ادبیات؛ چرا مهم است و چرا می خوانیم؟!
آن چه می خوانید خلاصه ای است از مقاله «چرا ادبیات؟» که ماریو بارگاس یوسا (۱۹۳۶-۲۰۲۵ م)، نویسنده اهل پرو و برنده نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۰، نوشته و به یادگار گذاشته است:
✅معتقدم جامعه ی بدون ادبیات جامعه ای است محکوم به توحش معنوی که آزادی خود را به خطر می اندازد.
ادبیات از آغاز، فصل مشترک تجربیات آدمی بوده و خواهد بود و به واسطه آن، انسان ها می توانند یکدیگر را بازشناسند و با یکدیگر گفتگو کنند.
ادبیات به تک تک افراد با همه ویژگی های فردی شان امکان داده از تاریخ فراتر بروند؛ ما در مقام خوانندگان شکسپیر، دانته و تولستوی، یکدیگر را در پهنه ی گسترده ی مکان و زمان درک می کنیم و خود را اعضای یک پیکر می یابیم؛ زیرا در آثار این نویسندگان چیزهایی می آموزیم که سایر آدمیان نیز آموخته اند و این همان وجه اشتراک ماست؛ به رغم طیف وسیعی از تفاوت ها که ما را از هم جدا می کند.
برای ایمن داشتن انسان از حماقت، تعصب، نژادپرستی، تفرقه مذهبی و سیاسی و ناسیونالیسم انحصارطلبانه، هیچ چیز از این حقیقت که در آثار ادبی بزرگ آشکار می شود، موثرتر نیست: مردان و زنان همه ی ملت ها در هر کجا که هستند، در اصل برابرند و تنها بی عدالتی است که در میان آنان بذر تبعیض و ترس و استثمار می پراکند.
مطالعه ادبیات خوب، بی گمان لذت بخش است؛ اما در عین حال، به ما می آموزد که چیستیم و چگونه ایم؛ با وحدت انسانی مان و با نقص های انسانی مان؛ با اعمالمان، رویاهامان و اوهاممان.
ادبیات از طریق متونی که به دست ما رسیده، ما را به گذشته می برد و پیوند می دهد با کسانی که در روزگاران سپری شده، سوداها به سر پخته اند، لذت ها برده اند و رویاها پرورده اند. همین متون، امروز به ما امکان می دهند که لذت ببریم و رویاهای خودمان را بپرورانیم. این احساس اشتراک در تجربه ی جمعی انسانی در درازای زمان و مکان، بالاترین دستاورد ادبیات است.
یکی از اثرات سودمند ادبیات در سطح زبان تحقق می یابد. جامعه ای که ادبیات مکتوب ندارد، در قیاس با جامعه ای که مهم ترین ابزار ارتباطی آن، یعنی کلمات، در متون ادبی، پرورده شده، حرف هایش را با دقت کمتر، غنای کمتر و وضوح کمتر بیان می کند . جامعه ای بی خبر از خواندن که از ادبیات بویی نبرده، همچون جامعه ای از کر و لال ها دچار زبان پریشی است و به سبب زبان ناپخته و ابتدایی اش مشکلات عظیم در برقراری ارتباط خواهد داشت. ما سخن گفتن درست، پرمغز، سنجیده و زیرکانه را از ادبیات و تنها از ادبیات خوب می آموزیم. هیچ یک از انواع علوم و هنرها نمی تواند در غنا بخشیدن به زبان مورد نیاز مردم، جای ادبیات را بگیرد؛ بدین معنا که ما آمادگی بیشتری برای تفکر، آموختن، آموزش، گفتگو و نیز خیال پردازی، رویاپروری و حس کردن خواهیم داشت.
ادبیات برای آنان که به آن چه دارند خرسندند، برای آنان که از زندگی بدان گونه که هست راضی هستند، چیزی ندارد که بگوید. ادبیات خوراک جان های ناخرسند و عاصی است. زبان رسای ناسازگاران و پناهگاه کسانی است که آنچه دارند، خرسند نیستند. انسان به ادبیات پناه می آورد تا ناشادمان و ناکامل نباشد.
جامعه ی آزاد و دموکراتیک باید شهروندانی مسئول و اهل نقد داشته باشد. شهروندانی که می دانند ما نیاز داریم که پیوسته جهان را به سنجش درآوریم و هرچند این وظیفه روز به روز دشوارتر می شود، بکوشیم تا این جهان، هر چه بیشتر شبیه دنیایی شود که دوست داریم در آن زندگی کنیم. باری؛ برای شعله ور کردن آتش این همه ناخشنودی از هستی، هیچ چیز کاراتر از مطالعه ادبیات خوب نیست.
برای شکل بخشیدن به شهروندان اهل نقد که بازیچه ی دست حاکمان نخواهند شد و از تحرک روحی و تخیلی سرشار برخوردارند، هیچ راهی بهتر از مطالعه ی ادبیات خوب نیست.
ادبیات خوب در عین تسکین موقت ناخشنودی های انسان، با تشویق نگرش انتقادی و ناسازگار در برابر زندگی، این ناخشنودی ها را تشدید می کند. ما اگر در برابر حقارت و نکبت زندگی برنمی خاستیم، هنوز در مراحل بدوی می بودیم و تاریخ از حرکت مانده بود. انسان مختار پدید نمی آمد. علم و تکنولوژی پیش نمی رفت و حقوق بشر به رسمیت شناخته نمی شد و آزادی در میان نبود. این همه از ناشادی و ناخشنودی ما زاده شده؛ این همه حاصل نافرمانی در برابر زندگی است که نابسنده یا تحمل ناپذیرش یافته ایم.
غیرواقع ها و دروغ های ادبیات نیز محملی سودمند برای شناخت پنهان ترین واقعیت های انسانی هستند. البته حقایقی که ادبیات آشکار می کند، همواره خوشایند نیست و گاه تصویری که ما در آینه ی شعر و رمان از خود می بینیم، تصویر هیولایی است؛ هیولاهایی که یکسر مشتاق زیر پا گذاشتن مرزهایند و در پنهان ترین گوشه های وجود ما مخفی شده اند و یادمان باشد که آن چه نخستین بار به این پسغوله های ذهن انسان سر کشید و قدرت ویرانگر و خودویرانگر آن ها را کشف کرد، علم نبود؛ این کشف از آن ادبیات بود.
دنیای بدون ادبیات تا حد زیادی از این مغاک های هول آور که شناخت آنها ضرورت بسیار دارد، بی خبر می ماند. این دنیای بدون ادبیات، دنیای بی تمدن، بی بهره از حساسیت و ناپخته در سخن گفتن، جاهل و غریزی، خامکار در شور و شر عشق، این کابوسی که برای شما تصویر می کنم، مهم ترین خصلتش سازگاری و تن دادن انسان به قدرت است. از این حیث، این دنیا، دنیایی مطلقا حیوانی است. غرایز اصلی، تعیین کننده ی رفتار روزانه می شوند و ویژگی عمده این زندگی، مبارزه در راه بقا، ترس از ناشناخته ها و ارضای نیازهای مادی است و جایی برای روح باقی نمی ماند. در این دنیا، یکنواختی خردکننده ی زندگی با ظلمت شوم بدبینی همراه خواهد شد؛ با این احساس که زندگی انسانی همان است که باید باشد و همواره چنین خواهد بود و هیچ کس و هیچ چیز قادر به تغییر آن نیست!*
*تنظیم و تلخیص مقاله ی یادشده بر اساس کتاب زیر بوده است:
چرا ادبیات، ماریو بارگاس یوسا، ترجمه: عبدالله کوثری، نشر لوح فکر، چاپ سوم، ۱۳۹۲، صص ۸ تا ۲۴