نظام بین الملل در آستانه بازترسیم ژئوپلیتیک: از آتش بس غزه تا بلوک بندی های نوین اوراسیا و فروپاشی هژمونی دلار

چکیده:
نظام بین الملل در آستانه یکی از پیچیده ترین دوره های گذار ژئوپلیتیکی پس از پایان جنگ سرد قرار دارد. از یک سو جنگ غزه و مذاکرات آتش بس معروف به شرم الشیخ مورد حمایت ایالات متحده و بازیگران عربی، نه به مثابه پایان یک منازعه، بلکه به عنوان نقطه انتقالی به رقابت های سیاسی و ساختاری جدید در قلمرو فلسطین ارزیابی می شود. منازعه حماس و رژیم صهیونیستی در حال تغییر ماهیت از ستیز نظامی به تقابل بر سر الگوهای اداره، مشروعیت و بازتعریف نظم امنیتی پسا جنگ در غزه است؛ نظمی که میان سه سطح قدرت ایالات متحده و اروپا، بازیگران فلسطینی و محور عربی-اسلامی در حال بازتوزیع است.
در سطحی فراتر، نشانه های تضعیف هژمونی آمریکا در قالب چالش اقتصادی چین، بلوک بندی اوراسیایی به محوریت سازمان همکاری شانگهای، و افزایش نقش ارز یوان در مبادلات جهانی، حکایت از تغییر موازنه قوا و ظهور نظمی «چندقطبی رقابتی» دارد. در همین حال، جنگ روسیه و اوکراین که به مثابه مواجهه غیرمستقیم روسیه و ناتو تفسیر می شود، از تداوم منازعات بلندمدت و فقدان ظرفیت صلح تحمیلی در کوتاه مدت خبر می دهد. از سوی دیگر، احتمال انتقال تنش از فلسطین اشغالی به جبهه های عراق، یمن و لبنان در راستای حفظ ائتلاف های افراطی در تل آویو و تلاش برای فرسایش محور مقاومت همچنان پابرجاست.
مجموعه این تحولات، در کنار جنگ تجاری و راهبردی چین و آمریکا و ناکامی ایالات متحده در مهار روسیه در جبهه اوکراین، گویای آن است که نظام بین الملل از مرحله «صلح منفی» به سوی «صلح مسلح» و منازعات هیبریدی درحال گذار است. بدین ترتیب، آینده روابط بین الملل نه مبتنی بر پایان جنگ ها، بلکه بر مدیریت رقابت، بازترسیم حوزه های نفوذ و شکل گیری موازنه های ترکیبی جدید است. این مقاله می کوشد با تکیه بر نظریه های واقع گرایی تهاجمی، گذار هژمونیک، امنیت شبکه ای و آینده پژوهی سناریومحور، مسیرهای محتمل بازسازی ژئوپلیتیک جهانی را با محوریت آتش بس غزه، اقتصاد جهانی و شکاف های ژئواستراتژیک اوراسیا واکاوی کند.
تحلیل وضعیت موجود:
1. فلسطین، آتش بس و تغییر ماهیت منازعه
دو سال پس از آغاز دور اخیر درگیری ها در غزه، آمریکا با محوریت ابتکار جدید دونالد ترامپ تلاش دارد میدان منازعه را از فاز نظامی به فاز سیاسی-کنترلی منتقل کند. طرح پیشنهادی او که در قالب بسته ای چندمرحله ای طراحی شده، در ظاهر با تبادل اسرا و توقف درگیری آغاز می شود، اما نقطه تعیین کننده آن مرحله ای است که به خلع سلاح حماس و خروج تدریجی نیروهای اسرائیلی مربوط می شود. این بخش همان جایی است که آینده آتش بس را از «تثبیت نسبی» یا «فروپاشی سریع» جدا می کند.
آنچه بر بعد ژئوپلیتیک این طرح می افزاید، ایده شکل دهی به نیروی چندملیتی برای پر کردن خلا امنیتی پس از عقب نشینی اسرائیل است؛ نیرویی که به جای اتکا به نهادهای سازمان ملل، قرار است با محوریت کشورهای عربی و مسلمان و نظارت غیرمستقیم واشنگتن فعال شود. در عین حال، آمریکا کوشیده است نقش میزبانی و حاکمیتی خود را در سطح راهبری سیاسی از طریق ایجاد یک سازوکار نظارتی بین المللی تضمین کند. با این حال، به رغم تدوین کلیات، ابعاد کلیدی ماموریت از ترکیب نیرو تا ساختار فرماندهی همچنان فاقد اجماع و شفافیت است.
در سطح مدیریت داخلی غزه نیز، پیشنهاد سپردن اداره خدمات عمومی به یک کمیته تکنوکرات فلسطینی و ایجاد هیات نظارتی بیرونی با محوریت چهره های سیاسی غربی، نشان می دهد نظم مورد نظر واشنگتن متمایل به «مهندسی سیاسی تحت کنترل» است، نه انتقال قدرت واقعی. با این حال، مقاومت بازیگران منطقه ای نسبت به کاهش نقش تشکیلات خودگردان و افزایش مداخله اسرائیل در نسخه اصلاح شده طرح، باعث شده برخی دولت های عربی حمایت خود را موقت، مشروط و غیرعلنی نگاه دارند.
یکی از گره های اصلی طرح، مسئله خلع سلاح حماس و چگونگی تضمین آن است. هم تل آویو و هم حماس، هر یک از زاویه خود، این مرحله را آزمون نیت و توانایی طرف مقابل می دانند. اسرائیل هرگونه تداوم ظرفیت رزمی حماس را تهدیدی علیه طرح می بیند و حماس نیز خروج نامطمئن اسرائیل را عاملی برای حفظ بازدارندگی و امتناع از تحویل سلاح قلمداد می کند. به همین دلیل، هرگونه خلا در مدیریت میدانی یا ناهمخوانی در جدول زمانی می تواند چرخه تنش را دوباره فعال سازد.
در این میان، کشورهای اروپایی و برخی دولت های عربی ترجیح می دهند ماموریت نیروی ثبات در چارچوب سازمان ملل تعریف شود تا از انگ اشغالگری یا جانبداری کاسته شود، اما مخالفت سنتی اسرائیل با سازوکارهای چندجانبه بین المللی، این مسیر را با مانع روبه رو کرده است. بسیاری از کشورهای مشارکت کننده نیز اعزام نیرو را تنها در صورتی قابل قبول می دانند که افق روشنی برای تشکیل دولت مستقل فلسطین وجود داشته باشد.
با وجود این چالش ها، بخشی از محافل دیپلماتیک معتقدند حتی حضور محدود یا نمادین یک نیروی ثبات، اگر با بازسازی، کمک های انسان دوستانه و نظارت میدانی همراه باشد، می تواند در مهار بازگشت درگیری موثر باشد. اما اگر سازوکارهای اجرایی طرح مبهم باقی بماند، «آتش بس Trump-led» ممکن است در همان چرخه شکست ابتکارهای پیشین گرفتار شود و میدان به سمت انتقال تنش به جبهه های جایگزین سوق یابد.
در این میان سه سطح بازیگر درگیر هستند:
تحولات اخیر غزه نشان می دهد که پویایی مذاکرات آتش بس در خلا رخ نمی دهد، بلکه در بستری از رقابت چندلایه میان قدرت های فرامنطقه ای، بازیگران منطقه ای و طرف های درگیر میدانی شکل گرفته است. این سطوح را می توان به صورت تحلیلی در سه دسته تفکیک کرد:
1. سطح فرامنطقه ای: مهار بحران و مهندسی نظم
ایالات متحده در تلاش است تا از یک سو نقش تضمین کننده امنیت اسرائیل را حفظ کند و از سوی دیگر مانع از فرسایشی شدن منازعه و سرریز آن به جبهه های دیگر شود. ابتکار جدید کاخ سفید هرچند با نام ترامپ گره خورده در عمل تابع ملاحظاتی دوگانه است: مدیریت بحران بدون ورود مستقیم نظامی و کنترل روند سیاسی پس از جنگ. واشنگتن در این چارچوب هم نقش میانجی و تنظیم گر را ایفا می کند و هم با ابزارهای فشار دیپلماتیک و امنیتی بر تل آویو نفوذ می گذارد.
در کنار آمریکا، برخی پایتخت های اروپایی خواهان انتقال پرونده به چارچوب های چندجانبه اند، اما به دلیل حساسیت رژیم صهیونیستی و ضعف اجماع در اتحادیه اروپا، هنوز قادر به شکل دهی یک ابتکار منسجم نیستند. در نگاه کلی، سطح فرامنطقه ای در پی حفظ کنترل سیاسی بر روند صلح است، نه پایان دادن به منازعه از طریق تغییر بنیادین موازنه ها.
2. سطح منطقه ای: رقابت برای نفوذ و مشروعیت
کشورهایی چون قطر، ترکیه، مصر و در سطحی متفاوت ایران، هریک می کوشند جایگاه خود را در ترتیبات آینده غزه تثبیت کنند:
قطر با بهره گیری از کانال های ارتباطی با حماس و پیوند نزدیک با واشنگتن، عملا به حلقه ارتباطی اصلی میان طرفین تبدیل شده است و در تلاش است وزن دیپلماتیک خود را در قالب تضمین های انسانی و تبادل اسرا تثبیت کند.
ترکیه با ترکیب مواضع سیاسی حمایتی و میانجی گری فعال، در پی آن است که از بحران غزه به عنوان سکویی برای بازتعریف نقش منطقه ای خود استفاده کند، هرچند دامنه نفوذش همچنان با ملاحظات امنیتی آمریکا و اسرائیل محدود شده است.
ایران راهبرد دوگانه ای اتخاذ کرده است: حمایت از مقاومت مشروع و تاکید بر آتش بس، همراه با حفظ امکان مداخله غیرمستقیم از طریق متحدان منطقه ای در صورت برهم خوردن توازن میدانی. تهران بدون ورود رسمی به مذاکرات، نقش بازیگر بازدارنده و اثرگذار پنهان را ایفا می کند.
مصر نیز به دلیل موقعیت جغرافیایی و ارتباط با گذرگاه رفح، تلاش دارد نقش «ضامن میدانی» و تسهیل گر روند انتقال کمک ها را با ملاحظات امنیتی خود پیوند دهد.
در مجموع، سطح منطقه ای در حال رقابتی آرام برای تصاحب جایگاه «ضامن سیاسی امنیتی» آینده غزه است.
3. سطح میدانی: معادله قدرت و بقا
در پایین ترین سطح، طرف های اصلی منازعه حماس و رژیم صهیونیستی همچنان درگیر چالش های بنیادین هستند:
اسرائیل در تلاش است خروج نیروهایش را مشروط به آزادی اسرا و تضمین خلع سلاح بداند. اختلافات جناحی در دولت تل آویو نیز تصمیم گیری را شکننده کرده است.
حماس با وجود تضعیف توان نظامی، نمی خواهد واگذاری قدرت سیاسی یا خلع سلاح را پیش شرط آتش بس بداند و در پی کسب امتیاز برای مدیریت آینده غزه و حفظ جایگاه بازدارندگی است.
این تعارض ساختاری باعث شده مذاکرات همواره در مرز شکست و توافق موقتی نوسان کند. از همین رو میانجی ها تلاش می کنند از مدل «امتیاز مرحله ای» استفاده کنند تا شرایط برای توقف تدریجی تنش و ورود ناظران خارجی فراهم شود.
جمع بندی سطحی
ترکیب این سه سطح نشان می دهد بحران غزه دیگر صرفا منازعه ای نظامی نیست، بلکه میدان بازتعریف قدرت در خاورمیانه است. هیچ بازیگری توان تحمیل صلح یا پیروزی مطلق ندارد و هر تحول میدانی یا سیاسی وابسته به توازن در این سه سطح است. به همین دلیل، حتی یک تغییر کوچک در موضع واشنگتن، دوحه، تل آویو یا آنکارا می تواند روند کلی را دگرگون کند.
2. چرخش احتمالی میدان تنش: یمن، عراق و جبهه مقاومت
پس از تثبیت نسبی آتش بس در غزه، میدان تنش به طور محتمل از جغرافیای غزه به جبهه های فرعی منتقل خواهد شد. تحلیل روندهای راهبردی رژیم صهیونیستی نشان می دهد که تل آویو برای احیای قدرت سیاسی و نظامی خود، مجموعه ای از اقدامات چندلایه را دنبال می کند. این اقدامات نه تنها برای مدیریت اثرات داخلی و بازسازی وجهه دولت، بلکه برای تثبیت موقعیت بین المللی و مقابله با فشارهای قضایی و دیپلماتیک طراحی شده است.
نخست، اسرائیل به دنبال بازسازی ظرفیت های نظامی و افزایش مشروعیت داخلی جناح سخت گیر است. این موضوع شامل تمرکز بر هفت جبهه مهم و حفظ توان رزمی در مقابل حریفان بالقوه است. در سطح میدانی، جبهه یمن از جمله مناطقی است که تهدیدهای موشکی و پهپادی آن هرگز متوقف نشده و تجربه نشان داده است که حتی اقدامات گسترده اسرائیل قادر به توقف این جریان ها نیست. در عین حال، ایران با تداوم سیاست مقاومت فعال در برابر تهدیدات، به عنوان یک بازیگر فرامنطقه ای مهم، زمینه را برای حمایت از متحدان خود فراهم کرده است.
دوم، شکست های گذشته اسرائیل در لبنان و سوریه، به ویژه ناکامی در خلع سلاح حزب الله و محدودسازی ظرفیت های نظامی آن، نشان می دهد که راهبرد تل آویو برای ایجاد برتری مطلق میدانی با محدودیت های عملی و بازدارندگی متقابل مواجه است. حزب الله با بازسازی توان موشکی و پهپادی، و اتخاذ استراتژی پاسخ گویی تدریجی به حملات اسرائیل، فضای راهبردی تل آویو را پیچیده کرده است. همزمان، در سوریه نیز پروژه های تسلط نظامی اسرائیل با موانع ساختاری و مقاومت محلی مواجه شده است، که مانع تحقق اهداف اولیه شده است.
سوم، تداوم جنبش های مقاومت در غزه و افزایش توان عملیاتی آنها، نشان دهنده ناکامی حملات اسرائیل در نابودی ساختارهای میدانی و چریکی حماس است. این امر بیانگر آن است که حتی در شرایط ویرانی، شبکه های پشتیبانی و ذخایر سلاح همچنان فعال و توزیع شده باقی مانده اند، و خلع سلاح کامل مقاومت، با توجه به پیچیدگی توپوگرافی و حمایت محلی، عملا غیرممکن است.
نتیجه ترکیب این عوامل، ایجاد یک وضعیت «میدان تنش پراکنده» است؛ جایی که اسرائیل به جای تمرکز صرف بر غزه، مجبور است فشار نظامی و سیاسی خود را به جبهه های دیگر از جمله یمن و عراق منتقل کند. این چرخش تنش، هم ابزار فشار بر ایران و متحدانش محسوب می شود و هم فرصتی برای حفظ مشروعیت داخلی نتانیاهو و جناح های افراطی اسرائیل ایجاد می کند. همزمان، بازیگران منطقه ای و فرامنطقه ای مانند ایران، قطر و ترکیه، با حفظ کانال های دیپلماتیک و پشتیبانی از گروه های مقاومت، توان اثرگذاری بر روندهای بعدی را دارند.
به این ترتیب، آینده بحران غزه و فضای منطقه ای پیرامون آن بیش از هر چیز به توانایی بازیگران برای مدیریت «تنش چندمحور» و حفظ تعادل میان فشار و بازدارندگی بستگی دارد. سناریوهای محتمل شامل:
1. انتقال کنترل شده تنش: اسرائیل عملیات محدود خود را به جبهه های ثانویه منتقل می کند، در حالی که میانجی ها تلاش می کنند از بسط بحران جلوگیری کنند.
2. تشدید تنش های پراکنده: در صورت شکست مذاکرات یا عقب نشینی ناقص اسرائیل، درگیری های موضعی در یمن، عراق و جنوب لبنان شدت می یابد.
3. حفظ تعادل شکننده: بحران به حالت شبه ثبات درمی آید؛ مقاومت همچنان فعال است و اسرائیل محدود به عملیات نمایشی می شود، در حالی که فشار دیپلماتیک و تحریم ها ادامه دارد.
این وضعیت نشان می دهد که هرگونه پیشرفت یا عقب نشینی در غزه با پویایی های فرامرزی پیوند خورده است و توازن قدرت میان اسرائیل، مقاومت و بازیگران منطقه ای، تعیین کننده شکل و دوام آتش بس خواهد بود.
3. رقابت چین و آمریکا: از جنگ تعرفه ای تا بلوک بندی شرقی
تنش های تجاری میان ایالات متحده و چین، که با اعمال تعرفه های سنگین دوره ترامپ آغاز شد، به یک رقابت ساختاری و راهبردی فراتر از سطح اقتصاد تبدیل شده است. پکن در واکنش به این فشارها، نه تنها سیاست پاسخ متقابل اقتصادی اتخاذ کرد، بلکه با تمرکز بر تقویت ائتلاف های منطقه ای و بین المللی، مسیر خود را برای کاهش وابستگی به هژمونی دلار و افزایش نفوذ ژئوپلیتیک طراحی نمود. سازمان همکاری شانگهای، با حضور فعال کشورهای کلیدی اوراسیا از جمله روسیه، ایران، هند، پاکستان و ترکیه، به بستری برای هماهنگی سیاسی، اقتصادی و امنیتی بدل شد که ظرفیت چین برای پیشبرد پروژه های جهانی خود را به شکل شبکه ای تقویت می کند
همزمان، اقدامات نمادین و راهبردی پکن، از جمله نمایش های اقتدار نظامی و فناوری پیشرفته در مناسبت هایی چون هشتادمین سالگرد پایان جنگ با ژاپن، نشان دهنده پیامدی فراتر از بازنمایی تاریخی است: این اقدامات نمادی از چالش مستقیم چین به هژمونی آمریکا و بلوک غرب در عرصه نظامی و اقتصادی به شمار می رود و قدرت های منطقه ای و فرامنطقه ای را به بازتعریف روابط با دو قطب اصلی جهانی وادار می کند.
در سطح اقتصادی، افزایش سهم یوان در معاملات جهانی و رشد ۵۳ درصدی آن، نشانه آشکاری از تغییرات عمیق در نظم مالی بین الملل است. این تحولات، به ویژه در مقابل دلار، نمایانگر تضعیف نسبی نفوذ اقتصادی آمریکا و افزایش قابلیت چین برای ایجاد یک چارچوب چندقطبی در اقتصاد جهانی است.
علاوه بر این، چین با سرمایه گذاری در فناوری های پیشرفته، زیرساخت های دیجیتال و شبکه های مالی جایگزین، درصدد کاهش اثرگذاری تحریم ها و سیاست های فشار اقتصادی آمریکاست و همزمان گزینه های سیاست خارجی و امنیتی خود را در یک چارچوب مستقل تقویت می کند.
از منظر ژئوپلیتیک، این رقابت باعث بازتعریف روابط قدرت در آسیا و فراتر از آن شده است. کشورهای آسیایی و اوراسیایی با پذیرش نقش فعال در سازمان هایی نظیر شانگهای، امکان کاهش وابستگی به دلار و بازسازی موازنه قدرت اقتصادی را پیدا کرده اند. این روند، علاوه بر ایجاد بلوک اقتصادی و امنیتی جایگزین، به ظهور نظم چندقطبی واقعی در سطح جهانی کمک می کند و نشان می دهد که دوره تک قطبی آمریکایی در حال افول و نظام جهانی در مسیر تعدد قطب ها حرکت می کند.
به طور همزمان، پیامدهای اقتصادی این رقابت برای سایر مناطق، از جمله خاورمیانه و آفریقا، به شکل تغییر جریان سرمایه، سرمایه گذاری های زیرساختی و بازتعریف قراردادهای تجاری مشهود است. بسیاری از کشورها، با هدف کاهش آسیب پذیری در برابر تحریم های آمریکا و بهره گیری از فرصت های اقتصادی چین، به شبکه های جایگزین مالی و سرمایه گذاری روی آورده اند. این امر به تثبیت الگوی چندقطبی اقتصادی کمک می کند و نشان می دهد که رقابت چین و آمریکا فراتر از تعرفه ها و نرخ ارز، به بازآرایی روابط قدرت و اقتصاد سیاسی جهانی منجر شده است.
در مجموع، این رقابت نه تنها اقتصاد و تجارت بین الملل را تحت تاثیر قرار می دهد، بلکه به بازتعریف هژمونی، شبکه های امنیتی، ظرفیت های فناوری و راهبردهای توسعه بین المللی منجر می شود. چین با ترکیب قدرت اقتصادی، نظامی و دیپلماتیک، یک بازیگر مرکزی در بازتعریف نظم جهانی ایجاد کرده و روند تغییر موازنه قدرت از غرب به شرق را شتاب می بخشد؛ روندی که نشان دهنده گذار واقعی از نظم تک قطبی به نظام چندقطبی هیبریدی است.
4. جنگ روسیه و اوکراین: استمرار فرسایشی و بن بست صلح
جنگ روسیه علیه اوکراین، چهارمین سال خود را پشت سر می گذارد و هم اکنون در وضعیتی فرسایشی قرار دارد که نه روسیه و نه اوکراین موفق به کسب پیروزی قاطع نشده اند. این درگیری، فراتر از یک نزاع نظامی، به صحنه ای از رقابت ژئوپلیتیک میان ناتو و روسیه تبدیل شده و نقش قدرت های ثالث، به ویژه آمریکا و اتحادیه اروپا، برای مدیریت تعادل میدان نبرد و ارائه پشتوانه سیاسی-نظامی به اوکراین برجسته شده است.
رفتار کاخ سفید، به ویژه با نوسانات سیاستی ترامپ، موجب بی ثباتی دیپلماسی شده است؛ از یک سو حمایت نظامی و اطلاعاتی از کیف به صورت مقطعی متوقف می شود و از سوی دیگر، امتیازدهی مشروط به روسیه مطرح می گردد. این تناقض ها باعث شده است دیپلماسی آمریکا در عمل، راهبردی پرریسک و نامطمئن جلوه کند و امکان توافق پایدار را کاهش دهد. در این چارچوب، اوکراین برای حفظ دست بالای خود در مذاکرات، اقدام به بازترسیم مرزهای داخلی و تثبیت خطوط جبهه کرده است. این اقدام ضمن رسمیت بخشیدن به خطوط کنترل فعلی، امکان ادعای قانونی و سیاسی برای جلوگیری از الحاق های یک جانبه روسیه را فراهم می آورد.
تحلیل وضعیت میدان جنگ
1. توان نظامی و استراتژی روسیه:
پوتین با بسیج منابع عظیم مالی و انسانی، ارتش روسیه را برای تداوم عملیات فرسایشی تجهیز کرده و با تمرکز بر جبهه های مختلف، از جمله شرق اوکراین و دریای سیاه، موفقیت نسبی در تصرف چند شهر و روستاها کسب کرده است. ارتش روسیه علی رغم پیشرفت فناوری و بمباران زیرساخت ها، در هماهنگی عملیات ترکیبی و وادار کردن اوکراین به تسلیم کامل موفق نبوده است. به نظر می رسد روسیه هدف خود را بر تثبیت نفوذ در خطوط پیشروی و ایجاد هزینه بالای تجاوز مجدد برای اوکراین متمرکز کرده است، تا با حفظ ظاهر آبرومند، از مشروعیت داخلی و منطقه ای بهره برداری کند.
2. مقاومت اوکراین و بازدارندگی غربی:
اوکراین با تکیه بر توان دفاعی و حمایت محدود اما استراتژیک ناتو و اتحادیه اروپا، موفق به جلوگیری از شکست کامل شده است. اصلاح مرزهای داخلی، بازآرایی جبهه ها و ادغام مناطق آزادشده با استان های همجوار، امکان حفظ انسجام سیاسی و تقویت ظرفیت دفاعی را فراهم ساخته است. این اقدامات به اوکراین فرصت می دهد تا در مذاکرات آینده دست بالاتر را داشته باشد و امتیازات سنگین حقوقی یا سرزمینی به روسیه واگذار نکند.
3. فرسایش اقتصادی و اجتماعی:
هزینه های اقتصادی و انسانی این جنگ برای هر دو طرف بسیار بالا بوده است؛ اقتصاد اوکراین به حدود یک سوم کاهش یافته و روسیه نیز با بیش از ۲۰ هزار تحریم بین المللی و کاهش حداقل ده درصدی تولید ناخالص داخلی مواجه است. با این حال، مسکو با تخصیص بودجه های عظیم دفاعی و مدیریت هوشمند افکار عمومی، توانسته پشتیبانی داخلی را حفظ کند و ظرفیت جنگ فرسایشی را افزایش دهد. در عین حال، فشارها و تهدیدات غرب برای محدود کردن توان تسلیحاتی روسیه ادامه دارد و موجب تشدید رقابت استراتژیک در اروپا شده است.
سناریوهای محتمل
1. تداوم بن بست فرسایشی:
جنگ به شکل فرسایشی ادامه می یابد و خطوط جبهه تثبیت می شود. در این سناریو، هزینه های انسانی و اقتصادی افزایش می یابد و هرگونه توافق تنها پس از تحمیل فشار بر هر دو طرف یا تغییرات جدی در وضعیت داخلی روسیه و اوکراین امکان پذیر است. این سناریو زمینه را برای بحران های انسانی گسترده و پیامدهای امنیتی منطقه ای و جهانی فراهم می کند.
2. توافق تدریجی و مصالحه محدود:
در صورت اراده مشترک قدرت های ثالث، امکان شکل گیری توافقی محدود وجود دارد که خطوط کنترل فعلی را تثبیت کرده و به ایجاد آتش بس موقت و آغاز بازسازی اقتصادی اوکراین منجر شود. چنین سناریویی به اوکراین اجازه می دهد توان دفاعی خود را بازسازی کند و روسیه ضمن حفظ ظاهر، هزینه تجاوز مجدد را بالا ببیند. این مدل می تواند الگویی برای مدیریت جنگ های فرسایشی در جهان باشد، با تاکید بر واقع گرایی و خطوط بازدارنده.
3. تشدید منازعه و احتمال درگیری گسترده تر با ناتو:
در صورتی که حمایت غرب به شکل ناکافی یا نوسانی ادامه یابد و روسیه نیز برای دستیابی به اهداف سیاسی-سرزمینی خود فشار مضاعف بیاورد، امکان تشدید منازعه و درگیری مستقیم با اعضای ناتو افزایش می یابد. چنین سناریویی می تواند به یک جنگ منطقه ای یا حتی فراگیرتر منجر شود و پیامدهای ژئوپلیتیک طولانی مدت داشته باشد.
پیامدهای ژئوپلیتیک
تثبیت خطوط جبهه و ایجاد وضعیت بازدارنده، شانس آغاز بازسازی اقتصادی و سیاسی اوکراین را افزایش می دهد.
ادامه فشارها و تحریم ها علیه روسیه، هزینه های راهبردی و اقتصادی این کشور را بالا می برد، اما توان نظامی و ظرفیت بسیج آن برای ادامه جنگ را نیز حفظ می کند.
نقش آمریکا و اروپا در ارائه حمایت محدود اما موثر، می تواند تعادل قدرت را در میدان نبرد تغییر دهد و امکان مصالحه را فراهم کند، بدون آنکه به دخالت مستقیم نظامی بینجامد.
هرگونه توافق نهایی به شکل غیرقابل بازگشت، تنها در چارچوب خطوط کنونی میدان جنگ و با مدیریت واقع گرایانه از سوی بازیگران بین المللی می تواند شکل گیرد و نشان دهنده اهمیت تعاملات چندجانبه و فشار قدرت های ثالث در پایان جنگ های فرسایشی است.
5. نظام جهانی در وضعیت گذار: از چندقطبی کنترل شده تا چندقطبی ستیزگر
تحولات اخیر در جغرافیای سیاسی جهان نشان می دهد که نظام بین الملل وارد مرحله ای از گذار پیچیده شده است؛ مرحله ای که همزمان نشانه های نظم چندقطبی کنترل شده و آشفتگی ناشی از رقابت های ستیزگر میان قدرت های بزرگ را در خود دارد. این گذار، به دلیل همزمانی چند بحران عمده – از خاورمیانه و فلسطین گرفته تا رقابت های استراتژیک شرق-غرب و جنگ های فرسایشی در اوراسیا – ساختار قدرت و قواعد بازی بین المللی را در سطح کلان دستخوش تغییر کرده است.
در خاورمیانه، توافق نسبی و شکننده میان حماس و رژیم اسرائیل و آغاز آتش بس تحت نظارت میانجیان منطقه ای، نمونه ای از چندجانبه گرایی کنترل شده است. آمریکا، ترکیه، قطر و کشورهای عربی با نقش آفرینی همزمان، نه تنها سعی در مدیریت بحران انسانی دارند، بلکه رقابت های ژئوپلیتیکی بر سر نفوذ و مشروعیت را نیز پیش می برند. این وضعیت نشان می دهد که صلح موقت در خاورمیانه دیگر حاصل تحمیل یک بازیگر واحد نیست، بلکه نیازمند شبکه ای از بازیگران با توان میانجیگری و تضمین امنیتی است. با این حال، عدم حل ساختاری مسائلی مانند خلع سلاح حماس، تضمین های امنیتی اسرائیل و نحوه اداره غزه، احتمال بازگشت درگیری ها را همواره زنده نگه می دارد و به توازن شکننده ای میان صلح و بحران منجر می شود.
در جبهه های شرق و اوراسیا، رقابت چین و آمریکا در عرصه اقتصادی، مالی و تکنولوژیک، الگویی از چندقطبی در حال ظهور را ترسیم می کند. اعمال تعرفه های سنگین، توسعه ائتلاف های اوراسیایی و افزایش سهم یوان در معاملات جهانی، نشان دهنده تغییرات بنیادین در قدرت اقتصادی و بازتعریف سلسله مراتب جهانی است. این روند، با نمایش قدرت نظامی و تکنولوژیک چین در مناسبت های نمادین، ماهیت ستیزگرانه رقابت با آمریکا را نیز برجسته کرده و نشان می دهد که چندقطبی جدید، نه تنها از حیث اقتصادی و مالی، بلکه از منظر امنیتی و نظامی، با چالش های جدی برای هژمونی آمریکا مواجه است.
جنگ روسیه و اوکراین نیز جلوه ای از گذار نظامی-ژئوپلیتیکی است که به جای نتیجه گیری سریع، به بن بست فرسایشی و بازتعریف خطوط قدرت منجر شده است. رفتار غیرقابل پیش بینی آمریکا و متحدان اروپایی، همراه با مقاومت و پیشروی های محدود طرفین، تصویر نظامی چندقطبی ستیزگر را تقویت می کند؛ جایی که بازدارندگی و مصالحه های سطح بالا تنها با مدیریت واقع گرایانه و موازنه قدرت می تواند مانع تشدید بحران شود. این وضعیت نشان می دهد که حتی در حوزه های نظامی، قدرت های محوری جهان دیگر قادر به اعمال یک نظم یک جانبه نیستند و مجبور به تعامل مستمر با بازیگران فرامنطقه ای و منطقه ای هستند.
در مجموع، نظام جهانی کنونی را می توان به عنوان یک چندقطبی هیبریدی و گذار یافته توصیف کرد:
در یک سوی آن، تجربه های نسبتا موفق میانجیگری و مدیریت بحران – مانند آتش بس غزه و توافق های مرحله ای – نشانه های نظم چندقطبی کنترل شده هستند؛ جایی که بازیگران بزرگ و کوچک، با هماهنگی نسبی، ثبات شکننده ای هرچند دیرهنگام ایجاد می کنند.
در سوی دیگر، رقابت اقتصادی، مالی و نظامی در اوراسیا و شرق در برابر غرب به رهبری آمریکا، همراه با جنگ های فرسایشی و فرساینده، نشانه های چندقطبی ستیزگر را نشان می دهد؛ جایی که تضاد منافع، عدم اعتماد و رفتارهای غیرقابل پیش بینی، بحران ها را تشدید می کند و مسیرهای همکاری پایدار را دشوار می سازد.
به این ترتیب، نظام بین الملل در وضعیت گذار، میان دو قطب عمل می کند: یک تعادل شکننده مبتنی بر همکاری محدود و چندجانبه، و یک میدان ستیزگر که رقابت های استراتژیک و نظامی بازیگران بزرگ را به نمایش می گذارد. پیامد این گذار، ظهور نظم جهانی منعطف، اما پرتنش است که در آن مدیریت بحران، انعطاف دیپلماتیک و توان میانجیگری چندجانبه، کلید حفظ ثبات و کاهش خطرات فراگیر برای بازیگران جهانی و منطقه ای خواهد بود.
چارچوب نظری:
تحلیل نظام بین الملل در وضعیت گذار نیازمند تلفیقی از نظریه های کلاسیک و نوین روابط بین الملل است تا بتواند ابعاد نظامی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بحران های جاری و روندهای آتی را توضیح دهد. با توجه به بحران های اخیر، از جمله جنگ غزه، رقابت تجاری و ژئوپلیتیک میان چین و آمریکا، و جنگ فرسایشی روسیه و اوکراین، یک چارچوب نظری ترکیبی که رئالیسم، نوواقع گرایی، نهادگرایی و نظریه های سیستم جهانی را دربرگیرد، مناسب ترین رویکرد تحلیلی به نظر می رسد.
1. رئالیسم و نوواقع گرایی ساختاری
نظریه های رئالیستی، به ویژه رئالیسم تهاجمی و تدافعی، بنیان مناسبی برای تحلیل رقابت قدرت میان دولت ها و نحوه واکنش آنها در بحران ها فراهم می کنند. هانس مورگنتا و کنت والتز تاکید می کنند که دولت ها در یک نظام آنارشیستی برای بقا و امنیت خود می کوشند و تعادل قدرت، عنصر اصلی ثبات و پیش بینی پذیری است[1]. تجربه اخیر نشان می دهد که اقدامات اسرائیل، آمریکا و روسیه در خاورمیانه و اوراسیا، از جمله جنگ غزه و عملیات روسیه در اوکراین، مطابق با پیش بینی های رئالیستی عمل می کنند؛ هر بازیگر برای تضمین امنیت خود و اعمال نفوذ، از ابزار نظامی و اقتصادی بهره می گیرد.
نوواقع گرایی ساختاری والترز نیز تاکید دارد که توزیع قدرت در نظام بین الملل، رفتار بازیگران را شکل می دهد[2]. در سناریوهای اخیر، کاهش مشروعیت هژمونی آمریکا و ضعف در مدیریت بحران های اوکراین و جنگ تجاری، توزیع قدرت را به نفع بازیگران شرقی تغییر داده و زمینه ساز ظهور یک نظام چندقطبی کنترل شده و در حال گذار شده است.
2. نظریه گذار قدرت
نظریه گذار قدرت، که توسط ارگانسکی و کوگلر ارائه شده است[3]، توضیح می دهد که نظم بین المللی پایدار تا زمانی حفظ می شود که قدرت غالب مطمئن از جایگاه خود باشد. کاهش نسبی هژمونی آمریکا و صعود قدرت های شرقی، از جمله چین، روسیه و ایران، نشان دهنده مرحله انتقال قدرت است. ناکامی آمریکا در مدیریت بحران اوکراین، رفتار متناقض ترامپ در تعرفه ها و کاهش اعتماد متحدان غربی، نمونه های عملیاتی شکست هژمونی فعلی هستند. در این شرایط، احتمال بروز تنش های کنترل شده و حتی رقابت های ستیزگر در چارچوب چندقطبی جدید افزایش می یابد.
3. نهادگرایی نولیبرال و محدودیت های غرب
نهادگرایی نولیبرال بر اهمیت همکاری بین المللی، نهادهای جهانی و قوانین فراملیتی برای کاهش بی اعتمادی و ارتقای امنیت جمعی تاکید می کند[4]. با این حال، تجربه اخیر نشان می دهد که این نظریه با محدودیت های عملی مواجه شده است: ناکامی غرب در تضمین صلح پایدار در غزه، عملکرد پراکنده اتحادیه اروپا در حمایت از اوکراین، و تزلزل آمریکا در سیاست خارجی، نشان دهنده ناتوانی نهادها و مکانیزم های بین المللی غربی در مدیریت بحران های پیچیده است. این ناکامی ها، زمینه را برای ظهور جایگزین های منطقه ای و چندجانبه گرایی غیرغربی فراهم می کنند.
4. نظریه سیستم های جهانی
روبرت والرشتاین و نظریه سیستم های جهانی[5]، تحلیل ساختاری از روابط هسته و پیرامون را ارائه می دهند. بر اساس این دیدگاه، نظام بین الملل از هسته های قدرتمند و کشورهای حاشیه ای تشکیل شده است. با تضعیف نقش هژمونی آمریکا و صعود چین، روسیه و ایران، مرزهای هسته قدرت در حال بازتعریف هستند و ظهور بلوک بندی های نوین اوراسیایی، نمایانگر تحولی بنیادین در ساختار جهانی است.
5. چندقطبی گرایی اوراسیایی و نظریه انتقادی
رویکردهای چندقطبی گرایی اوراسیایی و انتقادی[6] تاکید دارند که قدرت نه تنها از منظر نظامی و اقتصادی، بلکه از منظر فرهنگی، سیاسی و امنیتی توزیع می شود. تجربه اخیر نشان می دهد که شرق جهانی با بلوک بندی های متنوع و هماهنگ، توانسته از سیاست های ناپایدار غرب بهره برداری کند و زمینه گذار نظم جهانی به چندقطبی رقابتی را فراهم آورد. اقدامات چین در جنگ تجاری، نشست شانگهای و تقویت یوان، و استراتژی روسیه در اوکراین، نمونه هایی از این نوع بازتعریف قدرت اند.
6. آینده پژوهی و سناریوسازی
با توجه به شرایط گذار و عدم قطعیت شدید در نظم جهانی، رویکرد آینده پژوهی و سناریو محور[7] ضروری است. این رویکرد، امکان شبیه سازی مسیرهای مختلف تحولات را فراهم می کند و می تواند به پیش بینی نتایج احتمالی رقابت های ژئوپلیتیک کمک نماید. سناریوهای محتمل، شامل تثبیت چندقطبی کنترل شده، رقابت ستیزگر میان بلوک های شرق و غرب، و مدیریت بحران های منطقه ای توسط بازیگران نوظهور است.
در مجموع چارچوب نظری ترکیبی ارائه شده، امکان تحلیل چندلایه بحران های جاری و پیش بینی تحولات آتی نظام بین الملل را فراهم می کند. در این ترکیب، رئالیسم و نوواقع گرایی، بنیان تحلیل قدرت و امنیت را ارائه می دهند؛ نظریه گذار قدرت، روند افول هژمونی و ظهور شرق را توضیح می دهد؛ نهادگرایی نولیبرال محدودیت های همکاری غرب را روشن می کند؛ نظریه سیستم های جهانی، ساختار هسته-پیرامون را بازنمایی می کند؛ و رویکرد چندقطبی انتقادی همراه با آینده پژوهی، مسیرهای احتمالی نظم جهانی را ترسیم می کند. این چارچوب، بنیانی مستحکم برای بخش های تحلیلی و سناریو محور تحقیق شما فراهم می آورد.
آینده پژوهی و سناریوهای محتمل نظام بین الملل
تحولات اخیر در خاورمیانه، شرق آسیا و اروپا نشان می دهد که نظام بین الملل در حال عبور از مرحله هژمونی آمریکا به سمت چندقطبی کنترل شده و یا چندقطبی ستیزگر است. این گذار نه تنها ناشی از رشد و تحرک قدرت های شرقی مانند چین و روسیه است، بلکه از ناکامی های سیاست خارجی و اقتصادی غرب، به ویژه آمریکا، در مدیریت بحران های اوکراین، جنگ های نیابتی و جنگ های اقتصادی قابل مشاهده است.
1. سناریوی چندقطبی کنترل شده
در این سناریو، بازیگران عمده بین المللی با حفظ تعادل نسبی قدرت، از طریق سازوکارهای دیپلماتیک، سازمان های بین المللی و پیمان های منطقه ای به مدیریت تعارض ها می پردازند. تجربه بحران اوکراین و آتش بس غزه نشان می دهد که کشورها تمایل دارند از ابزارهای مستقیم نظامی کمتر استفاده کنند و بر دیپلماسی چندجانبه، میانجی گری منطقه ای و فشار اقتصادی متکی باشند..
ایران در این سناریو با بهره گیری از شبکه مقاومت منطقه ای و تعامل با چین و روسیه، نقش تعادل بخش میان شرق و غرب را ایفا می کند، بدون آنکه خود وارد مواجهه مستقیم نظامی شود. این الگو امکان کاهش تنش ها در خاورمیانه و حفظ منافع راهبردی تهران را فراهم می آورد.
2. سناریوی چندقطبی ستیزگر
در این حالت، ناکامی های غرب در مدیریت بحران های اوکراین و محدودیت های اعمال شده بر چین و روسیه، موجب تشدید رقابت ها و افزایش تنش های نظامی و اقتصادی می شود. نمونه بارز این روند، جنگ های هیبریدی، رقابت نظامی در دریای جنوبی چین و تنش های ژئوپلیتیک در خاورمیانه است.
ایران در این سناریو به عنوان بازیگری فعال، ضمن حمایت از محور مقاومت، فشار سیاسی و امنیتی علیه نفوذ غرب را افزایش می دهد و نقش خود را در ثبات یا عدم ثبات منطقه برجسته می کند. چنین وضعیتی می تواند منجر به افزایش عدم قطعیت در بازارهای جهانی انرژی و گسترش سلاح های نیابتی شود.
3. سناریوی ادامه بحران و تنش محدود
در این سناریو، تعارض های محلی و منطقه ای بدون راهکار جامع ادامه پیدا می کنند، اما جنگ تمام عیار یا فروپاشی نظام های بین المللی رخ نمی دهد. نمونه آن، تثبیت نسبی خطوط جبهه در اوکراین، مدیریت آتش بس در غزه و رقابت اقتصادی آمریکا و چین است.
ایران در این مسیر با استفاده از ظرفیت های دیپلماتیک و اقتصادی خود، سعی می کند از شرایط موجود بهره برداری کند، بدون اینکه وارد رویارویی مستقیم شود. این سناریو، بیشتر به تعادل ناپایدار در روابط بین الملل نزدیک است و نشان دهنده وابستگی بازیگران به همکاری و فشار متقابل برای پیشبرد منافع ملی است.
این تحلیل نشان می دهد که آینده نظام بین الملل، بیش از هر زمان دیگری به توان میانجی گران، سازوکارهای چندجانبه و مدیریت هوشمند بحران ها وابسته است. شکست غرب در بحران اوکراین و جنگ های نیابتی و همچنین ناپایداری سیاست های ترامپ در زمینه تعرفه ها و اقتصاد جهانی، فرصت های استراتژیک شرقی ها از جمله چین، روسیه و ایران را برجسته کرده است.
جدول (3-1)

جمع بندی و پیامدهای ژئوپلیتیک
تحولات چند سال اخیر نشان می دهد که ساختار نظم بین الملل دیگر در قالب مدل تک قطبی هدایت شده از سوی ایالات متحده قابل توضیح نیست. ائتلاف های نوظهور، فرسایش ابزارهای سنتی قدرت غرب، و رشد بازیگران مستقل در اوراسیا و غرب آسیا، جهتی تازه به دینامیک ژئوپلیتیک جهانی بخشیده اند. آنچه امروز در فلسطین، دریای سرخ، اوکراین، شرق آسیا و بازار انرژی رخ می دهد، حاصل مجموعه ای از ناکامی های راهبردی غرب و فرصت سازی قدرت های غیرغربی است؛ نه صرفا چرخش طبیعی تاریخ.
1. افول اقتدار غرب و فرسایش ابزارهای هژمونیک
بحران اوکراین به یکی از نقاط عطف این فرسایش تبدیل شده است. ناتوانی آمریکا و متحدانش در دستیابی به پیروزی قاطع یا مدیریت دیپلماتیک منسجم، سبب شده جنگ به یک فرایند فرسایشی و فرابحرانی تبدیل شود. تجربه اوکراین نشان داد که غرب در جنگ های طولانی مدت، هم از نظر لجستیکی و هم از نظر اجماع سیاسی در داخل دچار بحران است. رفتار متناقض ترامپ و اختلافات در ناتو این ناپایداری را تشدید کرده است. پیامد ژئوپلیتیکی این روند، افزایش وزن روسیه در محیط پیرامونی و شکل گیری گفتمان «گزینه های جایگزین امنیتی» برای کشورهای اروپایی و آسیای شرقی است.
در حوزه اقتصادی نیز جنگ تعرفه ای آمریکا با چین، نتیجه معکوس داشته و به افزایش پیوندهای مالی و راهبردی میان کشورهای عضو شانگهای، بریکس پلاس و بلوک اوراسیایی منجر شده است. رشد سهم یوان در تبادلات جهانی، توسعه سازوکارهای تهاتری، و ایجاد مراکز تسویه غیر دلاری، ضربه ای ساختاری به هژمونی پولی غرب محسوب می شود.
2. بازتعریف ژئوپلیتیک مقاومت و محور اوراسیا
تحولات فلسطین و جنگ غزه صرفا به معنای یک آتش بس موقت نیست، بلکه بیانگر فعال شدن سطوح جدیدی از بازدارندگی غیردولتی و پیوند جبهه های مقاومت است. ناتوانی اسرائیل در حذف حماس، قدرت یابی انصارالله یمن در دریای سرخ، عدم خلع سلاح و شکست حزب الله و تداوم عملیات گروه های عراقی در خاک عراق علیه تروریسم، نشان داد که بازیگران غیردولتی می توانند معادلات ژئوپلیتیکی را بدون نیاز به ارتش های کلاسیک تغییر دهند.
این تحولات نه تنها عمق استراتژیک ایران را تثبیت کرده، بلکه نشان داده ساختار امنیتی غرب آسیا دیگر انحصارا در اختیار آمریکا و متحدانش نیست. محور مقاومت توانسته از منطق واکنش پذیری به منطق بازدارندگی فعال عبور کند. این امر، در کنار همگرایی ایران با روسیه و چین در قالب هایی همچون شانگهای و بریکس، زمینه تغییرات ژئواستراتژیک در خاورمیانه و مدیترانه شرقی را فراهم کرده است.
3. چندقطبی شدن از پایین به بالا، نه از بالا به پایین
گذار کنونی از نظام تک قطبی، نه در نتیجه توافقات رسمی قدرت های بزرگ، بلکه در اثر فشار میدانی، جنگ های ترکیبی، فرسایش اقتصادی و مقاومت منطقه ای شکل گرفته است. برخلاف دوران جنگ سرد که بلوک بندی ها روشن و سلسله مراتبی بود، بازیگران امروز از چین و روسیه تا ایران، ترکیه، هند، و حتی عربستان در پی تاسیس «چندقطبی انعطاف پذیر» هستند؛ جهانی که در آن پیوندهای انرژی، فناوری، مالی و امنیتی جایگزین مدل های ایدئولوژیک می شوند.
به ویژه در غرب آسیا، اتصال کریدورهای شمال-جنوب، ابتکار کمربند-راه چین، و پروژه های همکاری انرژی ایران با روسیه و هند، نشانه هایی از شکل گیری نظم موازی است. این ساختارها نه الزاما علیه غرب، بلکه در برابر انحصارگرایی غرب طراحی شده اند.
4. سناریوهای ژئوپلیتیکی محتمل
با توجه به روندها و رویدادهای پیش گفته، سه سناریوی اصلی برای پیامدهای ژئوپلیتیکی نظم آینده قابل تصور است:
الف) سناریوی چندقطبی رقابتی مهارشده
در این حالت، آمریکا تلاش می کند با تعدیل فشارها و بازتعریف نقش متحدان منطقه ای، بخشی از هژمونی خود را حفظ کند؛ اما برتری بلامنازع از دست رفته است. بلوک های اوراسیایی، جبهه مقاومت و قدرت های نوظهور آسیایی نقش برابر و گاه برتر در معادلات امنیتی، انرژی و مالی خواهند داشت. این سناریو در صورت کاهش تنش در اوکراین و مهار بحران غزه محتمل تر است.
ب) سناریوی واگرایی تهاجمی و رقابت ستیزگرانه
در این سناریو، فشارهای غرب تشدید شده، جنگ های نیابتی افزایش می یابد و تلاش برای مهار چین، ایران، روسیه و متحدانشان وارد مرحله امنیتی تر می شود. ممکن است در دریای چین جنوبی، لبنان، یمن یا قفقاز نقطه اشتعال جدیدی ایجاد شود. پیامد این وضعیت، تقویت بلوک بندی سخت و فروپاشی بیشتر نهادهای جهانی خواهد بود.
ج) سناریوی چندقطبی بلوکی-همکارانه
در این مسیر، چین، روسیه، ایران، هند و سایر قدرت های منطقه ای با گسترش سازوکارهای مشترک اقتصادی و امنیتی، نظمی بدون مرکزیت غربی را شکل می دهند؛ نظمی که دلارزدایی، حمل ونقل چندمسیره، و امنیت جمعی انرژی در آن نقش محوری دارد. غرب آسیا و اوراسیا در این سناریو به محل پیوند ژئوپلیتیک دو اقیانوس تجارت جهانی بدل می شوند.
5. پیامدها برای ایران
برای جمهوری اسلامی ایران، گذار کنونی به معنای فرصت و چالش توامان است. از یک سو، قدرت چانه زنی تهران در نظام مالی و امنیتی جدید رو به افزایش است؛ از سوی دیگر، فشارهای غرب و تلاش برای بی ثبات سازی محیط پیرامونی ادامه خواهد داشت. ایران در صورتی می تواند جایگاه راهبردی خود را تثبیت کند که:
پیوند خود با محور مقاومت را در سطح امنیت هوشمند حفظ و نوسازی کند؛
نقش فعالی در بریکس، شانگهای و کریدورهای ترانزیتی ایفا نماید؛
از رقابت چین-آمریکا و فرسایش ناتو برای ارتقای موقعیت منطقه ای بهره بگیرد؛
و راهبرد «چندهمسویی منعطف» را جایگزین دوقطبی های مطلق کند.
جمع بندی نهایی
نظم بین الملل نه تنها در حال گذار است، بلکه جهت این گذار برخلاف دهه های پیشین از غرب به شرق، از شمال به جنوب و از مرکز به پیرامون تغییر کرده است. آنچه این روند را سرعت داده، توانمندی شرق یا جنوب نبوده، بلکه فرسایش مشروعیت، ناکامی در مدیریت بحران ها و ناهماهنگی درون ساختاری غرب است. آینده نه محصول توافق قدرت های بزرگ، بلکه نتیجه تلاقی میدان های مقاومت، رقابت اقتصادی و موازنه های جدید ژئوپلیتیکی خواهد بود؛ آینده ای که در آن ایران یکی از بازیگران تاثیرگذار و نه منفعل خواهد بود.
فهرست منابع
منابع انگلیسی
1. Morgenthau, H. J. (1948). Politics Among Nations: The Struggle for Power and Peace. New York: Alfred A. Knopf.
2. Waltz, K. (1979). Theory of International Politics. Reading: Addison-Wesley.
3. Keohane, R. O., & Nye, J. S. (1977). Power and Interdependence: World Politics in Transition. Boston: Little, Brown.
4. Brzezinski, Z. (1997). The Grand Chessboard: American Primacy and Its Geostrategic Imperatives. New York: Basic Books.
5. Organski, A. F. K., & Kugler, J. (1980). The War Ledger. Chicago: University of Chicago Press.
6. Wallerstein, I. (1974). The Modern World-System. New York: Academic Press.
7. Glenn, J. C., & Gordon, T. J. (2009). Futures Research Methodology, Version 3.0. The Millennium Project.
منابع فارسی
1. فارن پالیسی. (۱۴۰۴). بازگشت جنگ سرد به خاورمیانه؟ شهریور ۱۴۰۴.
2. خبرگزاری فرارو. (۱۴۰۴). فنلاند جدید اروپا؛ الگوی بقا برای اوکراین / بن بست فرسایشی یا آغاز توافق؟ ۲۱ شهریور ۱۴۰۴.
3. اقبالی زارچ، ع.ب. (۱۴۰۴). روسیه و اروپا: ناامیدی از صلح به سوی جنگ فراگیر. مرکز بین المللی مطالعات صلح (IPSC)، مهر ۱۴۰۴.
4. عصر ایران. (۱۴۰۴). چین: عقب نمی نشینیم و در برابر جنگ تعرفه ای ترامپ می ایستیم. ۲۰ تیر ۱۴۰۴.
5. خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا). (۱۴۰۴). جنگ تجاری آمریکا-چین؛ گسست در روابط دوجانبه و تضعیف تجارت جهانی. ۱۹ مهر ۱۴۰۴.
[1] Morgenthau, H. J. (1948). Politics Among Nations: The Struggle for Power and Peace. New York: Alfred A. Knopf.
[2] Waltz, K. (1979). Theory of International Politics. Reading: Addison-Wesley.
[3] Organski, A. F. K., & Kugler, J. (1980). The War Ledger. Chicago: University of Chicago Press.
[4] Keohane, R. O., & Nye, J. S. (1977). Power and Interdependence: World Politics in Transition. Boston: Little, Brown.
[5] Wallerstein, I. (1974). The Modern World-System. New York: Academic Press.
[6] Brzezinski, Z. (1997). The Grand Chessboard: American Primacy and Its Geostrategic Imperatives. New York: Basic Books.
[7] Glenn, J. C., & Gordon, T. J. (2009). Futures Research Methodology Version 3.0. Millennium Project.