نسبی گرایی و مطلق گرایی (الثیاسیسم)
نسبی گرایی و مطلق گرایی در شناخت حقیقت
(از فصل دوم: آگاهی، ادراک و شناخت)
در این مبحث، به یکی از بنیادی ترین تعارض های فلسفی در حوزه شناخت می پردازیم:
آیا حقیقت چیزی مطلق است یا نسبی؟
آیا فهم انسان از واقعیت همیشه ناقص و متغیر است؟ یا می تواند به حقیقتی ثابت و نهایی دست یابد؟
در الثیاسیسم، پاسخ این مسئله نه با نفی یکی، بلکه با درک وحدت تضادها داده می شود.
پس این مبحث را در سه بخش تحلیل می کنیم:
1. مطلق گرایی: جست وجوی . حقیقت تغییرناپذیر
2. نسبی گرایی: پذیرش محدودیت درک انسانی
3. الثیاسیسم: وحدت درک نسبی با حقیقت مطلق
بخش اول: مطلق گرایی – جست وجوی حقیقت تغییرناپذیر
۱. توضیح فلسفی:
مطلق گرایی ادعا می کند که حقیقت، مستقل از انسان، وجودی پایدار و فراگیر دارد.
در این دیدگاه، اگر چیزی "حقیقت" باشد، باید همیشه و در همه جا همان باشد.
این اصل، بنیاد بسیاری از نظام های فلسفی، دینی و علمی است.
۲. تفسیر استدلال ها:
اگر حقیقت دچار تغییر باشد، چگونه می توان به آن اعتماد کرد؟
اگر هر چیزی بسته به شرایط متفاوت باشد، پس هیچ چیز واقعا «حقیقی» نیست، بلکه فقط «موقتی» ست.
مطلق گرایی، امکان شناخت جهانی مشترک را فراهم می سازد.
۳. اثبات نهایی:
اگر واقعیت ساختارمند و قانون مند است، پس باید اصولی ثابت در آن وجود داشته باشد.
بنابراین، حقیقت باید دارای بخشی مطلق باشد.
پس:
مطلق گرایی، لازم است تا آگاهی از نسبیت عبور کند و به حقیقت فراگیر برسد.
بخش دوم: نسبی گرایی – پذیرش محدودیت درک انسانی
۱. توضیح فلسفی:
نسبی گرایی تاکید دارد که هر درکی از حقیقت، وابسته به زاویه دید، فرهنگ، زبان و تجربه است.
در این نگاه، هیچ درک نهایی و جهان شمولی وجود ندارد—همه چیز مشروط به شرایط درک است.
۲. تفسیر استدلال ها:
هر متفکر، واقعیت را از منظری محدود می بیند.
حقیقت برای یک کودک، با یک دانشمند متفاوت است—نه از حیث خود حقیقت، بلکه از حیث درک.
نسبی گرایی، ما را به تواضع معرفتی وا می دارد.
۳. اثبات نهایی:
اگر هیچ ذهنی به تمام واقعیت احاطه ندارد، پس هیچ کس نمی تواند مدعی مالکیت حقیقت مطلق باشد.
پس:
نسبی گرایی، آینه واقعیت انسانی در فرایند درک است—پرهیز از جزم اندیشی و دعوت به بازبودگی ذهن.
بخش سوم: الثیاسیسم – وحدت درک نسبی با حقیقت مطلق
۱. توضیح فلسفی:
الثیاسیسم این دو دیدگاه متقابل را نه در تقابل، بلکه در تعامل می بیند.
در این نگاه:
حقیقت مطلق است؛ چون وابسته به واقعیت بنیادین و فراگیر است.
اما درک ما از آن، نسبی است؛ چون هر آگاهی محدود به ظرفیت و موقعیت است.
آگاهی راستین، تلاشی ست برای نزدیک شدن به حقیقت مطلق، با درک نسبی خویش.
۲. تفسیر استدلال ها:
همان طور که یک نقاش، از زوایای مختلف به یک منظره نگاه می کند و هر بار بخشی تازه می بیند،
ما نیز از هر مرحله درک، به حقیقت نزدیک تر می شویم، بدون ادعای درک کامل.
حقیقت، مانند خورشید است و آگاهی، مثل پنجره ای که آن را می نگرد—نور همان است، اما زاویه ها متفاوت.
۳. اثبات نهایی:
اگر حقیقت فقط نسبی باشد، هیچ معیار پایداری برای سنجش وجود نخواهد داشت.
و اگر حقیقت فقط مطلق باشد، اما درک نسبی نادیده گرفته شود، دچار تعصب می شویم.
(گزاره ای جهت یادآوری : تمامی علوم بشر درک نسبی او در تعاملی با معیار حقیقیه واقعیت بود به مولفه ای دیگر ، تمام علوم بشر درک نسبی انسان در قبال طبیعت بود )
پس:
درک حقیقی، تلفیق صداقت نسبی با پذیرش وجود حقیقت جبر واقعیت است...
آگاهی، مسیری ست از محدودیت درک به سمت بی کرانی حقیقت.
بیان نهایی و ادبی برای درک بهتر :
> نه آن چنان که هر ادراکی حقیقت است؛
و نه آن چنان که حقیقت فقط در اختیار عده ای ست.
حقیقت، خورشیدی ست ازلی؛
و آگاهی، سایه روشن های آن بر دیوار ذهن ما.
الثیاسیسم، نه مطلق گرایی کور است و نه نسبی گرایی مفرط؛
بلکه آشتی این دو در مسیر روشن بینی ست.برای درک و شناخت حقیقتی زنده در واقعیت...
زیرا:
«آگاهی، یعنی درک نسبیه حقیقتی در واقعیت ....»