اصول تمدن ها ی بشری؟

29 آذر 1402 - خواندن 13 دقیقه - 1591 بازدید



 مسلم است که منظور محققان صاحب نظر از شناخت تمدنها ، جمع آوری و مطالعه ی رویدادها و نمودهای جالب توجه که برای بهزیستی و رفاه و تحصیل قدرت در اشکال مختلف آن ، که در یک جامعه بروز می کنند ، نیست . همچنین مقصود از شناخت تمدنها آشنائی با شخصیت ها و نوابغ و سرگذشت زندگی شخصی آنان که بوجود آورنده عناصر تمدن هستند ، نمی باشد . زیرا این طرز شناسایی از شناخت فیزیکی یک جامعه که در برهه ای از تاریخ ، امتیازاتی را بدست آورده است ، تجاوز نمی کنند .

منعکس ساختن مشتی نمود ها و فعالیتهای چشمگیر از جهان عینی به عنوان تبلورگاههای فعالیت تمدنی و فرهنگی بشری در صفحه ی ذهن و صفحات کتابها کاری نیست که ارزش تلف ساختن بیهوده ی نیروهای فکری و عضلانی را داشته باشد . ما با پاسخ دادن به این سوآل که چرا به جای مطالعه و برسی یک به یک سنگها و سخره های فلان کوه و شن های فلان بیابان و فراز و نشیبهای جنگلها ، به مطالعه و دقت در اهرام مصر و تخت جمشید و طاق کسری و دیوار چین و ارابه های جنگی آشور بانیپال می پردازیم ؟؟ می توانیم تکلیف خودمان را در باره ی شناخت تمدنها و فلسفه آن تعیین کنیم . 

پاسخ سوآل فوق این است که تمدنها و فرهنگها با کار و کوشش و هدفگیری انسانها بوجود آمده اند و تحقیق در باره آنها میتواند کمک شایانی به معرفت ما در باره خواسته های اصلی و فرعی انسان و کمیت و کیفیت قدرت و آرمانهای مادی و معنوی وی بنماید . از طرف دیگر هر اندازه دامنه ی معلومات ما در باره ی انسان و مختصات مادی و معنوی او عمیق تر و گسترده تر بوده باشد ، کوششهای ما در شناخت تمدنها نتیجه بخش تر خواهد بود ، زیرا چنانکه گفتیم ، این انسان است که فرهنگها و تمدنها را بوجود می آورد و این انسان است که با فعالیتهای تجربی و تعقل منطقی اصول ثابت و عوامل بوجود آورنده تمدنها را تصفیه نموده و به کار خواهد بست .

 تعریف تمدن :

بعضی از سطحی نگران گمان می کنند که چنانکه ما نمی توانیم در باره فرهنگ یک تعریف کامل و مورد اتفاق نظر پیدا کنیم ، " حتی بعضی از پژوهشگران گفته اند : شماره ی تعریفهایی که در شناساندن فرهنگ گفته شده است ، از صد و پنجاه تجاوز می کند " همچنین نمی توانیم در باره ی تمدن یک تعریف کامل و مورد اتفاق نظر بدست بیاوریم .

این گمان بی اساسی است که از ناتوانی از تفکیک دو پدیده ی فرهنگ و تمدن ناشی شده است . توضیح این تفکیک چنین است .

1_ فرهنگها بیان کننده معلومات و خواسته ها و آرمانهای اختصاصی یک جامعه است ، در صورتی که تمدن ها بیان کننده فعالیت عوامل اصیل حیات فردی و اجتماعی است . و به همین جهت است که تعمیم یافتن تمدنهای مساوی در جوامع مختلف ، قانونی و طبیعی است ولی انتقال فرهنگها از جامعه ای به جامعه ی دیگر قانون طبیعی نبوده ، احتیاج به قدرت جامعه ی منتقل کننده دارد و یا ناتوانی و بی رنگی فرهنگ یک جامعه موجب میشود که سیطره ی فرهنگ بیگانه را بپذیرد .

2_ ممکن است فرهنگها به جهت از بین رفتن عوامل بوجود آورنده و ادامه دهنده ی آنها ، از پویایی بیفتند و با اینحال نمودهای خشکیده آنها به عنوان فرهنگ در درون انسانهای جامعه ی خود ، فعالیت و تحریک را از دست ندهند در صورتی که تمدن ها به جهت وابستگی که با عوامل اصیل حیات دارند ، هرگز با ایستائی و رکود سازگار نمی باشند .

لذا صحیح است گفته شود : ایستائی و رکود یک تمدن مساوی سقوط آن است .

3_ میتوان گفت : به شماره ی اقوام و مللی که از آغاز تاریخ تا کنون در این کره ی خاکی زندگی کرده اند ، فرهنگهایی بوجود آمده و مقداری از آنها رفته و مقداری دیگر با ثبات و تحولات گوناگون ، به وجود خود ادامه داده اند ، ولی تمدنهایی که در امتداد تاریخ بروز نموده اند ، بسیار محدود بوده و بیشترین رقمی که در شماره ی تمدنها بدست داده اند ، بیست و یک تمدن است که " توین بی " گفته است . شماره ی تمدن در نظر برخی از محققان 10 و در نظر بعضی دیگر 18 میباشد . 

برای توضیح بیشتر در باره عمومیت عناصر تمدن این مثالهای زیر را در نظر میگیریم .

1_ کشف و اجرای یک رشته مواد حقوقی که بر مبنای عدالت استوار است و میتواند زندگی اجتماعی انسانهای جامعه را در شایسته ترین شکل آن تنظیم و هماهنگ نماید . این عنصر تمدنی است که آرمان اصیل حیات انسان ها و قابل تعمیم بر همه ی جوامع می باشد .

2_ پیدا کردن بهترین راه ها برای مبارزه با عوامل مزاحم طبیعت و انسانهای نیرومند و طغیانگر. این هم یکی از عناصر تمدن است که مطلوب همه ی جوامع انسانی است .

3_ مدیریت سیاسی منطقی که بهترین تشکل افراد و گروههای اجتماعی را بوجود آورده و از قدرت شکوفا ساختن ابعاد مثبت و سازنده ی آن بهره برداری نماید . این هم یکی از اصیل ترین عناصر تمدن است که ایده آل عالی همه ی جوامع می باشد .

4_ کشف و بکار انداختن وسائل تکنولوژی های متنوع در راه مرتفع ساختن احتیاجات زندگی و بهره برداری بیشتر از مغز های انسانی و مواد طبیعی در راه فراهم کردن رفاه و آسایش حیات در مسیر " انسان محوری " ملاحظه می شود که این هم یکی از عالی ترین عناصر تمدن است که هیچ بشر آگاه از رسیدن به آن امتناع نمی ورزد . 

5_ تفسیر و توجیه منطقی کارهای فکری و عضلانی انسانها که از نمود هایی از انرژی های حیات مستهلک شده ی آنان می باشد . این عنصر تمدن که متاسفانه نه تنها از دیدگاه بازدهی طبیعی محض مطرح می شود و با این دیدگاه دیگر عناصر تمدن را مختل میسازد ، اهمیتی مساوی اهمیت خود حیات دارد و تعمیم آن برای همه ی جوامع ، مساوی عمومیت خود حیات می باشد .

در صورتی که فرهنگ عبارت است از مقداری نمود ها و فعالیتهائی که از عوامل اختصاصی هر جامعه ای بروز نموده ، زندگی مردم آن جامعه را رنگ آمیزی می نماید و اگر فرهنگ یک جامعه مستند به عوامل اصیل حیات انسانی بوده و عنصر پویای حیات در قلمرو انسان و جهان در متن آن فرهنگ ، فعالیت داشته باشد ، این فرهنگ را می توان فرهنگ تمدن زا نامید . از این مباحث به این نتیجه می رسیم که تمدن عبارت است از " تشکل هماهنگ انسانها در حیات معقول " با روابط عادلانه و اشتراک همه ی افراد و گروههای جامعه در پیشبرد اهداف مادی و معنوی انسانها در همه ی ابعاد مثبت " ..... ادامه دارد👇👇


 تعریف تمدن از دو دیدگاه مختلف :

کلمه ی تمدن هم مانند دیگر کلماتی که بار دار مفاهیم ممتاز انسانی می باشند ، از اختلاف نظرهای متفکران برکنار نمانده است .

جای تردید نیست که اختلاف مزبور معلول اختلاف در دیدگاههایی است که عقاید متفکران را در باره تمدن از یکدیگر جدا می نماید .

مهمترین نظرات در تعریف تمدن ، دو نظریه اساسی است که از دو دیدگاه مطرح شده است .

دیدگاه یکم : " انسان محوری " است . تمدن از این دیدگاه چنین تعریف می شود : تشکل انسان ها با روابط عالی و اشتراک همه ی افراد و گروه های جامعه در پیشبرد اهداف مادی و معنوی برای رسیدن به " حیات معقول " که به فعلیت رسیدن همه ی استعدادهای سازنده انسانی در آن حیات دست بکار می شوند .

دو مسئله ی مهم در این تعریف وجود دارد : یکی اینکه تعریف مزبور به اضافه ی اینکه ماهیت تمدن را توضیح می دهد ، روشنگر هدفها و آرمانهای جوامع از بوجود آمدن تمدن نیز می باشد .

دوم _ نسبی بودن تمدن ها است . این نسبیت با نظریه گسترش ابعاد مثبت انسانها در نتیجه ی بروز ارتباطات منطقی میان آنان ، کاملا روشن است .

دیدگاه دوم _ بر مبنای ، قدرت محوری " در اشکال مختلف آن است .

تمدن از این دیدگاه عبارت است از به فعلیت رسیدن همه ی استعدادها و استخدام همه ی اشکال قدرت ، در پیشبرد هدفهای حیات طبیعی معمولی . این تمدن حقیقتی به نام انسان در مسیر تکامل عالی و وحدت انسانیت نمی شناسد .

گردانندگان این تمدن نژاد و جامعه خود را محور قرار می دهند ، که اگر تحلیل دقیق در باره ی آن انجام بگیرد ، بر مبنای " خود محوری " تکیه می کند که با کلماتی برای فریفتن همان اجتماع ابراز می گردد ، مانند " نژاد آلمان برتر از همه " نژاد فرانسه فوق همه " . این تعریف برای آن جامعه شناسان و تمدن شناسان که از انسان محوری حمایت می کنند ، نه تنها رضایت بخش نیست ، بلکه با یک توجه دقیق آن نوعی از جلوه های تنازع در بقاء. تلقی می نمایند که بالاخره به زوال خود آن تمدن نیز می انجامد ..

ما امروز شاهد کتابهای فراوانی در پوچی زندگی و مجهول بودن انسان و جستجوی داروی تمدن هستیم که در جوامع به اصطلاح متمدن منتشر می شوند و از مطالعه کنندگان بسیار فراوانی هم برخوردار می باشند . کتابی به نام " هشت گناه بزرگ انسان متمدن" می تواند یک انتقاد کاملا علمی ، در باره ی تمدن از دیدگاه دوم بوده باشد . و این داد و فریادها را که در اشکال مختلف در کتابها و سخنرانیها و برخوردهای حاد و قوی و ضعیف به خوبی توجیه میکند .

میتوان سر فصل بروز تفکراتی در باره تعریف تمدن کوشش در باره ی عملی ساختن آن ، تلقی نمود .

این تعریف هرچه باشد ، بدون تردید متشابه تعریف یکم برای تمدن که انسان را محور تکاپوهای تمدنی می داند ، خواهد بود .

در اینجا توجه به یک مسئله مهم بسیار ضرورت دارد و آن این است که تعریف دوم تمدن که محض قدرت و امتیاز یک جامعه را اساس قرار داده است ، عنصر یکم تمدن را متذکر شده ، عنصر دوم را فراموش کرده است . این عنصر دوم عبارت است از خود انسان ، زیرا تردیدی نیست که تحصیل قدرت و امتیازهای متنوع یکی از پایه های اساسی تمدن بشمار میرود ، ولی عشق به خود قدرت و امتیازات در عین حال که مستند به انسان است ، انسان را از بایستگی های تمدن بر کنار مینماید. 

این مسئله در کتاب هشت گناه بزرگ انسان متمدن ص 47 تحت عنوان 4_ رقابت آدمی با خود ، مورد برسی قرار گرفته است . این جملات را از عنوان مزبور نقل میکنیم .

آدمی به عنوان تنها عامل انتخابی که تعیین کننده تکامل بعدی نوع خود است ، متاسفانه حتی پیش از خطرناکترین حیوانات صیاد ، زیان ببار می آورد . رقابت انسان با انسان بر خلاف همه ی عوامل طبیعت ، به طور مستقیم علیه " نیروی همواره فعال و درمان بخش " طیبعت قد علم میکند و بدین ترتیب با محاسبه ی بی روح خود که منحصرا بر ملاحظات تجاری و بی توجه به ارزشها استوار است ، تقریبا همه ی ارزشهای زاده این نیرو را از بین میبرد . تمام چیزهایی که برای کل بشریت و حتی فرد فرد آدمیان سودمندند ، زیر فشار رقابت انسان با انسان یکسره به کنار گذاشته شده اند . اکثریت ترس آور مردم امروز ، دیگر تنها بر چیزی ارج میگذارد که بر پایه رقابتی بی رحمانه ، بر کار برتری یافتن بر دیگران می آید . هر وسیله ای که شخص را به مقصود برساند . به غلط اما بی چون و چرا ، ارزش تلقی میشود ..... علت اصلی سقوط تمدنها : نظر دقیق در باره علل زوال و سقوط تمدنها ، این حقیقت را برای ما روشن ساخته است که علت اساسی در میان همه ی علل زوال و سقوط از همین اصل منفی " من هستم " پس " تو نیستی " یا هستی تو مشروط بر این است که من آن را بخواهم ناشی شده است . و برای ظلم هیچ معنایی جز این وجود ندارد که " هستی و خواسته های تو موقعی رسمیت پیدا می کند که من می خواهم !!"


منابع:

هشت گناه بزرگ انسان متمدن تالیف کنرادلورنتس ترجمه دکتر فرامرز بهزاد .... ترجمه و تفسیر نهج البلاغه استاد محمد تقی جعفری ص 159 جلد 5