محمدرضا ده باشی
فارغالتحصیل کارشناسی آموزش ابتدایی دانشگاه فرهنگیان پردیس شهید بهشتی مشهد؛ دانشجوی کارشناسی ارشد برنامهریزی درسی دانشگاه فردوسی مشهد
1 یادداشت منتشر شدهسیاست گذاری برنامه درسی؛ پیوند قدرت، فرهنگ و تربیت
- سیاست گذاری برنامه درسی؛ پیوند قدرت، فرهنگ و تربیت
سیاست گذاری در برنامه درسی، از جمله حوزه هایی است که مرز میان آموزش به عنوان پدیده ای انسانی و قدرت به عنوان نیرویی اجتماعی را آشکار می کند. در ظاهر، آموزش دغدغه ی رشد، آگاهی و پیشرفت فردی دارد؛ اما در لایه های پنهان تر، حامل ارزش ها، منافع و تصمیم هایی است که از دل روابط قدرت سر برمی آورند. این همان جایی است که باید پذیرفت برنامه درسی یک پدیده ی سیاسی است؛ نه به معنای حزبی یا جناحی، بلکه به این معنا که آموزش، همواره در دل نیروهای قدرت و تصمیم سازی شکل می گیرد.
آموزش و سیاست؛ دو ساحت جدا یا هم سرشت؟
در نگاه نخست، ممکن است تصور کنیم آموزش از سیاست جداست؛ چراکه مدرسه را جایی برای یادگیری بی طرفانه می دانیم. اما واقعیت این است که هیچ برنامه ی آموزشی در خلا شکل نمی گیرد. هر تصمیم درباره ی چه چیزی باید آموخته شود و چه چیزی نباید، تصمیمی سیاسی است. همان گونه که مایکل اپل می گوید:«آموزش بی طرف نیست، بلکه بازتاب نظام ارزشی و قدرتی است که آن را پشتیبانی می کند.»
مدرسه در حقیقت صحنه ی بازتولید قدرت است؛ جایی که ارزش ها و هنجارهای مطلوب حکومت، فرهنگ یا طبقه ی اجتماعی در ذهن نسل جدید نهادینه می شود.
برای نمونه، اگر نظام آموزشی کشوری بر مهارت محوری و کارآفرینی تاکید دارد، این تصمیم تنها انتخابی تربیتی نیست، بلکه پاسخی است به ساختار اقتصادی و سیاسی ای که نیازمند نیروی کار خاصی است.
- قدرت؛ چهره ی پنهان سیاست آموزشی
سیاست را نمی توان بدون فهم «قدرت» درک کرد. قدرت، مانند هوا، در همه جا حضور دارد؛ در تصمیمات دولتی، در کتاب های درسی، در رسانه ها و حتی در شیوه ی گفت وگوی معلم با دانش آموز. از دید فوکو، قدرت فقط در نهادهای رسمی متمرکز نیست، بلکه در جریان زندگی روزمره جاری است؛ در زبان، در نگاه، در انتظارها و در نمره هایی که می دهیم یا نمی دهیم. بنابراین، وقتی معلمی تصمیم می گیرد چه سوالی را مهم تر تلقی کند، یا چه نوع پاسخ گویی را پاداش دهد، در واقع در حال اعمال سیاست است — هرچند ناخودآگاه.
این نگاه، زاویه ای تازه به آموزش می دهد: برنامه درسی دیگر نه فقط مجموعه ای از محتوا، بلکه نظامی از روابط قدرت و معنا است. در این نظام، دانش نه تنها آموزش داده می شود، بلکه تنظیم و کنترل هم می شود.
- مثلث قدرت در سیاست گذاری آموزشی
سه ضلع اثرگذار بر سیاست گذاری:
۱. جامعه و فرهنگ؛ سرچشمه ی ارزش ها و حساسیت های جمعی،
۲. دولت و نهادهای تصمیم گیر؛ مجری سیاست های رسمی،
۳. اقتصاد و بازار کار؛ تعیین کننده ی نیازها و انگیزه های عملی آموزش.
اما در دنیای امروز، ضلع چهارمی نیز پدیدار شده است: تکنولوژی.
فناوری دیگر صرفا ابزاری برای آموزش نیست؛ بلکه بازیگر فعالی است که خود ارزش تولید می کند، سبک زندگی می سازد و حتی معیارهای موفقیت را بازتعریف می کند.
از دید من، اگر زمانی دولت ها محور اصلی قدرت بودند، امروز قدرت نرم فناوری و رسانه جای آن را گرفته است.
برای نمونه، شبکه های اجتماعی عملا تبدیل به کلاس های غیررسمی یادگیری شده اند. اما چه کسی محتوای آن ها را تعیین می کند؟ الگوریتم ها؟ شرکت ها؟ یا فرهنگ عمومی؟
پاسخ به این پرسش، یعنی بازاندیشی در معنای جدید «سیاست در آموزش».
- تکنولوژی؛ قدرتی بی چهره و بی ادعا
در این جا، می توان از دیدگاه مک لوهان استفاده کرد که می گفت: «رسانه خود پیام است»؛ یعنی فناوری، فقط ابزار انتقال معنا نیست، بلکه خودش حامل معنا و سیاست است. هوش مصنوعی، به ظاهر تسهیل کننده ی آموزش است، اما اگر بدون آگاهی از پیامدهایش به کار گرفته شود، ممکن است به تدریج قدرت تفکر انتقادی را از انسان بگیرد.
برای نمونه، دانشجویی که در همه ی تکالیف خود از ابزارهای تولید خودکار متن استفاده می کند، شاید در ظاهر موفق تر باشد، اما آرام آرام قدرت تحلیل، نوشتن و حتی اندیشیدن را از دست می دهد. این همان جایی است که قدرت فناوری، سیاست تربیت را در دست می گیرد.
- ایدئولوژی پنهان در برنامه درسی
هیچ کتاب درسی خنثی نیست. حتی انتخاب ساده ی اینکه کدام نویسنده یا رویداد در کتاب بیاید و کدام حذف شود، تصمیمی ایدئولوژیک است.
به عنوان مثال تدریس کتاب نبرد من در مدارس آلمان نازی و ممنوعیت آن پس از سقوط هیتلر گواه روشنی است که برنامه درسی، عرصه ی نبرد گفتمان هاست.
در نگاه انتقادی، برنامه درسی نه صرفا انتقال دهنده ی دانش، بلکه تعیین کننده ی روایت رسمی از واقعیت است. وقتی در کتاب های درسی، صدای گروهی حذف می شود، در واقع تصمیم گرفته ایم چه کسانی دیده شوند و چه کسانی فراموش. این حذف و برجسته سازی ها، همان سیاست در پوشش آموزش اند.
- فرهنگ و مردم؛ سیاست از پایین
سیاست گذاری همیشه از بالا اعمال نمی شود. فرهنگ مردم نیز در تعیین مسیر آموزش نقش دارد. اگر جامعه به ارزش هایی چون موفقیت مادی، سرعت، یا رقابت بیش از تفکر و معناگرایی بها دهد، نظام آموزشی نیز ناخواسته در همان جهت حرکت می کند. در واقع، مردم هم در بازی قدرت آموزشی شریک اند — قدرتی نرم اما پایدار.
برای نمونه، وقتی والدین از مدرسه انتظار دارند کودکشان فقط نمره ی بالا بگیرد، نه اندیشیدن بیاموزد، این خواسته به تدریج تبدیل به فشار اجتماعی برای جهت دهی سیاست آموزشی می شود. پس گاهی سیاست گذار اصلی نه وزارتخانه، بلکه جامعه است.
- حرف آخر
از نگاه من، گزاره ای که در این یادداشت مهم است، انتقال مفهوم سیاست از سطح دولت به سطح زندگی روزمره ی آموزشی بود. فهم این نکته که «هر باید و نبایدی در آموزش، شکلی از سیاست است» ما را از قضاوت های ساده دور می کند. اگر بپذیریم قدرت در همه جا جاری است، آنگاه نقش معلم، دانشجو و حتی فناوری در تولید سیاست روشن تر می شود.
با این حال، خطر این دیدگاه در آن است که اگر هر چیز را سیاسی بدانیم، ممکن است مرز میان اخلاق، تربیت و قدرت از بین برود.
به نظر من، مهم ترین وظیفه ی ما به عنوان برنامه ریزان درسی، تفکیک سیاست هدایت گر از سیاست سلطه گر است؛ سیاست هدایت گر یعنی استفاده از قدرت برای رشد و آگاهی، نه کنترل و تبعیت.
سیاست گذاری برنامه درسی، عرصه ی برخورد نیروهای متنوع قدرت است: دولت، اقتصاد، فرهنگ و اکنون فناوری.
اما در نهایت، این ما انسان ها هستیم که تصمیم می گیریم این نیروها چگونه عمل کنند. اگر آموزش بتواند تفکر انتقادی، استقلال و آگاهی را در یادگیرندگان پرورش دهد، حتی در دل سیاست نیز می توان تربیت انسانی را حفظ کرد.
برنامه درسی در این نگاه، دیگر تنها ابزار آموزش نیست، بلکه آینه ی تمام نمای جامعه است؛ جایی که ارزش ها، تضادها و امیدهای یک ملت در آن منعکس می شود. بنابراین، هر بار که کتابی می نویسیم، درسی طراحی می کنیم یا محتوایی تدریس می کنیم، در واقع در حال مشارکت در بزرگ ترین گفت وگوی سیاسی بشر هستیم: گفت وگو درباره ی اینکه انسان چه باید بیاموزد تا آزاد بماند.