درک حقیقت ( الثیاسیسم )
نقد هستی شناختی ۱
آیا مفهوم حقیقت مستقل از واقعیت، خود به واقعیتی متافیزیکی تبدیل نمی شود؟
---
توضیح و زمینه نقد:
منتقد ممکن است بپرسد:
اگر حقیقت، در نظام الثیاسیسم، فراتر از واقعیت است و حتی پیش فرض آن محسوب می شود، پس آیا خود حقیقت به نوعی واقعیت متافیزیکی بدل نمی شود؟
و اگر چنین است، آیا ما ناخواسته حقیقت را «شیء» یا «وجودی مستقل» تلقی نکرده ایم که برخلاف ادعای خود، نه تنها به سان واقعیت بلکه حتی ورای آن در حال داوری و حضور است؟
آیا این برداشت، خود نوعی اصالت گرایی متافیزیکی یا جوهرگرایی پنهان نیست؟
---
پاسخ الثیاسیسم:
۱. تقسیم حقیقت و واقعیت نه بر اساس مکان، بلکه بر اساس شان وجودی است.
در الثیاسیسم، حقیقت به معنای "نظم ذاتی نهفته در هر چیز" است؛ نظمی که چه فهمیده شود یا نشود، وجود دارد، چون برخاسته از ساختار هستی است نه از اراده یا آگاهی انسان.
در مقابل، واقعیت یعنی تجلی های متغیر این نظم در جهان عینی، مادی یا ذهنی.
این تمایز به معنای خلق دو هستی نیست، بلکه بیان دو سطح از درک پذیری هستی است:
سطح اول: واقعیت های جاری، ملموس و تغییرپذیر
سطح دوم: حقیقتی ثابت، ساختاری، و پیوسته که پشت هر تغییر و نمود نهفته است.
پس حقیقت، به معنای جوهر نیست، بلکه "سازواره نظم یافته درون هستی" است؛ نه یک چیز، بلکه شیوه ای از هستی.
---
2. حقیقت در الثیاسیسم "وجود ایستا" نیست؛ بلکه "معیار سنجش وجود" است.
در نگاه سنتی، اگر چیزی مستقل از پدیده ها باشد، متافیزیکی تلقی می شود.
اما در الثیاسیسم، حقیقت به مثابه معیار درون ذاتی سنجش هر کنش، موقعیت و وجود است.
نه چون خودش موجود است، بلکه چون همه چیز در نسبت با آن سنجیده می شود.
در واقع، حقیقت همانند خط کشی است که بر اساس آن می فهمیم چیزی کج است یا راست؛
اما خود این خط کش، «شیء» نیست، بلکه «معیار نهفته در ادراک ساختاری» است.
به همین دلیل، حقیقت به معنای جوهر قائم به نفس نیست، بلکه نظام مندی نهفته در هستی است.
---
3. حقیقت در الثیاسیسم، نه متافیزیکی است و نه فیزیکی، بلکه ساختاری است.
بر خلاف مکاتب متافیزیکی که به دنبال جوهری ثابت و فراتاریخی اند، الثیاسیسم معتقد است:
حقیقت همان الگوی پیوسته پنهان در واقعیت است که تنها با آگاهی خالص می توان آن را دید.
این نگاه، نه الهی گرایانه است، نه صرفا مادی گرایانه، بلکه "واقع گرای ساختاری" است.
بنابراین، سوال منتقد مبنی بر اینکه آیا حقیقت به واقعیتی متافیزیکی تبدیل نمی شود،
از برداشتی نادرست ناشی می شود: این حقیقت، نه جوهری متعالی، بلکه نظامی درون نهفته در واقعیت است.
---
4. اثبات نهایی در چهار گام:
۱. اگر واقعیت تنها صورت آشکار شده نظم در هستی باشد، پس نظمی پشت آن وجود دارد.
۲. این نظم، همان حقیقت است: بی نام، بی مکان، اما تاثیرگذار در هر پدیده.
۳. چون این حقیقت نه مستقل از واقعیت، بلکه در بطن آن جاری ست، پس متافیزیکی نیست.
۴. پس حقیقت در الثیاسیسم، "معیار سنجش نظم در دل واقعیت" است، نه وجودی ماورایی یا متافیزیکی.
---
نتیجه گیری نهایی:
حقیقت در الثیاسیسم، نه جوهری جدا، نه شیئی مستقل، نه متافیزیکی، بلکه ساختاری است که واقعیت بر مبنای آن شکل می گیرد.
نه به مثابه چیزی موجود، بلکه چونان معیاری برای درک آنچه موجود است.
در نتیجه، این حقیقت، در دل واقعیت جاری ست، نه جدا از آن، زیرا حقیقت بر مفهوم برتر بودن خویش و یا پست بودن واقعیت نیست بلکه همسو با واقعیت است و زیرا چون حقیقت علت و علیت واقعیت است مفهوم ژرفای عمیق تری دارد ... در نتیجه زیرا هر واقعه رویداد هایی است که حاصل واکنش هایی می شود... وانگهی که هر واکنشی به منشی علیت دارد و کنش به وجودی علت...و...این تنها مثالی بر ژرفای عمیق حقیقت در دل واقعیت جاری است...