پاسخ روانکاوانه درباره چگونگی سوگواری بعد از هر فقدان ((سوگواری یعنی ساختن زبان تازه برای رنج))
پاسخ روانکاوانه به پرسش: چگونه سوگواری کنیم؟
سوگواری یعنی خروج از بی کلامی و کلیشه گویی
خیلی وقت ها وقتی با سوگ و رنج روبه رو می شیم، از واژه هایی استفاده می کنیم که انگار برای ما نیستند. می گیم:
«از دستش دادم.»
«قربانی جنگ بود.»
«عضو خانواده ی شهدا هستم.»
اما این ها بیشتر برچسب های رسانه ای اند تا احساسات انسانی.
مرحله ی اول سوگواری واقعی اینه که بتونی با زبان خودت حرف بزنی.
یعنی بگی:
«دلم براش تنگ شده.»
«احساس می کنم ناقص شدم.»
«می ترسم فراموشش کنم.»
سوگواری یعنی عبور از "قربانی بودن صرف" به "سوژه شدن"
در مقاله دیدیم که جامعه ی بوسنی، مردمش رو فقط در قالب "قربانیان قومی" تعریف می کنه.
در این وضعیت، سوگواری قفل می شه؛ چون آدم فقط یک هویت قومی پیدا می کنه، نه یک سوژه ی انسانی.
سوگواری واقعی یعنی اینکه به جای تکرار هویت تحمیل شده، سوژه بشی؛ یعنی از خودت بپرسی:
من کی ام در این رنج؟ با این فقدان چه می خوام بکنم؟
سوگواری یعنی پذیرفتن تناقض ها و احساسات چندگانه
در سخنان شیلا شهابویچ دیدیم که گفت:
«هم خندیدم، هم خواستم گریه کنم، هم فکر کردم سکوت بهتره، هم فکر کردم باید این شوخی ها گفته بشن...»
سوگواری واقعی یعنی اینکه بدونی لازم نیست فقط یک احساس داشته باشی:
می تونی هم عصبی باشی، هم احساس گناه داشته باشی، هم آزادی رو حس کنی.
این تناقض ها رو نباید حذف کرد، باید نگه شون داشت. چون از همین تناقض هاست که معنا ساخته می شه.
سوگواری یعنی ساختن زبان تازه برای رنج
ما نمی تونیم سوگ رو در زبان رسمی، خشک، یا شعارگونه تاب بیاریم.
شوخی ها، داستان ها، نوشته های شخصی، شعر، نقاشی، حتی سکوت هایی خاص، می تونن زبان تازه ای برای سوگ باشند.
گاهی لازم نیست گریه کنی؛ باید بتونی یه جوک تلخ بگی، یه جمله ی دوپهلو بنویسی، یه خاطره رو تکه تکه تعریف کنی.
سوگواری با زبان تازه، یعنی رهایی از سانسورهای درونی.

سوگواری یعنی تبدیل رنج به رابطه و پیوند انسانی
در مقاله دیدیم که شوخی ها، حتی درباره ی نسل کشی، وقتی در جمع گفته می شن، باعث روابط اجتماعی نو می شن.
یعنی به جای اینکه رنج، آدم رو منزوی کنه، تبدیل می شه به بستری برای پیوند با دیگران.
سوگواری سالم، جمعیه. یعنی آدم ها با هم درد می کشن، به هم نگاه می کنن، حرف می زنن.
نتیجه گیری: ۵ گام برای سوگواری واقعی
پیدا کردن زبان شخصی فراتر رفتن از زبان رسانه ای و کلیشه ای
سوژه شدن دیدن خودت نه فقط به عنوان قربانی، بلکه به عنوان انسانی با خواست، معنا و روایت
پذیرش تناقض ها هم زمان خندیدن، گریستن، خشمگین شدن و سکوت کردن.
ساختن زبان تازه استفاده از شوخی، داستان، هنر و نوشتار برای بیان رنج.
ایجاد رابطه انسانی تبدیل سوگ به پیوند، به جای انزوا و تلخ کامی مزمن.
سوژه سالم در روانکاوی شبیه یک دروازه بان فوتبال است.
ضعیف ترین دروازه بان، هر توپی را که از بیرون می آید بی واسطه به درون می پذیرد؛
یعنی هر تجربه، هر ضربه یا هر هیجان به شکلی خام و بدون فیلتر به دروازه روان هجوم می آورد و آن را از هم می پاشد.
دروازه بان کمی بهتر همان هیجان یا واقعیت را دفع می کند؛ درست مثل ایگویی که با دفاع های ابتدایی
(انکار، فرافکنی) می کوشد ضربه را پس بزند و اجازه ندهد تماما وارد دروازه روان شود.
مرحله بالاتر آن جاست که توپ در دو ضرب مهار می شود: تجربه دردناک یا هیجان سهمگین ابتدا پس زده می شود،
اما دوباره برمی گردد و این بار ایگو توانایی بیشتری برای نگه داشتنش پیدا می کند؛ شبیه دفاع هایی پیچیده تر
که اجازه می دهند بخشی از حقیقت لمس شود و سپس به تدریج هضم گردد.
اما بهترین دروازه بان، یا به زبان روانکاوی، ایگوی پخته و یکپارچه، توانایی دارد توپ را در همان لحظه نخست بگیرد و در دست نگه دارد: یعنی واقعیت را بی واسطه و بدون گسست بپذیرد، آن را درون خود نگه دارد، با اضطراب (ضربه محکم و درد) همراهش مواجه شود و آن را به تجربه ای قابل فهم و معنادار تبدیل کند. این همان ظرفیت تحمل عاطفه و تبلور آن در فرایند تحلیل است.
اما در نهایت، حتی قوی ترین ایگو نیز نمی تواند توپ گرفته شده را تا ابد در دست نگه دارد: همان طور که در فوتبال نگه داشت طولانی توپ خطا محسوب می شود، در روان هم چسبیدن بی پایان به یک هیجان یا واقعیت تبدیل به جمود و بیماری می گردد.
با این حال حقیقت بیرونی گاهی چنان پرقدرت و سهمگین است که حتی بهترین ایگو هم مجبور به «گل خوردن» می شود؛ یعنی روان ناگزیر است ضربه ای را تجربه کند و موقتا آسیب ببیند. به هر روی پا می شود، توپ را وسط زمین می گذارد (مراسم شروع) تا بازی مجدد شروع شود و با ریکاوری روانی (ترمیم و سوگواری) به جریان بازی برمی گردد.
رها کردن، یا به بیان دیگر سوگواری، پذیرش فقدان، و بازگرداندن لیبیدو به جریان زندگی، آخرین و ضروری ترین قدم است.
پس سلامت روان نه در پس زدن شتاب زده توپ هاست و نه در به راحتی گل خوردن آن ها، بلکه در توانایی گرفتن،
نگه داشتن، و سپس رها کردن به موقع است .
صحبت کردن درباره مسائل دشوار یک اتفاق نیست، بلکه یک فرآیند