از میانجی گری تا هدف گیری؛ لزوم باز تعریف منطقه خاورمیانه
در خاورمیانه ای که هر روز بیش از پیش از منطق سنتی قدرت فاصله می گیرد، حمله هوایی اسرائیل به قطر را باید نه صرفا یک عملیات نظامی، بلکه یک بیانیه سیاسی تمام عیار دانست. دوحه، پایتخت کشوری که همواره تلاش کرده با دیپلماسی فعال، ثروت عظیم و روابط چندلایه با قدرت های جهانی، خود را از شعله های درگیری های منطقه ای دور نگه دارد، اکنون در صف پایتخت های بمباران شده قرار گرفته است. این حمله، نه فقط دفتر سیاسی حماس را هدف قرار داد، بلکه سیاست خارجی قطر را نیز به چالش کشید؛ سیاستی که بر مبنای موازنه گری، میانجی گری و خرید ژئوپلیتیک بنا شده بود.
در نگاه نخست، این حمله ممکن است واکنشی به تیراندازی مرگبار در ایستگاه اتوبوس اورشلیم تلقی شود؛ حادثه ای که هفت کشته برجای گذاشت و گرچه حماس مسئولیت آن را نپذیرفت، اما دستگاه های امنیتی اسرائیل رد پای آن را در ساختارهای این گروه جست وجو کردند. اگر این فرضیه درست باشد، معنای آن فراتر از یک پاسخ نظامی است: اسرائیل اکنون هر حمله در خاک خود را با ترور رهبران سیاسی در خارج از مرزهایش پاسخ می دهد، حتی اگر آن کشور هدف، متحد نزدیک واشنگتن و میزبان غیررسمی تل آویو باشد.
قطر، با ثروتی افسانه ای و جاه طلبی های دیپلماتیک، در سال های اخیر کوشیده بود با سرمایه گذاری در رسانه، ورزش، آموزش و دیپلماسی چندجانبه، نقشی فراتر از اندازه جغرافیایی اش ایفا کند. اما حمله اخیر نشان داد که در نظم جدید منطقه، هیچ کشوری مصون نیست. اسرائیل، با عبور از خطوط قرمز مرسوم، بار دیگر نشان داد که بازدارندگی سنتی دیگر کارایی ندارد. از این پس، هر رئیس دولت یا مقام بلندپایه ای در منطقه می تواند در فهرست ترورهای بعدی قرار گیرد؛ فهرستی که دیگر محدود به غزه یا جنوب لبنان نیست.
این تحول، ناقوس پایان خاورمیانه ای است که بر پایه موازنه های سنتی، اتحادهای ایدئولوژیک و خطوط قرمز نانوشته بنا شده بود. اکنون، منطقه ای در حال شکل گیری است که در آن اسرائیل نه فقط یک بازیگر نظامی، بلکه محور سیاسی و امنیتی جدیدی است. حمله به دوحه، پرده ای دیگر از نمایش تولد این خاورمیانه جدید است؛ نمایشی که در آن قدرت های قدیمی مانند ایران، ترکیه و حتی عربستان سعودی باید جایگاه خود را بازتعریف کنند.
ترکیه، که میزبان بخشی از رهبران حماس است و در سال های اخیر تلاش کرده با نفوذ در سوریه، عراق و قفقاز، عمق استراتژیک خود را گسترش دهد، اکنون با تهدیدی مستقیم مواجه است. آنکارا، مانند تهران، باید خود را برای مواجهه با اسرائیلی آماده کند که از حمایت بی قید و شرط رئیس جمهوری جنجالی در کاخ سفید برخوردار است. ترامپ، که پس از ناکامی های نسبی در برابر چین و روسیه، خاورمیانه را عرصه ای مناسب تر برای پیگیری سیاست خارجی نامتعارف خود یافته، اکنون به اسرائیل چراغ سبز داده تا قواعد بازی را بازنویسی کند.
در این میان، پرسش های بنیادینی مطرح می شود: آیا حمله به قطر آغازگر موج جدیدی از عملیات های فرامرزی اسرائیل خواهد بود؟ آیا کشورهای منطقه، از جمله ترکیه، عربستان و حتی مصر، خود را در معرض تهدید مستقیم می بینند؟ و مهم تر از همه، آیا این تحولات به شکل گیری اتحادهای جدید و بازتعریف نقش قدرت های منطقه ای خواهد انجامید؟
پاسخ به این پرسش ها، نیازمند نگاهی عمیق تر به روندهای ژئوپلیتیکی منطقه است. از عملیات هفتم اکتبر تا امروز، اسرائیل نشان داده که نه فقط در میدان نظامی، بلکه در عرصه روانی و رسانه ای نیز دست بالا را دارد. ویرانی سیستماتیک غزه، ترورهای هدفمند در لبنان، سوریه و اکنون قطر، همه بخشی از استراتژی جدیدی هستند که بر مبنای پیش دستی، غافل گیری و بی اعتنایی به قواعد سنتی بنا شده اند.
در چنین شرایطی، کشورهای منطقه باید میان دو گزینه یکی را برگزینند: یا پذیرش نظم جدید با محوریت اسرائیل، یا تلاش برای بازسازی موازنه ای که دیگر ابزارهای سنتی آن کارایی ندارند. این انتخاب، نه فقط یک تصمیم سیاسی، بلکه یک آزمون تاریخی است؛ آزمونی که نتیجه آن می تواند مسیر خاورمیانه را برای دهه های آینده تعیین کند.
در مجموع، باید گفت که حمله به دوحه، صرفا یک رویداد نظامی نیست. این حمله، نماد فروپاشی خاورمیانه ای است که بر پایه موازنه های شکننده، اتحادهای مصلحتی و خطوط قرمز نانوشته بنا شده بود. اکنون، منطقه ای در حال تولد است که در آن قدرت، نه از طریق دیپلماسی، بلکه از لوله تفنگ و پهپادهای مرگبار تعریف می شود. و در این منطقه جدید، هیچ کشوری، حتی ثروتمندترین و نزدیک ترین متحد واشنگتن، مصون نیست.