نارسیسیسم از دیدگاه روانکاوی و نوروساینس

7 مهر 1404 - خواندن 8 دقیقه - 1451 بازدید

درباره نارسیسیسم از نگاه روانکاوی و نوروساینس


۱. فروید و نارسیسیسم

فروید در مقاله معروفش «درباره ی نارسیسیسم: یک معرفی» (1914) برای اولین بار مفهوم را به طور نظام مند مطرح کرد.او دو سطح از نارسیسیسم را معرفی کرد:

1. نارسیسیسم اولیه: مرحله ای طبیعی در رشد روانی کودک، که کودک لیبیدوی خود را روی خویشتن متمرکز می کند 

(هنوز ابژه بیرونی برای عشق شکل نگرفته).

2. نارسیسیسم ثانویه: وقتی فرد انرژی لیبیدویی را که به ابژه ها (دیگران) معطوف کرده بود، دوباره به خویش بازمی گرداند؛ این معمولا در دفاع در برابر آسیب یا ناکامی اتفاق می افتد.از دید فروید، نارسیسیسم بخشی از ساختار روان است و هم سالم می تواند باشد (به عنوان پایه عزت نفس و خوددوستی) و هم بیمارگونه (وقتی رابطه با واقعیت و دیگری تخریب می شود).او همچنین به نقش نارسیسیسم در روان پریشی (مثل اسکیزوفرنی) اشاره می کرد، جایی که فرد تمام انرژی را به درون خود برمی گرداند و جهان بیرون برایش بی معنی می شود.


۲. کرنبرگ و شخصیت نارسیستیک

اوتو کرنبرگ (روانکاو معاصر، متخصص اختلالات مرزی و نارسیستیک) 

نگاه تکامل یافته تری به اختلال شخصیت نارسیستیک ارائه داد.کرنبرگ نارسیسیسم بیمارگون را بیشتر در چارچوب سازمان شخصیت مرزی توضیح می داد.

ویژگی های اصلی شخصیت نارسیستیک نزد کرنبرگ:


خود بزرگ نمایی شده: تصویر ذهنی اغراق شده از خود که به طور دفاعی ساخته شده.

کمبود همدلی و ناتوانی در رابطه اصیل با دیگران.

وابستگی پنهان به تحسین بیرونی برای حفظ عزت نفس.

استفاده از مکانیسم های دفاعی مثل دوپاره سازی (splitting)، آرمان سازی و بی ارزش سازی (devaluation).

از نگاه کرنبرگ، در زیر این خودبزرگ بینی، احساس پوچی، شرم و خشم عمیق پنهان است.او بر خلاف فروید، بیشتر به روابط ابژه و تجربه های اولیه با مراقبان (مثل ناکامی در رابطه با والدین بی ثبات یا تحسین گر / بی توجه) تاکید داشت.


۳. تفاوت اصلی فروید و کرنبرگ

فروید: نارسیسیسم را یک پدیده لیبیدویی-اقتصادی می دید (نحوه توزیع انرژی روانی میان خود و ابژه ها).

کرنبرگ: نارسیسیسم بیمارگون را به عنوان یک اختلال شخصیت در سطح ساختار روان توضیح می داد، و به کیفیت روابط درونی و مکانیزم های دفاعی توجه داشت.

فروید بیشتر بین نارسیسیسم اولیه و ثانویه تمایز گذاشت، اما کرنبرگ روی «نارسیسیسم پاتولوژیک» و افتراق آن از شخصیت های مرزی و ضد اجتماعی تمرکز کرد.



 امروزه علاوه بر نگاه روان کاوانه فروید و کرنبرگ، تحقیقات نوروساینس هم نشان می دهند که در افراد مبتلا به ویژگی ها یا اختلال شخصیت نارسیستیک، تغییرات مغزی قابل مشاهده است. خلاصه اش اینطور است:


 نواحی مغزی درگیر در نارسیسیسم پاتولوژیک


1. قشر پیش پیشانی (Prefrontal Cortex)

نقش در کنترل هیجانی، تصمیم گیری و همدلی شناختی دارد.

مطالعات fMRI نشان داده اند که در افراد نارسیستیک، فعالیت کمتر یا ارتباط ضعیف تر در این ناحیه دیده می شود → سختی در تنظیم خشم و همدلی.


2. قشر سینگولیت قدامی (ACC)

ناحیه ای مهم برای پردازش خطا و همدلی هیجانی.

در نارسیسیسم کاهش فعالیت دارد → فرد دشواری بیشتری در درک رنج دیگران دارد.


3. آمیگدالا (Amygdala)

مرکز پردازش ترس، تهدید و هیجان های منفی.

بعضی مطالعات نشان داده اند که در افراد نارسیستیک، آمیگدالا ممکن است کوچک تر باشد یا کمتر فعال شود

 هنگام مواجهه با محرک های هیجانی.این می تواند علت سردی هیجانی یا واکنش های تند دفاعی باشد.


4. اینسولا (Insula)

در تجربه هیجان های درونی (مانند شرم و همدلی بدنی) دخیل است.

کاهش کارکرد این ناحیه با کمبود همدلی هیجانی در نارسیسیسم مرتبط دانسته شده است.


 تحولات کارکردی (Functional Changes)

همدلی شناختی (درک ذهن دیگران) ممکن است تا حدی حفظ شود، اما همدلی هیجانی (احساس درد دیگران) ضعیف است.

پردازش پاداش: مغز نارسیستیک نسبت به تحسین و اعتبار اجتماعی پاسخ پررنگ تری دارد (دوپامین بیشتر در مدار پاداش آزاد می شود).

تنظیم هیجان: ضعف در مدار پیش پیشانی – آمیگدالا باعث می شود خشم و شرم به طور ناکامل مدیریت شوند → طغیان خشم یا تحقیر دیگران.





از دید نوروساینس، مغز فرد نارسیستیک بیشتر به تحسین حساس است تا به پیوند عاطفی.

مدارهای پاداش و خودمحوری بیش فعال اند، در حالی که مدارهای همدلی و تنظیم هیجان کم فعال یا ناکامل اند.

این تغییرات هم در سطح ساختاری (مثل حجم کمتر آمیگدالا یا اینسولا) و هم در سطح کارکردی (فعالیت و اتصال کمتر در قشر پیش پیشانی و ACC) مشاهده شده اند.


 رفرنس های علمی


مطالعه یافته های کلیدی مرتبط با نواحی مغزی مرتبط با نارسیسیسم


Nenadić et al. (2021) — Narcissistic personality traits and prefrontal brain structure در این مطالعه، در افراد سالم با ویژگی های بالا در مقیاس NPI، حجم ماده خاکستری (grey matter) در نواحی مختلف قشر پیش پیشانی شامل medial, ventromedial, dorsolateral PFC، and orbitofrontal cortex و همچنین سینگولیت قدامی و اینزولا با نمرات نارسیسیسم مثبت همبستگی داشت. 


Nenadić, Lorenz, Gaser (2015) — Gray matter abnormalities in patients with narcissistic personality disorder افراد با تشخیص اختلال شخصیت نارسیستیک حجم ماده خاکستری کمتر در لوب پارامیلینگوی fronto-paralimbic، شامل سینگولیت قدامی median و rostral، و کاهش حجم در قشر پیش پیشانی dorsolateral و medial، همچنین کاهش قابل توجه در اینزولای قدامی. 

Feng, Yuan, Geng, Gu, Zhou, Luo et al. (2018) — Individualized prediction of trait narcissism from whole‐brain resting‐state functional connectivity با تصویربرداری کارکردی در حالت استراحت (resting-state fMRI) نشان دادند که اتصالات بین و درون سیستم های پیش پیشانی، آمیگدالا، و سینگولیت قدامی قابل استفاده برای پیش بینی فردی درجه نارسیسیسم است. 

«A neural model of mechanisms of empathy deficits in narcissism» (مقاله مروری) این مقاله مدلی ارائه می دهد که نواحی مثل anterior insula (اینسولا قدامی)، anterior cingulate cortex، medial prefrontal cortex نقش کلیدی در کاهش همدلی هیجانی در نارسیسیسم دارند. 



این رفرنس ها اطلاعات توی نقشه مغزی به صورت معتبر پشتیبانی می کنند:

کاهش حجم ماده خاکستری در اینزولا و سینگولیت قدامی در افراد نارسیسیستیک. 

ارتباطات عملکردی آمیگدالا، پیش پیشانی و سینگولیت قدامی در پیش بینی ویژگی های نارسیسیسم. 

همبستگی میان حجم یا ضخامت قشر پیش پیشانی (DLPFC, MPFC) با نارسیسیسم پاتولوژیک. 


در فرد نارسیست، مغز نمی تواند تفاوت بین خود و دیگران را به خوبی تشخیص دهد.

بر اساس یافته های اخیر در علوم اعصاب، «خود» (Self)، به عنوان هسته ی اصلی ایگو، از لحاظ عصبی واجد یک سلسله مراتب سه لایه ای می باشد.این سه لایه در یک سلسله مراتب تودرتو قرار دارند؛ یعنی هر لایه در لایه دیگر جای گرفته و با هم مرتبط 

هستند که باعث یکپارچگی و پایداری «خود» می شود .مطالعات علوم اعصاب همچنین ناحیه ای در مغز به نام اینسولا را به عنوان بخشی از مغز که نقش «چسب» را بین لایه های «خود» ایفا می کند معرفی کرده اند.

در افراد نارسیست، فعالیت آرام و آهسته ی اینسولا در حالت استراحت به طور غیرطبیعی قوی است.این فعالیت آهسته مانع از آن می شود که مغز در طول انجام وظایفی که نیاز به پیش بینی رفتار دیگران دارد، به درستی تنظیم شود.

از نظر روانی، این یافته یعنی افراد نارسیست در «خود» گرفتار می مانند و توانایی ارتباط یا تعامل مناسب با دیگران را ندارند.

به بیان ساده، سرعت درونی آن ها برای هماهنگی با محیط اجتماعی، بسیار کند است.


پروفسور گئورگ نورتوف