمل ۳۰ کیلو اسکناس نیز برای خرید یک سکه کافی نباشد و آن روز، روزی است که پول ملی دیگر وجود ندارد، حتی اگر اسکناس ها هنوز چاپ شوند. این تصویر، اگرچه تلخ و نگران کننده است، اما می تواند نقطه آغاز یک گفت وگوی ملی درباره آینده پول، اقتصاد و رفاه عمومی باشد. گفت وگویی که اگر با صداقت، تخصص و اراده سیاسی همراه شود، می تواند مسیر اصلاح را هموار کند؛ و اگر نادیده گرفته شود، ممکن است به نقطه ای برسیم که دیگر نه پولی برای مبادله باقی بماند، نه اعتمادی برای بازسازی.