پول، قدرت و سیاست: از نظریه های کلاسیک تا تحولات معاصر

23 مهر 1404 - خواندن 11 دقیقه - 239 بازدید

مقدمه

پول همواره نقشی بنیادین در عرصه های اجتماعی و سیاسی ایفا کرده است، اما در دوران مدرن این نقش ابعادی تازه یافته و به یکی از تعیین کننده ترین عوامل در توزیع قدرت سیاسی تبدیل شده است. طرح مسئله این است که رابطه میان پول و سیاست دیگر صرفا به تامین منابع مالی برای اداره حکومت محدود نمی شود، بلکه سرمایه اقتصادی به اهرمی برای کنترل رسانه ها، شکل دهی به افکار عمومی و جهت دهی به فرآیندهای تصمیم گیری سیاسی بدل شده است. در چنین شرایطی، بررسی نحوه پیوند پول با ساختار قدرت سیاسی اهمیتی دوچندان می یابد.

اهمیت موضوع را می توان در سه سطح توضیح داد: نخست، افزایش سرسام آور هزینه های کمپین های انتخاباتی در جهان معاصر که بدون حمایت مالی کلان عملا مشارکت در رقابت سیاسی را دشوار می سازد؛ دوم، نقش لابی های اقتصادی در تعیین سیاست های کلان و تدوین قوانین که از شفافیت و عدالت سیاسی می کاهد؛ و سوم، گسترش فساد سیاسی که در آن، پول نه تنها ابزار رقابت بلکه عامل تحریف قواعد بازی دموکراتیک می شود.

بر این اساس، پرسش اصلی مقاله چنین است: چگونه پول به ابزاری تعیین کننده در توزیع قدرت سیاسی بدل شده است؟

هدف یادداشت نیز پیوند دادن دیدگاه های کلاسیک در جامعه شناسی و علوم سیاسی با تحولات جدید و سپس تبیین این روند از خلال نمونه های عینی در ایران و جهان است. این مقاله می کوشد نشان دهد که بدون فهم منطق اقتصادی قدرت، تحلیل سیاست مدرن ناقص خواهد بود.

چارچوب نظری

بحث درباره نقش پول در سیاست بدون بازخوانی نظریه های کلاسیک و جدید علوم اجتماعی ناقص خواهد بود. هر یک از متفکران بزرگ، از منظر خاص خود، به رابطه میان اقتصاد و سیاست نگریسته اند و به ویژه بر این نکته تاکید کرده اند که پول تنها یک ابزار اقتصادی نیست، بلکه سازوکاری است که می تواند مناسبات قدرت را شکل دهد و بازتولید کند.

کارل مارکس نقطه آغازین این بحث را در نقد اقتصاد سیاسی خود مطرح می کند. از نگاه او، پول چیزی فراتر از واسطه مبادله است و در جوامع سرمایه داری به ابزار بازتولید سلطه طبقاتی بدل می شود. مارکس در سرمایهنشان می دهد که طبقه بورژوا از طریق انباشت سرمایه، توانایی هدایت دولت و دستگاه های سیاسی را در راستای منافع خود دارد(Marx, 1976: 257). بدین ترتیب، پول نه تنها ابزار اقتصادی، بلکه شکل عینی «سرمایه سیاسی» است که می تواند ساختار حقوقی و نهادهای حکومتی را در خدمت طبقه مسلط قرار دهد. در نتیجه، نابرابری اقتصادی به نابرابری سیاسی می انجامد و دموکراسی صوری به پوششی برای سلطه طبقاتی تبدیل می شود.

ماکس وبر اگرچه برخلاف مارکس نگاه طبقاتی نداشت، اما بر تاثیر سرمایه اقتصادی بر سازوکارهای قدرت سیاسی تاکید می کرد. او در تحلیل خود از بوروکراسی و مشروعیت، نشان می دهد که چگونه منابع مالی می توانند در تقویت اقتدار قانونی و گسترش شبکه های اداری به کار گرفته شوند(Weber, 1978: 943). در نگاه وبر، پول در دنیای مدرن شرط کارآمدی بوروکراسی است، اما در عین حال این امر می تواند استقلال نهادهای سیاسی را تضعیف کند؛ چراکه ورود سرمایه اقتصادی به میدان سیاست، فرایند عقلانی- قانونی تصمیم گیری را با منافع خاص گره می زند.

پی یر بوردیو با طرح نظریه میدان ها، رابطه میان سرمایه های مختلف را به طور دقیق تری تحلیل می کند. از دید او، سرمایه اقتصادی می تواند به سرمایه سیاسی تبدیل شود، مشروط بر اینکه در «میدان سیاسی» و از خلال قواعد بازی آن بازتعریف گردد(Bourdieu, 1991: 192). برای نمونه، ثروت مالی هنگامی به قدرت سیاسی بدل می شود که از طریق تامین مالی احزاب، رسانه ها یا کمپین های انتخاباتی وارد میدان رقابت شود. این فرآیند نشان می دهد که بازی قدرت، نه تنها با مهارت های نمادین بلکه با پشتوانه اقتصادی گره خورده است.

در نهایت، نظریه های جدید در حوزه انتخاب عمومی و اقتصاد سیاسی، رابطه پول و سیاست را در قالب مدل های نهادی و عقلانی بررسی می کنند. از نگاه این رویکردها، سیاستمداران و رای دهندگان کنشگرانی عقلانی اند که برای حداکثرسازی منافع خود عمل می کنند. در این چارچوب، پول به متغیری کلیدی بدل می شود که از طریق لابی ها، کمک های مالی و هزینه های تبلیغاتی بر فرآیند سیاست گذاری اثر می گذارد. به ویژه در دموکراسی های انتخاباتی، جایی که رقابت سیاسی نیازمند منابع مالی گسترده است، سرمایه اقتصادی عملا به شرط لازم برای دسترسی به قدرت تبدیل می شود.

این چارچوب نظری نشان می دهد که از مارکس تا نظریه های جدید، یک خط پیوسته وجود دارد: پول نه صرفا یک ابزار اقتصادی، بلکه عامل بازتولید یا بازتعریف مناسبات قدرت سیاسی است..

تحلیل محوری

پول به عنوان یکی از متغیرهای کلیدی در سیاست مدرن، تاثیری همه جانبه بر فرایندهای انتخاباتی، کیفیت دموکراسی، سطح فساد سیاسی و حتی سیاست های جهانی گذاشته است. بررسی چهار محور زیر نشان می دهد که چگونه سرمایه اقتصادی مناسبات قدرت را بازتعریف کرده و تا چه اندازه ساختارهای سیاسی را وابسته به منابع مالی ساخته است.

۱- پول در فرایندهای انتخاباتی: انتخابات آزاد یکی از پایه های دموکراسی به شمار می رود، اما در عمل بدون دسترسی به منابع مالی گسترده، امکان حضور موثر در رقابت سیاسی وجود ندارد. در ایالات متحده، هزینه های انتخاباتی در دو دهه اخیر رشدی چشمگیر داشته و کمپین های ریاست جمهوری میلیاردها دلار صرف تبلیغات رسانه ای، نظرسنجی ها و سازماندهی کمپین می کنند(Magleby, 2019: 87). به همین ترتیب، در اروپا نیز با وجود نظام های حزبی و نظارت های سختگیرانه تر، همچنان تامین مالی احزاب و کمپین ها مسئله ای تعیین کننده در موفقیت انتخاباتی است. این روند موجب شده است که به تعبیر برخی پژوهشگران، دموکراسی های انتخاباتی به «دموکراسی های پرهزینه» بدل شوند؛ دموکراسی هایی که در آن ها دسترسی به منابع مالی گسترده شرط لازم برای ورود به عرصه قدرت سیاسی است.

۲- پول و فساد سیاسی: افزون بر هزینه های مشروع انتخاباتی، پول می تواند به شکل غیرشفاف و فسادآلود بر سیاست اثر بگذارد. خرید آرا، پرداخت های غیرقانونی به مقامات و لابی گری های پنهان نمونه هایی از این تاثیرند. در بسیاری از کشورهای در حال توسعه، سرمایه اقتصادی به ابزار مستقیم خرید وفاداری سیاسی تبدیل می شود(Johnston, 2005: 134). این امر نه تنها اعتماد عمومی به نظام سیاسی را تضعیف می کند، بلکه بازتولید نابرابری و حذف رقبای فاقد منابع مالی را نیز در پی دارد. فساد مالی در سیاست عملا به «بازتوزیع قدرت» به نفع گروه های ثروتمند منجر می شود.

3- سیاست جهانی و نهادهای فراملی: در سطح فراملی، پول در قالب وام ها، اعتبارات و سیاست های مالی نهادهایی چون بانک جهانی و صندوق بین المللی پول بر سیاست داخلی کشورها اثر می گذارد. این نهادها اغلب با مشروط کردن اعطای وام به اجرای اصلاحات اقتصادی یا سیاسی، به بازیگران تاثیرگذار در سیاست داخلی کشورها تبدیل می شوند(Stiglitz, 2002: 54). در واقع، سرمایه مالی جهانی نه تنها ساختار اقتصادی بلکه فضای سیاسی کشورها را نیز شکل می دهد. نمونه های متعدد از آمریکای لاتین و آفریقا نشان می دهد که سیاست های تعدیل ساختاری، که به عنوان شرط وام های بین المللی تحمیل شده اند، پیامدهای عمیقی بر نظام های سیاسی و میزان مشارکت شهروندان داشته اند.

به این ترتیب، چه در سطح ملی و چه جهانی، پول ابزاری تعیین کننده در شکل دهی به قواعد بازی سیاسی و توزیع واقعی قدرت به شمار می رود.

نمونه ها و شواهد کاربردی

1- آمریکا: در ایالات متحده، نقش پول در انتخابات به شدت برجسته است. انتخابات ۲۰۱۶ نشان داد که هزینه های کمپین ها می تواند به مرزهای بی سابقه برسد؛ دونالد ترامپ با تکیه بر شبکه های رسانه ای و منابع مالی گسترده توانست بخش بزرگی از فضای عمومی را تصاحب کند. در انتخابات ۲۰۲۰ نیز جو بایدن و ترامپ مجموعا بیش از ۱۴ میلیارد دلار هزینه کردند که این امر، رکوردی تاریخی در عرصه رقابت های انتخاباتی بود. این هزینه های سرسام آور پرسش هایی جدی درباره عدالت دموکراتیک ایجاد کرد: آیا شهروندان عادی با منابع محدود می توانند در چنین صحنه ای رقابت کنند، یا سیاست عملا به عرصه ای برای ثروتمندان و لابی های اقتصادی تبدیل شده است؟

2- اروپا: در اروپا، هرچند قوانین سخت گیرانه تری در زمینه شفافیت مالی وجود دارد، اما پول همچنان عامل مهمی است. در آلمان، احزاب بزرگ مانند CDU و SPD به شدت به کمک های مالی شرکت ها و اتحادیه ها متکی اند. در فرانسه نیز رسوایی های مالی برخی سیاستمداران، مانند پرونده نیکولا سارکوزی، نشان داد که حتی در نظام های سیاسی با نظارت دقیق، امکان نفوذ پول در فرآیند سیاسی وجود دارد. این موارد گواه آن است که اگرچه شفافیت ابزار کنترل مهمی است، اما نمی تواند به طور کامل شکاف میان پول و قدرت سیاسی را پوشش دهد.

3- ایران: در ایران، ساختار انتخاباتی و نظارت شورای نگهبان تا حدی مانع ورود مستقیم سرمایه های عظیم به رقابت ها می شود. با این حال، حضور منابع مالی غیررسمی و هزینه های غیرشفاف در انتخابات مجلس و ریاست جمهوری، همچنان چالشی جدی است. گزارش های غیررسمی درباره هزینه های تبلیغاتی نامزدها و استفاده از منابع اقتصادی پنهان، نشان می دهد که پول در ایران نیز نقشی غیرقابل انکار در شکل گیری نتایج سیاسی ایفا می کند.

4- کشورهای در حال توسعه: در بسیاری از کشورهای در حال توسعه، مانند روسیه، برزیل و هند، حضور الیگارشی های اقتصادی به یکی از عوامل تعیین کننده سیاست بدل شده است. در روسیه، نفوذ مستقیم الیگارش ها بر کرملین و سیاست های کلان اقتصادی مشهود است. در برزیل، پرونده های فساد مالی چون «پتروبراس» نشان داد که چگونه پیوند میان سیاست و پول می تواند کل نظام سیاسی را به بحران بکشاند. در هند نیز تامین مالی غیرشفاف احزاب و نفوذ صاحبان صنایع بزرگ، مسیر سیاست گذاری را به شدت تحت تاثیر قرار داده است. این نمونه ها نشان می دهد که قدرت پول نه تنها مختص غرب نیست، بلکه در بسیاری از نقاط جهان به شکلی ساختاری بر مناسبات سیاسی سایه افکنده است.

نتیجه گیری

پول در سیاست معاصر چهره ای دوگانه دارد: از یک سو ابزاری مشروع برای تامین مالی احزاب، فعالیت های انتخاباتی و استمرار کارکرد نهادهای دموکراتیک است و می تواند به تقویت مشارکت سیاسی و رقابت سالم کمک کند؛ از سوی دیگر، هنگامی که خارج از قواعد شفافیت و نظارت عمومی به کار گرفته می شود، به منبعی برای فساد، تبعیض و انحراف از اصول دموکراتیک بدل می گردد. تجربه کشورهای مختلف نشان می دهد که هرچه هزینه های انتخاباتی و لابی گری های اقتصادی افزایش یافته، فاصله میان شهروندان عادی و صاحبان سرمایه نیز بیشتر شده و عدالت سیاسی به چالش کشیده شده است.

پرسش اصلی این مقاله درباره چگونگی تبدیل پول به ابزار تعیین کننده در توزیع قدرت سیاسی، در پرتو شواهد تاریخی و معاصر به روشنی پاسخ می یابد: بدون کنترل سازوکارهای مالی، هیچ نظام سیاسی- حتی دموکراتیک ترین آنها- از تهدید نفوذ سرمایه در امان نیست.

برای مواجهه با این چالش، سه مسیر اساسی پیشنهاد می شود: نخست، شفافیت مالی و الزام احزاب و نامزدها به اعلام دقیق منابع و مصارف. دوم، تقویت نهادهای مدنی و رسانه های مستقل برای ایفای نقش نظارتی. سوم، بازتعریف نسبت میان سرمایه اقتصادی و سرمایه سیاسی با الهام از نظریه های کلاسیک و تجارب جدید، به گونه ای که حضور پول در سیاست نه تهدیدی برای دموکراسی، بلکه ابزاری در خدمت عدالت و پاسخگویی عمومی باشد.

منابع

Bourdieu, Pierre. (1991). Language and Symbolic Power. Cambridge: Harvard University Press.

Johnston, Michael. (2005). Syndromes of Corruption: Wealth, Power, and Democracy. Cambridge: Cambridge University Press.

Magleby, David. (2019). Financing the 2016 and 2020 U.S. Elections. Washington, DC: Brookings Institution Press.

Stiglitz, Joseph E. (2002). Globalization and Its Discontents. New York: W. W. Norton & Company.

Weber, Max. (1978). Economy and Society: An Outline of Interpretive Sociology (G. Roth & C. Wittich, Eds.). Berkeley: University of California Press.