اسرائیل،شروع کننده جنگ جهانی سوم:کانون تلاطم ژئوپلیتیک و زوال نظم بین الملل

11 مهر 1404 - خواندن 7 دقیقه - 38 بازدید

در بستر متلاطم و بی ثبات سیاست بین الملل، که با زوال هژمونی های کهن و ظهور قدرت های چندقطبی جدید مشخص می شود، مناقشه ی دیرپای فلسطین و اسرائیل نه یک چالش منطقه ای، بلکه تبدیل به کانون بحران جهانی شده است؛ میدانی که در آن قواعد بنیادین حقوق بین الملل به شکلی سیستماتیک نقض شده و با گسترش دامنه ی درگیری ها به قلمرو دولت های مستقل دیگر، جهان را بیش از هر زمان دیگری به مرز یک فاجعه ی نظامی سومین جنگ جهانی سوق می دهد. سیاست های تهاجمی و فراتر از قانون اسرائیل، که قویا توسط ایالات متحده آمریکا حمایت می شود، نه تنها آتش درگیری در خاورمیانه را شعله ورتر کرده، بلکه مستقیما به بی اعتباری ساختارهای امنیتی و حقوقی بین المللی کمک کرده است، واقعیتی که بنیان های نظم پس از ۱۹۴۵ را به طور جدی به چالش کشیده است. این اقدامات، به مثابه ی شروع کننده ی فرآیند فروپاشی نظم بین الملل و زمینه ساز آنارشی سیستمیک عمل می کند که اغلب مقدمه ی نزاع های بزرگ جهانی بوده اند.

بی تردید، هسته ی اصلی این تلاطم در نقض مکرر و سیستماتیک حقوق بین الملل توسط اسرائیل نهفته است، امری که با حملات گسترده و بی سابقه ی پس از هفتم اکتبر ۲۰۲۳ به اوج خود رسیده است. اقدامات اسرائیل در نوار غزه، از جمله محاصره ی طولانی مدت، که مصداق بارز تنبیه دسته جمعی و نقض صریح کنوانسیون چهارم ژنو (مربوط به حمایت از افراد غیرنظامی در زمان جنگ) است، و همچنین عملیات نظامی گسترده ای که منجر به کشتار هزاران غیرنظامی، تخریب زیرساخت های حیاتی (مدارس، بیمارستان ها و پناهگاه ها) و جابه جایی اجباری جمعیت شده است، مصادیق محرز جنایات جنگی و جنایت علیه بشریت محسوب می شوند. این خشونت بی رویه نه تنها نقض اصول حقوق بشردوستانه ی بین المللی است، بلکه به وضوح بند ۲ از ماده ی ۵۵ کنوانسیون چهارم ژنو را نادیده می گیرد که مقرر می دارد: «دولت اشغالگر موظف است تمام تلاش های خود را برای تامین غذای جمعیت و مواد پزشکی لازم و تجهیزات دیگر... به کار گیرد.» در کرانه ی باختری نیز، تداوم و تشدید شهرک سازی ها، نه تنها نقض صریح قطعنامه های متعدد شورای امنیت سازمان ملل متحد و ماده ی ۴۹ کنوانسیون چهارم ژنو است که انتقال جمعیت از سوی دولت اشغالگر به سرزمین های اشغالی را ممنوع می کند، بلکه هرگونه چشم انداز عملی برای پیاده سازی راه حل دو دولتی بر مبنای مرزهای ۱۹۶۷ را از بین برده و دولت فلسطین را صرفا به یک توهم جغرافیایی تبدیل کرده است. این بی اعتنایی عمدی به معاهدات و کنوانسیون های بین المللی، آن هم از سوی دولتی که مدعی دموکراسی در منطقه است، پیامی خطرناک به سایر بازیگران می فرستد: در عصر قدرت، قواعد و مقررات بین الملل بی اثر است، و این آنارشی حقوقی خود یکی از اصلی ترین بسترهای وقوع یک جنگ جهانی است.

اخیرا، این روند تهاجمی و ناقض حاکمیت، وارد فاز خطرناک و بی سابقه ای شده است؛ حملات مستقیم اسرائیل به قلمرو دولت های مستقل منطقه، به ویژه جمهوری اسلامی ایران و سوریه، با هدف برهم زدن توازن استراتژیک و افزایش عمدی تنش ها، نه تنها به صورت مکرر منشور سازمان ملل متحد و اصل بنیادین منع استفاده از زور علیه تمامیت ارضی یا استقلال سیاسی کشورها (ماده ی ۲، بند ۴) را نقض کرده است، بلکه ریسک وقوع یک جنگ منطقه ای تمام عیار را به بالاترین سطح ممکن رسانده است. حمله به تاسیسات دیپلماتیک ایران در دمشق و به دنبال آن درگیری های مستقیم نظامی بین تهران و تل آویو که با پاسخ متقابل جمهوری اسلامی ایران به عمق سرزمین های اشغالی روبرو شد، نشان دهنده ی عبور از آخرین خطوط قرمز در روابط بین الملل است. اسرائیل با این اقدامات، عملا تئوری های مهار تنش و بازدارندگی در سطح منطقه ای را به چالش کشیده و با تکیه بر «دکترین امنیتی» خود که مبتنی بر عملیات پیش دستانه و حفظ برتری نظامی مطلق است، محیط ژئوپلیتیک را به سمت یک درگیری غیرقابل بازگشت سوق داده است. این تقابل مستقیم، با توجه به پیوندهای استراتژیک ایران با قدرت های جهانی نظیر روسیه و چین و همچنین متحدین منطقه ای خود، پتانسیل جهش به یک درگیری فرامنطقه ای با دخالت قدرت های بزرگ را در خود نهفته است، سناریویی که از دیرباز به عنوان آغاز جنگ جهانی سوم از آن بیم داشتیم.

نقش حمایت سیاسی و نظامی بی قید و شرط ایالات متحده آمریکا در این فرآیند، نه تنها به عنوان یک مهارکننده عمل نکرده، بلکه به عنوان عامل تشدیدکننده و حامی نقض قانون، ابعاد بحران را دوچندان کرده است. استفاده ی مکرر آمریکا از حق وتو در شورای امنیت برای جلوگیری از تصویب قطعنامه های آتش بس یا محکومیت شهرک سازی های اسرائیل، نه تنها عملکرد شورای امنیت را در اجرای وظیفه ی اولیه ی خود یعنی حفظ صلح و امنیت بین المللی مختل ساخته، بلکه به جهان نشان داده است که یک دولت می تواند با داشتن حامی قدرتمند، تمامی قوانین، معاهدات و تعهدات بین المللی را زیر پا بگذارد. این حمایت مطلق، در عمل به اسرائیل مصونیت دیپلماتیک و قضایی بخشیده و آن را به یک بازیگر فراتر از قانون در نظام جهانی تبدیل کرده است. این وضعیت، به نوبه ی خود، موجب تضعیف رژیم های بین المللی کنترل تسلیحات، افزایش بی اعتمادی میان بلوک های قدرت و شکل گیری ائتلاف های متقابل شده است که همگی از نشانه های اولیه حرکت به سوی یک نزاع بزرگ جهانی هستند. حمایت غرب از اسرائیل، در حالی که درگیری اوکراین-روسیه همچنان ادامه دارد، جهان را به طور مشخص به دو اردوگاه متخاصم تقسیم کرده و جبهه ای جدید و خطرناک تر را در خاورمیانه گشوده است؛ درگیری ای که می تواند با اختلال در زنجیره ی تامین انرژی و تجارت جهانی (مانند تنگه ی هرمز یا باب المندب)، منافع حیاتی تمام قدرت های بزرگ را مستقیما به خطر اندازد و دخالت نظامی آن ها را اجتناب ناپذیر سازد. اسرائیل با اصرار بر سیاست های تهاجمی خود و بهره برداری از حمایت آمریکا، اکنون نه تنها درگیری منطقه ای را به آستانه ی انفجار رسانده، بلکه عملا به شروع کننده ی فرآیند بیابان زایی حقوقی و امنیتی در سطح جهانی تبدیل شده که محصول نهایی آن می تواند جنگی در مقیاس جهانی باشد.