شهناز علیم
40 یادداشت منتشر شدهتاملی روان شناختی بر درد رشد و تنهایی
و اما یک جور تنهایی هم هست که در آن پژواکی از درد، آگاهی، و عبور نهفته است. این تنهایی نه فقط یک تنهایی ساده بلکه بازتابی از مراحل رشد روانی اند که روان شناسانی چون اروین یالوم، کارل یونگ، و درمانگران تحولی درباره شان سخن گفته اند.
این تنهایی همان رشد است رشدی که درد دارد. اما سکوت پیش از آن، دردناک تر است. این جمله، نقطه ی آغاز سفر درمانی ست—جایی که فرد از انکار و بی حرکتی عبور می کند و وارد مرحله ی آگاهی دردناک می شود. درمان، برخلاف تصور رایج، همیشه با آرامش همراه نیست. بلکه با سوگواری، گسست، و بازتعریف خود آغاز می شود.
فرد شروع به بازنگری در باورها، روابط، و هویت های تثبیت شده می کند. گفت وگوهایی که زمانی روشن کننده بودند، سطحی می شوند. خنده ها تصنعی، سکوت ها غیرقابل تحمل. فرد دیگر نمی تواند با گذشته اش هم صدا باشد، چون صدای درونش تغییر کرده. این همان لحظه ی گسست شناختی است که در درمان، نقطه ی عطف محسوب می شود. درمان همیشه با تلفات همراه است. دوستانی که زمانی پناه بودند، محو می شوند. خانواده غریبه می شود. عشق تبدیل به پژواک می گردد. این مرحله، سوگواری پیچیده ای ست که در روان درمانی با مرگ نمادین شناخته می شود—مرگی که برای تولد دوباره ضروری ست.
در این مرحله، عشق دیگر به معنای ماندن نیست. بلکه به معنای رها کردن، فاصله گرفتن، و حفظ حرمت است. این نوع عشق، بلوغ روانی را نشان می دهد—عشقی که مالکیت نمی طلبد، بلکه آزادی می بخشد. فرد به خود جدیدش بازمی گردد—نه با غرور، بلکه با فروتنی و آگاهی. درد مثل جهنم می سوزاند، اما بازگشت به خود قدیمی یعنی خیانت به آن کسی که برایش جنگیدی. یونگ این مرحله را تفرج در سایه می نامد، جایی که فرد با بخش های تاریک و زخمی اش روبه رو می شود، آن ها را در آغوش می گیرد، و از دلشان معنا می سازد.
درمان یعنی عبور از الگوهای دفاعی، از خودهایی که برای زنده ماندن ساخته شده بودند. حالا، فرد به سوی خودی حرکت می کند که برای شکوفایی، معنا، و شادی طراحی شده. تو در حال رشد هستی. داری نسخه هایی از خودت را کنار می گذاری که بر پایه ی بقا ساخته شده بودند، نه شادی
حال بیاییم کمی ظریف تر و عمیق تر شویم :
۱. درد رشد و سکوت پیش از آن
«رشد درد دارد، اما سکوت دردناک تر است.»
اینجا، آغاز سفر است. فرد از مرحله ی انکار و سکون عبور می کند و وارد آگاهی دردناک می شود. در روان درمانی تحولی، این لحظه را «شکستن پوسته ی ایگو» می نامند—جایی که فرد دیگر نمی تواند در نسخه ی قدیمی اش باقی بماند.
۲. گسست از روابط و گفت وگوهای گذشته
«گفت وگوهایی که زمانی روحت را روشن می کردند، حالا سطحی به نظر می رسند.»
این جمله، نشانه ی تغییر در نظام ارزشی فرد است. در روان شناسی وجودی، این مرحله با «تنهایی اگزیستانسیال» همراه است—فرد درمی یابد که دیگر نمی تواند با کسانی که رشد نکرده اند، ارتباط عمیق برقرار کند.
۳. سوگواری برای روابطی که دیگر هم راستا نیستند
«درمان همیشه با تلفات همراه است.»
درمان نه فقط بهبود است، بلکه گاهی به معنای از دست دادن است. دوستان، خانواده، و عشق هایی که زمانی پناه بودند، حالا پژواک اند. این مرحله، سوگواری پیچیده ای ست که در روان درمانی با «مرگ نمادین» شناخته می شود.
۴. عبور از آتش و بازگشت به خود اصیل
«درد مثل جهنم می سوزاند، اما بازگشت به خود قدیمی یعنی خیانت به آن کسی که برایش جنگیدی.»
اینجا، فرد در حال عبور از مرحله ی پالایش است. در نظریه ی یونگ، این لحظه «تفرج در سایه» نام دارد—جایی که فرد با زخم هایش روبه رو می شود و از دلشان معنا می سازد.
۵. عشق بالغ و رها کردن با حرمت
«عشق همیشه به معنای ماندن نیست. گاهی یعنی سوگواری برای کسی که هنوز زنده ست.»
این جمله، اوج بلوغ احساسی ست. عشق دیگر وابستگی نیست، بلکه احترام به مسیر فردی خود و دیگری ست. در درمان، این نوع عشق به مراجع کمک می کند تا از روابط ناسالم عبور کند، بدون نفی احساسات.
نتیجه گیری – درمان به مثابه آیین عبور
> «تو در حال رشد هستی. داری نسخه هایی از خودت را کنار می گذاری که بر پایه ی بقا ساخته شده بودند، نه شادی.»
درمان، سفری ست از بقا به شکوفایی. از سکوت به صدای درون. از وابستگی به عشق بالغ.
این جملات نه فقط تاملاتی شاعرانه اند، بلکه نقشه ی راهی برای درمانگر و مراجع اند.
درمانگر می تواند از آن ها برای طراحی آیین های عبور، تمرین های نوشتاری، و گفت وگوهای درونی استفاده کند.
در نهایت، درمان یعنی بازگشت به خودی که در تاریک ترین شب ها آرزویش را داشتیم—و حالا، با درد، سوگواری، و آگاهی، به آن نزدیک شده ایم.
در نهایت این تنهایی همان بلوغ است ،بلوغی همراه با تواضع و فروتنی نه غرور و خودپسندی.
بیشتر تنها می مانی ،تنها قدم می زنی ،کمتر سخن می گویی و بیشتر گوش می دهی نه به گفتگوهای سطحی دیگران بلکه به خودت ،به آنچه که از عبور جهان در پیرامونت بوده و تا کنون نمی شنیدی .
نه از تعریف دیگران ذوق زده می شوی و نه از انکار دیگران ملول
تو بزرگ شده ای آنقدر که رنج ها دیگر مثل گذشته تو را آزار نمی دهد و شادی ها مسرور نمی کند.
تو همچنان آنها را دوست داری اما دیگر از گفتگو های سطحی شان لذت نمی بری اما هنوز دوستشان داری.
تو مغرور و ناسپاس نیستی ،سرد نیستی فقط در حال رشدی
این نسخه از خودت را بپذیر و گرامیش بدار
نویسنده: شهناز علیم
کارشناس ارشد روانشناسی بالینی