آیا براستی هیچ چیز تصادفی نیست؟
آیا براستی هیچ چیز تصادفی نیست؟
بررسی عمیق ابعاد تصادف در جهان و زندگی *
مریم فرجی
روانشناس و مدرس مهارتهای زندگی
پرسش «آیا هیچ چیز تصادفی نیست؟» یکی از قدیمی ترین و در عین حال جذاب ترین پرسش های فلسفی و علمی است که انسان ها را از دیرباز به فکر و تامل واداشته است.
این سوال تنها یک پرسش فلسفی نیست، بلکه در زندگی روزمره، علم، تاریخ، هنر، اخلاق و حتی دین نیز کاربرد دارد.
وقتی ما از تصادف سخن می گوییم، منظورمان رخدادهایی است که ناگهانی، پیش بینی نشده و بدون برنامه به نظر می رسند، اما آیا واقعا این گونه اند؟
آیا جهان بر پایه ی قوانین قطعی و علت های مشخص شکل گرفته است یا بخشی از آن را شانس و اتفاق تعیین می کند؟
برای پاسخ به این پرسش باید جهان را از زاویه های مختلف بررسی کنیم و ببینیم در هر حوزه ی علمی، فلسفی یا انسانی، مفهوم تصادف چگونه معنا می شود و چه جایگاهی دارد.
در فلسفه، مفهوم «تصادف» اغلب در برابر «ذات» یا «ماهیت» قرار می گیرد.
ویژگی هایی که یک چیز می تواند داشته باشد، بدون اینکه هویت یا وجود آن را تغییر دهد، به عنوان ویژگی های تصادفی شناخته می شوند.
در حقوق و اخلاق، تصادف معمولا به کارهایی اطلاق می شود که بدون قصد یا برنامه رخ داده اند و مسئولیت فرد را تا حدی کاهش می دهند.
بنابراین، پیش از آنکه بخواهیم درباره وجود یا عدم وجود تصادف در جهان صحبت کنیم، لازم است ابتدا معنا و محدوده این واژه را مشخص کنیم، زیرا پاسخ به پرسش اصلی به شدت وابسته به تعریف ما از «تصادف» است.
از دیدگاه فلسفی، یکی از بزرگ ترین بحث ها بین جبرگرایی و اختیار قرار دارد.
جبرگرایان معتقدند همه ی رخدادها علت دارند و اگر کسی همه ی علت ها و شرایط اولیه را می دانست، می توانست آینده و گذشته را دقیقا پیش بینی کند.
این دیدگاه که از فلسفه کلاسیک و نیوتنی نشات می گیرد، به ما می گوید که هیچ چیز واقعا تصادفی نیست و آنچه ما تصادف می نامیم، صرفا ناشی از محدودیت دانش و توانایی شناخت ماست.
در مقابل، برخی فلاسفه و طرفداران اختیار آزاد و شانس، معتقدند جهان می تواند شامل رخدادهایی باشد که بدون علت قبلی رخ می دهند و چنین رویدادهایی واقعی و غیرقابل پیش بینی هستند. بنابراین پرسش «آیا هیچ چیز تصادفی نیست؟» در این سطح، به نوع نگاه ما به جبر و اختیار، به فهم ما از علت و معلول و به باورهای ما درباره آزادی و سرنوشت وابسته است.
در علم فیزیک نیز این بحث ادامه دارد و پیچیدگی های تازه ای به آن افزوده شده است.
فیزیک کلاسیک، به ویژه مکانیک نیوتن، جهان را مانند یک ساعت دقیق و قانونمند تصویر می کرد، جایی که همه چیز با علت و معلول و قوانین مشخص حرکت می کند و چیزی تصادفی به نظر نمی رسد.
اما نظریه ی آشوب و سیستم های غیرخطی نشان دادند که حتی در چارچوب قوانین جبری، پیش بینی دقیق آینده برخی سیستم ها غیرممکن است، زیرا کوچک ترین تغییر در شرایط اولیه می تواند نتایج کاملا متفاوتی ایجاد کند.
در این حالت، تصادف وجود دارد، اما نه به معنای فقدان علت، بلکه به دلیل پیچیدگی و حساسیت ذاتی سیستم ها.
از سوی دیگر، مکانیک کوانتوم به شکل بنیادین امکان رخدادهای تصادفی را مطرح می کند.
در سطح ذرات، زمان دقیق فروپاشی یک اتم ناپایدار یا نتیجه ی اندازه گیری یک ذره، غیرقابل پیش بینی و احتمالا ذاتا تصادفی است.
این نکته فیزیک را وارد قلمرویی می کند که تصادف می تواند واقعی و نه صرفا ذهنی باشد، گرچه تفسیرهای دیگری هم وجود دارد که تلاش می کنند جبر را در سطح کوانتوم حفظ کنند، مانند نظریه بهمی یا تفسیر جهان های چندگانه. بنابراین در فیزیک، تصادف می تواند هم ناشی از محدودیت در شناخت باشد و هم ممکن است بخشی از واقعیت بنیادی جهان باشد.
در زیست شناسی نیز تصادف نقش مهمی دارد.
جهش های ژنتیکی که منبع تغییرات در موجودات زنده هستند، اغلب به طور تصادفی رخ می دهند و جهت گیری مشخصی نسبت به نیازهای موجودات ندارند، اما این تغییرات توسط انتخاب طبیعی غربال می شوند و برخی از آن ها بقا و توسعه می یابند.
علاوه بر این، رخدادهای تصادفی بزرگ مانند برخورد شهاب سنگ ها، مسیر تکامل حیات را تغییر داده اند و نشان می دهند که تاریخ زیستی زمین به شدت به وقایع غیرمنتظره وابسته است.
این واقعیت نشان می دهد که تصادف نه تنها در سطح ژنتیکی و تکاملی وجود دارد، بلکه می تواند اثرات گسترده و تاریخی داشته باشد.
روان شناسی به ما نشان می دهد که درک انسان از تصادف اغلب با واقعیت متفاوت است.
ذهن انسان همیشه دنبال علت و الگوست و تمایل دارد رخدادها را معنادار کند.
بسیاری از انسان ها اتفاقات کاملا تصادفی را نشانه ای از تقدیر، شانس یا قصد دیگران می بینند و وقتی علت چیزی را نمی دانند، سریع آن را تصادفی می نامند.
درک تصادف در ذهن انسان نه تنها به محدودیت دانش فردی، بلکه به نیاز اجتماعی و فرهنگی او برای فهم و نظم دهی به جهان نیز مرتبط است.
تاریخ و جامعه نیز تلفیقی از ساختار و حادثه هستند. ساختارهای بلندمدت اقتصادی، فرهنگی و سیاسی مسیر کلی تاریخ را تعیین می کنند، اما رویدادهای کوچک و تصادفی، مانند ترور یک شخصیت سیاسی یا اختراع یک فناوری مهم، می توانند مسیر تاریخ را به شکل غیرمنتظره ای تغییر دهند.
بنابراین در جامعه، تصادف هم واقعی است و هم تحت تاثیر تفسیر و روایت انسان ها قرار دارد.
در عرصه دین، بسیاری از سنت ها و آموزه ها تصادف واقعی را نفی می کنند و بر این باورند که همه چیز بر اساس اراده خدا، کارما یا تقدیر شکل گرفته است.
از دیدگاه آن ها، آنچه انسان ها تصادفی می پندارند، بخشی از طرحی بزرگ تر و معنوی است.
در زندگی روزمره نیز تفاوت زیادی میان عمل عمدی و تصادفی وجود دارد و این تفاوت در تعیین مسئولیت اخلاقی و قانونی اهمیت دارد.
در عدالت اجتماعی نیز شانس و تصادف نقش حیاتی دارند؛ نابرابری هایی که ناشی از شانس تولد، خانواده یا موقعیت جغرافیایی هستند، می توانند زمینه ساز اصلاحات و سیاست های جبرانی شوند.
جالب این که در هنر و خلاقیت، تصادف گاهی الهام بخش و ضروری است.
یک لکه ی ناخواسته در نقاشی، یک خطای کوچک در موسیقی یا یک اتفاق ناگهانی می تواند اثر هنری منحصربه فردی خلق کند و بسیاری از هنرمندان مدرن از تصادف برای شکستن الگوهای ذهنی و کشف خلاقیت های تازه استفاده می کنند.
حتی در فناوری و مهندسی، تصادف همیشه وجود دارد و سیستم های ایمنی، مدیریت ریسک و طراحی های پیشگیرانه برای کاهش اثرات منفی آن توسعه یافته اند، اما هیچ گاه امکان حذف کامل آن وجود ندارد.
بنابراین پاسخ به پرسش «آیا هیچ چیز تصادفی نیست؟» پیچیده و چندلایه است.
در برخی سطوح، مانند قوانین طبیعت، ساختارهای اجتماعی و تاریخ بلندمدت، جهان تا حد زیادی قانونمند و قابل پیش بینی است.
اما در سطح دیگر، مانند رویدادهای کوانتومی، تکامل زیستی، تاریخ های کوتاه مدت و تجربه انسانی، تصادف واقعی یا حداقل نقش مهمی دارد.
انسان ها نیز حتی وقتی با تصادف مواجه می شوند، می توانند معنا بسازند، مسئولیت تعیین کنند و راهی برای مدیریت آن پیدا کنند.
به عبارت دیگر، جهان ترکیبی است از «ضرورت» و «شانس»، و زندگی ما میان این دو شکل می گیرد: بخشی در اختیار ماست، بخشی در اختیار قوانین و ساختارها، و بخشی نیز صرفا تصادف است. شناخت این واقعیت به ما کمک می کند هم مسئولانه تر زندگی کنیم و هم از فرصت های پیش بینی نشده بهره ببریم.