دارالعباده در دو راهی؛ حفظ ظواهر یا نجات نسل جوان

31 شهریور 1404 - خواندن 8 دقیقه - 18 بازدید

در نگاه نخست، یزد سیمای آرامش و وقار است؛ شهری که نامش با صفت «دارالعباده» عجین شده و در ذهن ایرانیان، نمادی از تدین، قناعت، سخت کوشی و اصالت فرهنگی است. بادگیرهای صبورش رو به آسمان دارند و کوچه های آشتی کنانش، حکایت از اجتماعی منسجم و درهم تنیده می کنند. اما زیر این پوسته آرام و در لایه های پنهان این جامعه سنتی، گسل هایی عمیق در حال فعال شدن هستند؛ گسل هایی که بحرانی خاموش اما ویرانگر را برای سلامت روان و انسجام اجتماعی، به ویژه در میان نسل جدید، رقم زده اند.

برای کالبدشکافی آسیب های اجتماعی نوپدید در یزد، نمی توان به نسخه های کلی و شاخص های ملی بسنده کرد. کلید فهم این معضل، نه در آمارها، بلکه در رمزگشایی از ویژگی های منحصربه فرد فرهنگ بومی این دیار نهفته است؛ فرهنگی که به شکلی متناقض، هم نقطه قوت تاریخی آن بوده و هم امروز، به ریشه برخی از دردناک ترین آسیب ها بدل شده است. این یک تحلیل از بحرانی است که از دل آبرو، رقابت و انکار زاده می شود.

هسته اصلی این تنش در یک شکاف نسلی عمیق و آشتی ناپذیر ریشه دارد. از یک سو، نسلی از والدین قرار دارند که جهان بینی شان در چارچوب سنت های استوار و هنجارهای اجتماعی خدشه ناپذیر شکل گرفته است. برای این نسل، هویت فردی و خانوادگی با پایبندی شدید به ظواهر دینی و نمایش بیرونی تعهدات مذهبی، پیوندی ناگسستنی دارد. در این منظومه فکری، آبرو یک مفهوم انتزاعی نیست، بلکه حیاتی ترین سرمایه اجتماعی خانواده است؛ سرمایه ای که با سال ها تلاش برای انطباق با قضاوت جمعی و هنجارهای مورد قبول جامعه به دست آمده و حفظ آن، بر هر امر دیگری ارجحیت دارد.

در مقابل، نسل جدیدی قد علم کرده که محصول جهان متکثر رسانه و فرزند شبکه های اجتماعی است. این نسل که در معرض بمباران دائمی اطلاعات و سبک های زندگی متفاوت قرار دارد، آن نظام اخلاقی مبتنی بر ظاهر را برنمی تابد و بسیاری از تعصبات نسل قبل را جزئی و گاه ریاکارانه می داند. در استانی که به واسطه هویت دارالعباده بودن، حساسیت بالایی نسبت به مسائل دینی و عقیدتی دارد، این شکاف صرفا یک اختلاف سلیقه خانوادگی نیست؛ بلکه یک چالش هویتی تمام عیار است که جوان را در برزخی میان ارزش های تحمیلی والدین و جهان مدرنی که او را به فردیت و خودابرازی دعوت می کند، سرگردان و مضطرب رها می کند. این تعارض، نخستین بذر بیگانگی و اضطراب را در روان او می کارد و او را در خانه و شهر خود، به یک غریبه تبدیل می کند.

این اضطراب هویتی، در کوره ی گداخته ی یک رقابت تحصیلی بی امان و خردکننده، به نقطه جوش خود می رسد. در فرهنگ خاص استان یزد، موفقیت تحصیلی و کسب رتبه برتر در آزمون سرنوشت ساز کنکور سراسری، بسیار فراتر از یک دستاورد فردی برای تضمین آینده شغلی است؛ این یک آیین اجتماعی برای کسب منزلت، یک مدال افتخار خانوادگی و مهم ترین ابزار برای به نمایش گذاشتن آبروی اجتماعی است. ایده آل گرایی والدین یزدی که ریشه در همان فرهنگ کمال گرا و سخت کوش دارد، با جو رقابتی حاکم بر مدارس ترکیب شده و فشاری روانی و غیرقابل تحملی را بر دانش آموزان وارد می کند.

در این فرهنگ، موفقیت تنها یک گزینه نیست، بلکه یک باید و یک وظیفه برای اثبات لیاقت خانواده است. این نگاه تک بعدی و خطرناک به موفقیت، تمام مسیرهای دیگر شکوفایی استعدادهای هنری، ورزشی یا مهارتی را مسدود کرده و هرگونه شکست تحصیلی را به یک فاجعه شخصی، خانوادگی و اجتماعی بدل می سازد. دانش آموزی که نتواند از این ماراتن نفس گیر سربلند بیرون آید، نه تنها آینده خود، بلکه آبروی خانواده اش را بر باد رفته می بیند و این احساس گناه و بی ارزشی مطلق، می تواند به سادگی او را به ورطه سرخوردگی، افسردگی شدید و افکار خودویرانگرانه سوق دهد. کنکور در یزد، نه یک آزمون، که یک دادگاه اجتماعی است که در آن، تمام ارزش یک نوجوان قضاوت می شود.

آنچه این فشارها را مضاعف و تحمل ناپذیر می کند، ساختار اجتماعی خاص و درهم تنیده یزد است. در استانی با جمعیت کمتر که خانواده ها به واسطه روابط خویشاوندی و محلی، ارتباطی نزدیک با یکدیگر دارند و تقریبا همه یکدیگر را می شناسند، هیچ رازی پنهان نمی ماند. این ساختار، که در شرایط عادی می تواند به عنوان یک شبکه حمایتی قدرتمند عمل کند، در مواجهه با آسیب های اجتماعی به یک اهرم فشار و انگ زنی مهیب تبدیل می شود. اگر فردی دچار آسیبی مانند خودکشی، اعتیاد یا طلاق شود، خبر این رخداد به سرعت در تمام شهر می پیچد و همچون ویروسی، آبروی اجتماعی خانواده را آلوده می کند.

همین ترس فلج کننده از قضاوت جمعی و لکه دار شدن حیثیت، مهم ترین مانع برای کمک خواهی و درمان است. خانواده ها ترجیح می دهند مشکلات روحی و رفتاری فرزندانشان را انکار یا پنهان کنند تا مبادا در معرض نگاه های کنجکاو و قضاوت گر دیگران قرار گیرند. این محرمانگی اجباری که برای حفظ آبرو صورت می گیرد، فرد آسیب دیده را در تنهایی و انزوای عمیق تری فرو می برد و او را از حیاتی ترین نیاز خود، یعنی حمایت تخصصی و همدلی، محروم می سازد. این قفس طلایی آبرو، فرد را در درد خود زندانی می کند و راه هرگونه فریاد کمکی را بر او می بندد.

بنابراین، آسیب های اجتماعی در یزد محصول یک تصادف یا یک عامل بیرونی نیست، بلکه برآیند یک معادله پیچیده و درون زای فرهنگی است. از یک سو، شکاف نسلی در ارزش های دینی و اخلاقی، جوان را از پایگاه هویتی سنتی خود دور کرده و او را بی دفاع می سازد. از سوی دیگر، فشار خردکننده برای کسب موفقیت تحصیلی به عنوان تنها معیار ارزشمندی، سلامت روان او را به طور سیستماتیک تخریب می کند و در نهایت، ترس از فروپاشی آبروی اجتماعی در یک جامعه کوچک و به هم پیوسته، او را از بیان دردها و مشکلاتش بازمی دارد و به انکار و انزوا وا می دارد. این سه نیروی قدرتمند در کنار یکدیگر، فضایی را می سازند که در آن، اضطراب، افسردگی و افکار خودویرانگرانه، در سکوتی مرگبار و زیر پوست آرام شهر، رشد می کنند و گاه به تراژدی های جبران ناپذیر ختم می شوند.

پرداختن به این بحران در دارالعباده، بیش از هر چیز نیازمند شجاعت است؛ شجاعت در بازنگری تعریف های سنتی و تقدیس شده از آبرو و موفقیت. جامعه یزد و به ویژه نسل والدین، باید به این درک برسند که سلامت روان فرزندانشان، ارزشی به مراتب بالاتر از رتبه کنکور و قضاوت همسایه و فامیل دارد. اولین و حیاتی ترین گام برای التیام این زخم های عمیق، شکستن سکوت و تابوی گفتگوست. باید فضایی امن در مدارس، خانواده ها و محافل اجتماعی ایجاد شود که در آن، جوانان بتوانند از ترس ها، شکست ها و اضطراب هایشان بدون هراس از انگ و سرزنش، سخن بگویند.

باید پذیرفت که انسان ها شکننده اند و کمک خواستن نشانه ضعف نیست، بلکه عین شجاعت است. آینده یزد، نه به تعداد رتبه های تک رقمی کنکور، که به سلامت روان نسلی بستگی دارد که قرار است میراث دار این دیار کهن باشد. جامعه یزد بر سر یک انتخاب تاریخی قرار دارد؛ یا به انکار و حفظ ظواهر ادامه می دهد و شاهد فرسایش خاموش سرمایه انسانی خود خواهد بود، یا با شجاعت به درون خود می نگرد و با بازتعریف ارزش هایش، راه را برای تنفس و شکوفایی نسل جدید باز می کند. بقای روح حقیقی دارالعباده، نه در حفظ سنت های ناکارآمد، که در گرو همین انتخاب است.