(ساختار نام (علت) و علیت ، الثیاسیسم)

21 مهر 1404 - خواندن 17 دقیقه - 115 بازدید


مفهوم خلاصه ای از (نام (علت) و علیت الثیاسیسم)

الثیاسیسم، واژهای مرکب از دو ریشه سامی و یونانی است : ((Al)) + «Θεία» بهمعنای «حقیقت الهی» و «σύστημα» بهمعنای «سامانه» یا «اصول». این نامگذاری گویای آن است که الثیاسیسم قصد ندارد صرفا مجموعهای از باورها باشد، بلکه میخواهد اصولی را برپا دارد که در عین آزادی کامل، بستر و چارچوبی هماهنگ و «در بند رهایی» باشند—رهایی از قید جهل و فاصله از حقیقت مادر. این اصول اجباری بیرونی نیستند، بلکه همواره با ظرفیت درک هر فرد پیوند میخورند و مسیر حرکت هر آگاه را بهسوی حقیقت هستی همسوتر میکنند.

ساختار ادبیات نامگذاری

.
الثیاسیسم (Althiasism) واژهای است که برای معرفی این مکتب فلسفی نوین ساخته شده است. این اصطلاح از دو بخش اصلی الهام گرفته شده است:

1. «Al-» یا «ال»:

در زبانهای سامی (مانند عربی) «ال» پیشوندی است به معنای «آن» یا «حقیقی» که برای معرفهسازی و نشان دادن اصالت بهکار میرود.

انتخاب این پیشوند در نام مکتب، تاکید بر کلیت و تمامیت حقیقت دارد؛ یعنی چیزی فراتر از بخشی محدود یا تجربهای گذرا.
2. «Thia / Thea»:

ریشه در واژههای یونانی دارد. در یونانی باستان thea به معنای «دیدن، مشاهده و بصیرت» و theos به معنای «امر الهی» یا «اصل اعلی» است.

همچنین با واژه aletheia (ἀλήθεια) که در فلسفه یونانی به معنای حقیقت به مثابه آشکارشدگی است، ارتباط دارد.

3. «-ism»:

پسوندی است که در زبانهای اروپایی برای نشان دادن مکاتب فکری، جریانهای فلسفی یا جنبشهای فکری به کار میرود (مانند Idealism، Realism، Existentialism).
در نتیجه
> «واژه ی الثیاسیسم از ریشه های زبانی سامی و یونانی برآمده است؛ جایی که «ال» به معنای اصالت و کلیت، و «ثیا» به معنای حقیقت و آشکارشدگی است. بدینسان، الثیاسیسم بهعنوان مکتبی نوین، تلاشی است برای آشکار ساختن حقیقت در پیوند میان آگاهی و واقعیت.»
بنابراین، الثیاسیسم در معنای ترکیبی خود به معنی :
«مکتبی که حقیقت قابل درک را در پیوند با آگاهی و واقعیت، آشکار میسازد.»
مکتب الثیاسیسم به عنوان یک نظام فلسفی نوین، در تلاش است تا رابطه میان آگاهی، حقیقت و واقعیت را به گونهای بازتعریف کند که بتواند به عنوان چارچوبی برای درک جامعتر انسان از وجود خود و جهان اطرافش عمل نماید. این مکتب بر این باور است که حقیقت نه صرفا محصول ذهن انسان است و نه صرفا مستقل از او؛ بلکه در تعاملی دیالکتیکی میان واقعیت عینی و آگاهی ذهنی شکل میگیرد.

هدف اصلی این مکتب، ایجاد بستری نظری برای پیوند دوباره اندیشه انسانی با مفهوم کمال است؛ کمالی که نه تنها بر پایه تجربه فردی بلکه در متن واقعیت هستی معنا پیدا میکند. در این مقاله، ابتدا پیشینه فلسفی این مباحث مرور شده، سپس اصول بنیادی الثیاسیسم معرفی میشود. در ادامه با رویکرد تطبیقی جایگاه این مکتب در قیاس با مکاتب فلسفی دیگر بررسی خواهد شد و نهایتا جمعبندی و نتیجهگیری ارائه میگردد.

در تاریخ اندیشه فلسفی، یکی از پرسشهای بنیادی همواره این بوده است: حقیقت چیست و چه نسبتی با انسان دارد؟ از دوران افلاطون و ارسطو تا دوران مدرن و پستمدرن، فیلسوفان هر یک به شیوهای تلاش کردهاند پاسخی برای این پرسش بیابند.

افلاطون حقیقت را صور ازلی و مستقل از جهان مادی میدانست. ارسطو آن را در انطباق ذهن و عین میجست. کانت با تفکیک نومن و فنومن، حقیقت را در نهایت دستنیافتنی قلمداد کرد. در دوران معاصر، فیلسوفانی چون هایدگر و سارتر حقیقت را در تجربه زیسته انسان و نسبت او با جهان دیدند.

اما این دیدگاهها همواره در دام دوگانهانگاری گرفتار بودهاند: یا حقیقت را صرفا ذهنی دانستهاند یا صرفا عینی. مکتب الثیاسیسم با هدف عبور از این دوگانه و ارائهی چارچوبی نوین شکل گرفته است؛ چارچوبی که حقیقت، واقعیت و آگاهی را در ارتباطی سهگانه و پویا میبیند.

( پیشینه و مبانی نظری )

برای درک الثیاسیسم لازم است ابتدا نگاهی گذرا به مهمترین مباحث فلسفی مرتبط با حقیقت داشته باشیم:

افلاطون: حقیقت در عالم مثل قرار دارد و جهان محسوس تنها سایه هایی از آن است.

ارسطو: حقیقت در هماهنگی گزاره ذهنی با جهان عینی معنا مییابد.

کانت: مرز میان آنچه قابل شناخت است (فنومن) و آنچه ورای شناخت قرار دارد (نومن)، حقیقت را به امری نسبی و دستنیافتنی بدل میکند.

هایدگر: حقیقت به مثابه «انکشاف» است؛ لحظهای که وجود بر انسان گشوده میشود.

سارتر: حقیقت در آزادی انسان و تجربه اگزیستانسیالیستی او تعریف میشود.


با این حال، هیچکدام از این دیدگاهها نتوانستند رابطهای متوازن میان آگاهی انسانی و واقعیت بیرونی برقرار کنند. اینجاست که الثیاسیسم وارد میشود؛ تلاشی برای ترکیب، بازاندیشی و فراتر رفتن از این چارچوبها.


اصول بنیادی الثیاسیسم

مکتب الثیاسیسم بر مجموعهای از اصول محوری استوار است که چهار اصل مهم آن به شرح زیرند:

1. حقیقت وابسته به درک متفکر نیست؛ بلکه متفکر است که ماهیت خویش را از درک حقیقت میگیرد.


2. واقعیت مادر، بنیان شکلگیری حقیقت مادر است و این حقیقت، ماهیت واقعیت را نمایان میسازد.


3. آگاهی، واسطه ای است که امکان اتصال درک میان حقیقت و واقعیت را فراهم میآورد.(انسان موجودی محدود ، است بنابراین این محدود ، درک میکند)


4. درک انسانی در پیوند با فهم از این سه مولفه تعریف میشود.



این اصول نشان میدهند که الثیاسیسم neither ذهنگرایی مطلق است و نه عینگرایی صرف؛ بلکه نوعی همگرایی فلسفی را دنبال میکند که در آن، آگاهی انسان هم نقش فعال دارد و هم وابسته به بنیان واقعیت است.


برای روشن تر شدن جایگاه الثیاسیسم، آن را میتوان با چند مکتب مهم فلسفی مقایسه کرد:

با رئالیسم: هر دو واقعیت را مستقل از ذهن میدانند، اما الثیاسیسم برخلاف رئالیسم، نقش آگاهی را نادیده نمیگیرد.

با ایدهآلیسم: هر دو به ذهن اهمیت میدهند، اما الثیاسیسم حقیقت را صرفا محصول ذهن نمیداند و آن را در پیوند با واقعیت میبیند و فراتر از درک محدود شده .

با اگزیستانسیالیسم: اگزیستانسیالیسم بر تجربه فردی تاکید دارد، در حالی که الثیاسیسم حقیقت را در سطحی کلانتر و فراتر از فردیت جستجو میکند.

با پدیدارشناسی: شباهت در توجه به آگاهی وجود دارد، اما الثیاسیسم آن را تنها بخشی از رابطه سهگانه حقیقت–واقعیت–آگاهی میداند.


این مقایسه نشان میدهد که الثیاسیسم نه در پی نفی سنتهای فلسفی است و نه در پی تقلید صرف؛ بلکه گفتوگویی میان آنها برقرار کرده و افق تازهای گشوده است.
بر پیدایش حقیقتی ، حقیقی بر جنس واقعیت که همسوی آگاهی راستین قرار دارد...

مکتب فلسفی الثیاسیسم را میتوان تلاشی برای بازاندیشی هر اندیشه و ساختار بر پیدایش مفهومی حقیقی بر جنس واقعیت در تعاملی با آگاهی در مفاهیم بنیادی فلسفه معاصر قرار خواهد گرفت. این مکتب با ارائه چارچوبی سه گانه از حقیقت، واقعیت و آگاهی، چشماندازی نوین پیش روی اندیشه بشری قرار میدهد
درخت واژگان الثیاسیسم، در خاک پرسش «چرا» ریشه دارد. هر سوالی که از کنج ذهن میگذرد، کلافی است در تار و پود حقیقت. ما با انتخاب رمزینه «Θεία» اعلام میکنیم که حقیقت را متعالی و اصیل میپنداریم؛ حقیقتی که سرچشمه نور وجود است. و «σύστημα» را برمیگزینیم تا نشان دهیم که این حقیقت متعالی، ساختاری دارد—سامانهای از اصول جاری که هرگز در زنجیر قضاوتهای مطلق نمیافتد، بلکه رهاییبخش است.

استدلال منطقی

1. لزوم نامگذاری: هر فلسفهای برای آنکه به کاربر خود جهت و انسجام بدهد، نیازمند تعریف دقیق مفاهیم بنیادین است. بدون آگاهی از ارکان اصلی—یعنی حقیقت و اصول—حرکت فلسفیمان بیجهت و غبارآلود خواهد بود.


2. واحدگانگی اصل و حقیقت: با ادغام «Θεία» و «σύστημα»، تاکید میکنیم که همه اصول این سامانه، از سرچشمه یک حقیقت واحد نشات میگیرند. این بدین معناست که اگر آگاهی ما ظرفی باشد، حقیقت، آب زلالی است که با ظرفیت ما پر یا خالی میشود.


3. رهایی در بند رهایی: اصول الثیاسیسم «بیقید و شرط» هستند، زیرا هیچ شرط و قیدی بر حقیقت نیست. اما همین اصول راهنماییاند تا ما را از اسارت فاصله با حقیقت رهایی دهند. این پویایی دوگانه—بیقیدی و رهایی—تنها زمانی ممکن است که اصول بر مبنای ظرفیت درک هر فرد تنظیم شوند.



ماهیت حقیقت و واقعیت

در الثیاسیسم، «واقعیت» بهمعنای جامعترین گستره «هر آنچه وجود دارد» تعریف میشود؛ خواه محسوس باشد، خواه ذهنی. این واقعیت گسترده، همچون بستر هستی، تمامی رخدادها و پدیدهها را در بر میگیرد. «حقیقت» اما پیامدها و ارتباطات میان اجزاء این واقعیت را بازمینمایاند؛ حقیقت یعنی ساختار درونی رخدادها و نتایج آنها. حقیقت مادر، سرچشمه تمامی این روابط و پیامدهاست و در عین حال خود جزئی از واقعیت گسترده.

استدلال منطقی

1. کلیت واقعیت: اگر واقعیت به هر سو بتواند برود، باید آن را بهعنوان مجموعه کلی «هر آنچه وجود دارد» پذیرفت؛ نه بهعنوان مسیر یا جهت صرف.


2. تعریف حقیقت: حقیقت پیامدها و ساختار درونی اجزای واقعیت را شامل میشود؛ بنابراین حقیقت، خود و نتایج آن را در برمیگیرد.


3. پیوند حقیقت و واقعیت: حقیقت مادر، زیربنای تمامی روابط میان رخدادهاست؛ اما برای درک آن، ظرفیت فهم ما تعیینکننده است.


4. تاثیر درک بر تجربه واقعیت: همه کنشها و انتخابهای ما بر اساس بخشهایی از واقعیت است که درک شدهاند؛ بنابراین ظرفیت درک، کیفیت دریافت حقیقت و برآیند کنش را رقم میزند.



آگاهی و درک

در الثیاسیسم، آگاهی بیش از یک مقوله ذهنی ساده است؛ آگاهی فرآیندی است چندلایه و پیچیده که حاصل همنشینی سه عنصر بنیادین است:

1. حضور ذهنی: حالت پذیرش بدون پیشفرض که ذهن را از زنجیر تعصبات رها میسازد. این حضور، اصل پیششرطی است که امکان رویارویی صادقانه با واقعیت را مهیا میکند.


2. پرسش بنیادین: هر پرسش «چرایی» راهگشای لایهای نو از حقیقت است. این پرسش از سطح مشاهده مادی آغاز میشود و با هر پاسخ، به لایههای ژرفتر ساختار پدیده فرو میرود.


3. بازتاب و گزینش: دریافتهای ذهنی بهواسطه ظرفیت درک هر فرد بازتاب مییابند. این بازتاب بر کنشها و گزینشهای آتی تاثیر گذاشته و مسیر آگاهی را شکل میدهد.



این سه مولفه در تعامل با یکدیگر، آگاهی را از حالت ایستا خارج کرده و آن را به روندی پویا و خودتکاملی بدل میکند:

استدلال منطقی

ضرورت حضور ذهنی: بدون حذف پیشفرضها و قضاوتهای سریع، ذهن همچون آینهای کدر خواهد بود که تنها پرتوهای ضعیف را منعکس میکند. بنابراین، برای روشنایی کامل آگاهی، باید پیشداوریها را کنار نهاد.

اهمیت پرسش بنیادین: پرسش چرایی، نهتنها محرک جستوجوی حقیقت است، بلکه نقطه تقاطع تجربه و معرفت است. هر «چرایی» پاسخی در پی دارد که خود به پرسشهای جدید منتهی میشود و این چرخه بیپایان، ستون فقرات آگاهی عمیق را میسازد.

نقش ظرفیت درک در بازتاب: هر ذهن ظرفی است با ابعاد مشخص. هرچه این ظرف گشادهتر باشد، حجم بیشتری از حقیقت در آن جای میگیرد. بازتاب این حقیقت بر انتخابهای فرد تاثیری مستقیم دارد و نشان میدهد که آگاهی نه صرفا دریافت، بلکه مواجههای عملی با واقعیت است.

پیوند آگاهی و کنش: آگاهی کامل، زمینهساز کنشهای هدفمند و هماهنگ با حقیقت مادر است. هر کنش ناشی از آگاهی، خود حلقهای در شبکه بزرگ حقیقت است و راه را برای آگاهیهای عمیقتر میگشاید.


زمان و جایگاه آن

در الثیاسیسم، زمان خود همچون بافتهای است زنده و در حال تغییر که نمیتوان آن را صرفا به گذشته، حال و آینده تقسیم کرد. زمان به مثابه پردهای عمل میکند که رخدادها را جلوهگر میسازد و آگاهی را در هر لحظه به چالش میکشد. گذشته در سرآغاز هر اکنون لانه کرده و آینده بهعنوان سرانجام هر لحظه، در دل اکنون دمیده میشود؛ اکنونی که چون پلی فراتر از ایستایی است و در گذرگانگی خویش، پیوستگی تمامعیار رخدادها را آشکار میسازد.

استدلال منطقی

1. پیچیدگی بافتار زمان: اگر زمان را صرفا خطی پنداریم، نمیتوانیم رابطه مستمر تجربهها را با حقیقت درک کنیم. در الثیاسیسم، زمان بافتاری چندلایه است که هر لایه آن در تقاطع با آگاهی معنا مییابد.


2. اکنون بهمثابه نقطه پیوستگی: اکنون تنها نقطهای است که گذشته و آینده در آن تنیدگی مییابند. گذشته با تجربهها و دادههای ثبتشده، پایه درک را میسازد و آینده با امکانها و اهداف، انگیزه آگاهی را تزریق میکند. این پیوستگی است که آگاهی را زنده نگه میدارد.


3. تاثیر زمان بر ظرفیت درک: هرچه روح انسان در لحظه اکنون حضور بیشتری داشته باشد، توانایی پذیرش لایههای عمیق حقیقت افزایش مییابد. اختلال در درک زمان (دل در گذشته ماندن یا دل در آینده رفتن) مانعی است که نور حقیقت را ضعیف میکند.


4. واکنش حقیقت به گذر زمان: حقیقت مادر، فارغ از زمان است، اما در هر لحظه بر اساس ظرف درک ما جلوهگر میشود. بنابراین، رابطه حقیقت و زمان دوگانه نیست؛ حقیقت سراسر زمان را در بر دارد و زمان صحنه ظهور آن
در بخش بعدی به «زمان و جایگاه آن» میپردازیم و نشان میدهیم چگونه زمان—چه بهمثابه حال، گذشته و آینده—در تجلی حقیقت نقش بسته است.


عمل و انتخاب

در الثیاسیسم، عمل و انتخاب نموداری از آگاهی و درک ما هستند؛ آنها نه صرفا واکنشهای خودکار به محرکهای محیطی، بلکه جلوههای عینی توان ما برای همسویی با حقیقت مادر به شمار میآیند. هر انتخاب، قرینهای است از میزان نور حقیقتی که در ذهن ما تابیده است؛ و هر عمل، بازتابی است از نحوهی جاریشدن آن نور در جهان مادی.

استدلال منطقی

1. انتخاب بر مبنای دریافت حقیقت: وقتی درکی روشن از ساختار درونی واقعیت داریم، قادر خواهیم بود گزینههایی را برگزینیم که بیشترین همسویی را با حقیقت مادر دارا باشند. این همسویی نه به معنای تبعیت کورکورانه از قواعد ازپیشتعریفشده، بلکه به معنای واکنشی هوشمندانه و منعطف به آنچه هست.


2. عمل بهعنوان اثبات آگاهی: آگاهی که در اعماق ذهن رسوخ کرده باشد، در رفتار و گفتار فرد بروز میکند. عمل، معیارسنجی نهایی اعتبار آگاهی است؛ چرا که تنها در میدان عمل است که ساختار درونی حقیقت میتواند آزموده و اثبات شود.


3. تضاد انتخابها و رشد آگاهی: در مواجهه با تضادها—خواه تضاد اخلاقی باشد، خواه تضاد بین آرزوها و ضرورتها—انتخاب سختترین مسیر، نه نشان خوب یا بد مطلق، که نشانهای از عمق و اصالت درک فرد است. این انتخابها، هرچند دشوار، سرچشمه رشد آگاهی و گشایش لایههای تازهای از حقیقتاند.


4. بازخور عمل بر حقیقت: هر عملی که با آگاهی همراه است، خود حلقهای در زنجیره حقیقت مادری میسازد. این حلقهها به یکدیگر پیوند مییابند و شبکه گستردهای پدید میآورد که حرکت حقیقت را در تاریخ و زیست جمعی رقم میزند.




ارزشها و معنا

در الثیاسیسم، بر خلاف نظامهای اخلاقی که بهدنبال داوری مطلق هستند، معیار ارزش و معنا خود «واقعیت» است و ماهیت ارزشها را «حقیقت» شکل میدهد. ارزشها نه از خارج به ما تحمیل میشوند و نه محصول قضاوت ذهنی؛ بلکه همان پیامدها و ساختارهای درونی واقعیتاند که آگاهی متفکر آنها را دریافت و معنا میکند. بدینسان:

ارزش، نشانه آن بخش از واقعیت است که درک شده و برای متفکر معنا پیدا کرده.

ماهیت ارزشها تابع پیوندشان با حقیقت مادر است؛ ارزش والاتر، آن حقیقتیست که در گستره واقعیت عمق بیشتری دارد.

فلسفه الثیاسیسم دغدغه قضاوت ندارد؛ رسالتش تبیین چرایی معنا داشتن پدیدهها و انتخابهاست.


استدلال منطقی

1. منشاء ارزش: چون هر ارزش پیامدی از واقعیت است، منبع آن خارج از ذات هستی نیست و نیازی به قضاوت اضافی ندارد.


2. ماهیت ارزش: ارزشها همچون نمودارهای حقیقتاند؛ هر چه بیشترین همپوشانی را با ساختارهای مادر حقیقت داشته باشد، ارزشمندتر است.


3. انکار داوری مطلق: الثیاسیسم قائل به داوری ذاتی نیست، چرا که داوری نیازمند معیار بیرونی میشود؛ اما در این فلسفه، خود واقعیت معیار نهایی است.



خود و جمع

در این نظام فکری، «خود» یا «من» همان «متفکر» است—آن واحدی که در حوزه آگاهی عمل میکند و در سرانجام، محصول عملکرد خویش را درو میکند. متفکر، نه صرفا ناظر، بلکه عامل فعال درک است. اگرچه جمع میتواند با گفتوگوی باز و دلی صاف در مسیر رشد آگاهی حرکت کند، اما هر جمعی تنها از تجمیع متفکران آزاد و مسئول تشکیل میشود:

«خود» نقطه آغاز دیالکتیک درون و بیرون است؛ جایی که تجربه فردی با شبکه حقیقت پیوند میخورد.

گروه، محیطی برای تبادل و آزمون دیدگاههاست؛ در دیالکتیک جمعی، متفکران با افکندن پرسش و پاسخ، از ناشناختهها آگاه میشوند.

بدون حضور و مسئولیت هر متفکر، جمع تنها فانوسی بیشعله است: هریک باید حقیقت را با ظرفیت خود درک کند تا چراغ جمعی بتاباند.


استدلال منطقی

1. تقابل خود و عمل: خود به عنوان عامل انتخاب و تجلی آگاهی، مسوول همه عواقب کنشهای خود است.


2. نیاز به متفکر مستقل: تنها خود آزاد و آگاه میتواند ارزشها و حقیقت را دریافت کند؛ گروه بدون اتکا به این خودها از درک معنی بازمیماند.


3. دیالکتیک جمعی: وقتی متفکران با دلهای صاف و دیدگانی باز در گفتگو بیایند، نقطه ضعف های درک فردی آشکار و تصحیح میشود؛ بدین ترتیب کل جمع با جهش کیفی آگاهی مواجه میشود.

سرانجام فرگشت
واقعیت بدون حقیقت، حقیقت ندارد
و
حقیقت بدون واقعیت، واقعیت ندارد
همانا که درنتیجه الثیاسیسم به دنبال درک آگاهی ریشه در حقیقت حاضر بر واقعیت است و خواستار دلی های صاف و اندیشه هایی باز...