ویژگی های کلیدی و اساسی رهبران بزرگ

20 شهریور 1404 - خواندن 15 دقیقه - 25 بازدید

ویژگی های کلیدی و اساسی رهبران بزرگ




۱. بینش و چشم انداز قوی (Vision)

  • تعریف: توانایی دیدن تصویر بزرگتر، تعیین یک هدف نهایی الهام بخش و ترسیم مسیر رسیدن به آن.
  • چگونه ظاهر می شود: یک رهبر بزرگ می داند به کجا می رود و می تواند این چشم انداز را به شکلی واضح و جذاب برای پیروانش شرح دهد. این چشم انداز مانند یک ستاره قطبی، جهت حرکت همه را مشخص می کند.

۲. صداقت و درستکاری (Integrity)

  • تعریف: پایبندی قاطع به اصول اخلاقی، راستگویی و قابل اعتماد بودن.
  • چگونه ظاهر می شود: رهبران بزرگ قول نمی دهند که نمی توانند نگه دارند، شفاف عمل می کنند و مسئولیت اشتباهات خود را می پذیرند. این ویژگی اساس اعتماد را می سازد که حیاتی ترین عنصر رهبری است. مردم کسی را دنبال می کنند که به او اعتماد دارند.

۳. توانایی برقراری ارتباط موثر (Effective Communication)

  • تعریف: توانایی انتقال ایده ها، چشم انداز و انتظارات به شکلی واضح، مختصر و الهام بخش.

توانایی برنامه ریزی و وفق یافتن.*

توانایی رهبر در برنامه ریزی با دقت بالا اهمیت زیادی دارد. آیزنهاور (Eisenhower) می گوید: «طرح و برنامه ها بی ارزش هستند. این برنامه ریزی است که اهمیت دارد». گاهی فراموشمان می شود که یکی از موفق ترین طرح و برنامه های جنگ در تاریخ معاصر یعنی حمله هیتلر علیه غرب که باعث سرنگونی و شکست فرانسه، بلژیک، لوگزامبورگ و هلند در شش هفته در می و ژوئن ۱۹۴۰ شد، تنها یک نقشه اولیه و اصلی نبود.

زمانی که نقشه های اولیه به صورت تصادفی فقط چند روز پیش از حمله لو رفت و به دست متفقین افتاد، اریش فن مانشتاین (Erich von Manstein) نقشه دیگری کشید. با همین نقشه به متفقین حمله کرد، خط پدافندی ماژینو (که فرانسوی ها در مرز خود با آلمان ساخته بودند و در جنگ جهانی دوم آلمانی ها آن را در هم شکستند) از بین رفت و با خاک یکسان شد. آن ها از معبر جنگل کوهستانی Ardennes عبور کردند که غیرقابل عبور بود و آلمان ها طی ۶ روز از Sedan عبور کردند و به کرانه Channel در Abbeville رسیدند. تعداد انگشت شماری از این چنین نقشه هایی در طول تاریخ وجود دارد که تا به این حد موفق بوده اند.


  • چگونه ظاهر می شود: یک رهبر بزرگ نه تنها خوب صحبت می کند، بلکه به خوبی گوش می دهد. او نظرات دیگران را جویا می شود و بازخورد می گیرد. ارتباط او باعث می شود همه افراد خود را بخشی از یک کل بدانند.

۴. تواضع و فروتنی (Humility)

  • تعریف: نداشتن غرور و خودپسندی بیش از حد، پذیرش این که هیچ کس کامل نیست و قدردانی از نقش دیگران در موفقیت.
  • چگونه ظاهر می شود: یک رهبر بزرگ موفقیت را به تیم خود نسبت می دهد و در مقابل شکست، مسئولیت می پذیرد. او خود را برتر از دیگران نمی داند و برای یادگیری از هرکسی آماده است.

۵. همدلی و درک متقابل (Empathy)

  • تعریف: توانایی درک و اشتراک احساسات دیگران و دیدن جهان از منظر آنها.
  • چگونه ظاهر می شود: رهبران بزرگ به نیازها، نگرانی ها و احساسات اعضای تیم خود اهمیت می دهند. این همدلی باعث ایجاد یک محیط کاری حمایتی و وفاداری عمیق می شود.

۶. شجاعت و جسارت (Courage)

  • تعریف: توانایی انجام کار درست حتی در مواجهه با ترس، مخالفت یا خطر.

حافظه عالی*

برای برنامه ریزی و به طور کلی برای رهبری، داشتن حافظه خوب بسیار مفید و ضروری است. چرچیل حافظه تصویری فوق العاده ای داشت. او گاهی بیش از ۳۰ ساعت زمان برای حفظ کردن سخنرانی هایش صرف می کرد و مدام آن ها را تمرین می کرد تا بدون اشتباه و کامل بتواند آن ها را ادا کند و حتی متن سخنرانی هایی که اصلا قرار نبود برگزار شود را هم آماده می کرد تا شاید در آینده از آن ها استفاده کند.

ناپلئون هم از دیگر رهبران بزرگ تاریخ است که حافظه عالی داشت و حتی در کالسکه اش می توانست آرایش تمام واحدهای ارتش خود را از نظر جغرافیایی تعیین کند.


  • چگونه ظاهر می شود: این شجاعت می تواند به شکل گرفتن تصمیمات سخت، امتحان کردن راه های جدید، دفاع از عقیده یا عذرخواهی برای یک اشتباه باشد.

۷. توانایی تصمیم گیری (Decisiveness)

  • تعریف: توانایی جمع آوری اطلاعات، تحلیل گزینه ها و گرفتن تصمیمات به موقع و قاطع، حتی در شرایط عدم قطعیت.
  • چگونه ظاهر می شود: رهبران بزرگ در تردید و колеба گیر نمی کنند. آنها پس از تصمیم گیری، با اطمینان آن را پیش می برند و در صورت لزوم آن را اصلاح می کنند.

۸. مسئولیت پذیری (Accountability)

  • تعریف: پذیرش کامل مسئولیت اعمال، تصمیمات و نتایج آنها (چه خوب و چه بد).
  • چگونه ظاهر می شود: وقتی چیزی طبق برنامه پیش نمی رود، یک رهبر بزرگ دیگران را مقصر نمی داند. او می گوید: "این تقصیر من است" و به دنبال یافتن راه حل است.

۹. توانایی توانمندسازی دیگران (Empowerment)

  • تعریف: اعتماد به افراد و واگذاری اختیار به آنها برای Initiative گرفتن و انجام کارها.

رهبران بزرگ تاریخ، معتاد و دیوانه کار بودند. از مشهورترین رهبران، چرچیل (Churchill) نخست وزیر بریتانیا در دوران جنگ جهانی دوم تا مارگارت تاچر (Margaret Thatcher)، هلموت فون مولکته پدر (Helmuth von Moltke) و Marshal Ivan Konev همگی به کار کردن وابستگی شدیدی داشته اند. چرچیل تقریبا کل زندگی خودش در دوران جنگ جهانی دوم را فدای کار کرد، او طی ۶ سال کامل در جنگ جهانی فقط هشت روز تعطیلات داشت که ۶ روز از این هشت روز را به ماهیگیری در کانادا و دو روز را به شنا در فلوریدا گذراند. اما در همان سفر دو روزه هم نامه های اداری نخست وزیری خود را بررسی می کرد و تمام روزنامه ها را می خواند. او همچنین در طول جنگ، دو دوره سنگین بیماری ذات الریه را تحمل کرد و همزمان با بیماری اش همچنان کار می کرد. انرژی، ویژگی تقریبا شیطانی است که به سختی توصیف می شود و شکل های

متعددی دارد. بدون تردید چرچیل سرشار از انرژی بود، با این حال بیشتر اوقات تا ظهر می خوابید. James Stuart معاون رهبر حزب وینستون چرچیل درباره او می گوید: «یکی از ویژگی های اصلی شخصیت چرچیل، تمرکز بود. شاید این مسئله آنقدر واضح نبود اما او به هیچ چیزی به جز کاری که باید انجام می داد فکر نمی کرد.»


  • چگونه ظاهر می شود: یک رهبر بزرگ میکرو-منیجمنت نمی کند. او به تیم خود اعتماد می کند، منابع لازم را در اختیارشان می گذارد و آنها را تشویق می کند تا رشد کنند و بهترین نسخه از خود باشند.

۱۰. انعطاف پذیری و سازگاری (Adaptability)

  • تعریف: توانایی تطبیق با شرایط در حال تغییر، پذیرش ایده های جدید و تغییر مسیر در صورت لزوم.
  • چگونه ظاهر می شود: در دنیای پرشتاب امروز، رهبران بزرگ به جای مقاومت در برابر تغییر، آن را در آغوش می گیرند و از آن به عنوان فرصتی برای یادگیری و innovation استفاده می کنند.

۴. شانس*

هرچند که پیش بینی غیرممکن است اما رهبران باید علاوه بر باهوش بودن، خوش شانس هم باشند. ناپلئون پیش از آنکه کسی را به مقام مارشالی منصوب کند، می خواست بداند که آیا ژنرال هایش خوش شانس هستند یا خیر. چراکه معتقد بود شانس نقش زیادی در رهبری جنگ ایفا می کند. نقش شانس و احتمال (پیشامدها) در تاریخ به اندازه ای اهمیت دارد که خود می تواند یک کتاب کامل باشد. شانس مبانی حزب ویگ (Whig)، نظریه های مارکسیست و جبرگرایی تاریخ را از بین برده است.


*۵. درک احساسات عمومی*

یک رهبر خوب و بزرگ باید گستره اقتصادی و سیاسی که در آن به مبارزه می پردازد را بشناسد. فرانکلین روزولت احتمالا زودتر از آنچه که اتفاق افتاد، قصد داشت که آمریکا را وارد جنگ جهانی دوم کند. اما در انتخابات ۱۹۴۰ روزولت مجبور شد برای حفظ آبروی کاخ سفید و مواجهه با طوفانی که درحال وقوع بود، در بوستون به پدر و مادران آمریکایی قول دهد که «قرار نیست پسرانتان به هیچ جنگ خارجی اعزام شوند».

یک رهبر باید واقع گرا باشد و قدر تک تک لحظات را بداند تا در موقع مناسب بتواند احساسات عمومی را تغییر دهد. به همین دلیل فرانکلین دلانو روزولت (FDR) توانست به وعده های انتخاباتی اش پایبند بماند.

آبراهام لینکلن هم رهبر جنگی عالی بود. او در انجام مذاکرات ضروری، اخراج ژنرال های خائن یا ژنرال هایی که کم کاری می کردند و سخنرانی های فوق العاده توانست به بی رقیب ترین رهبر جنگی در آمریکا تبدیل شود.



. نابخردی و ناحقی*

جورج برنارد شاو در کتاب انسان و ابرانسان می نویسد: «انسان منطقی و معقول، خود را با دنیا وفق می دهد؛ اما موجود غیرمنطقی و نابخرد می کوشد تا دنیا را با خودش وفق دهد. به همین خاطر است که پیشرفت و ترقی به انسان نابخرد و بی منطق بستگی دارد.» رفتار غیرمنطقی و ناعاقلانه در موقع نامناسب برای رهبران یک ویژگی است.

ملکه الیزابت اول علیرغم اصرار هیات مشاوران سلطنتی برای معرفی جانشینش، از معرفی جانشین خود امتناع کرد. درنتیجه کشورش را از خطر جنگ های داخلی مدنی حفظ کرد. ملکه الیزابت اول همچنین در سال های نخست سلطنتش برخلاف اصرارهای ملتمسانه نزدیک ترین مشاورش یعنی لرد برگلی، از تایید و تصویب پیمان ادینبورگ سرباز زد تا آن هنگام که سرانجام خطر دوک گیز (dukes of Guise) برطرف شد. الیزابت اول بسیاری از ویژگی ها و صفات رهبران بزرگ تاریخ و جنگی بزرگ در شیوه سخن پردازی، تصمیم گیری و انتخاب مردان مناسب را داشت.


اعصاب و روان آرام و قوی*

آرام ماندن و بر اعصاب خود مسلط شدن در مواقعی که بحران وجود دارد را نمی توان کاری ناچیز و دست کم تلقی کرد، اما خوشبختانه صفتی است که با تمرین و تکرار یاد گرفته می شود. Basil Liddell Hart در کتاب تفکرات جنگ در سال ۱۹۴۴ می نویسد:

«ابتکار ذهنی و شخصیت قوی یا اراده، دو ویژگی مهم برای قدرت فرماندهی در جنگ هستند؛ این دو ویژگی درواقع، نشان و عیار کاپیتان های بزرگ است».

اگرچه استالین در ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ با شنیدن ماجرای عملیات بارباروسا تا نزدیکی فروپاشی روانی رفت و از ناراحتی نابودی نیروی هوایی و ارتش سرخ در تمامی جبهه ها خود را به بازنشستگی اجباری در خانه ییلاقی اش تبعید کرد اما اعصاب استالین بعد از مدتی به حد کافی آرام گرفت که بتواند بایستد و بجنگد. شارل دوگل هم در ۲۵ اوت ۱۹۴۴ وقتی که در سرویس آزادی خواهان نوتردام شرکت کرد و گلوله ها از داخل کلیسا شلیک شدند، دچار حملات عصبی سختی شد. مارگارت تاچر در خلال بحران Falklands و پس از تلاش ترور او در اکتبر ۱۹۸۴ توسط IRA و چرچیل در کل جنگ جهانی دوم هم باید در لحظات بحرانیخود را کنترل می کردند، درست مانند ناپلئون که

وقتی ارتشش در مراحل ابتدایی جنگ Marengo در حال شکت خوردن بود عقب نشینی کرد. چنین آرامشی در شرایط فشار و تنش همان جوهره و اصل رهبری است.


پایداری الهام بخش*

در اکتبر ۱۹۴۴، Patton رهبری را ظرفیتی تعریف کرد که به «کسی که فکر می کند شکست خورده است، بگوییم که شکست نخورده است.» به همین دلیل ظرفیت الهام بخشی به شکست خوردگان جنگ، کاملا کلیدی و مهم است. سرسختی محض جورج واشنگتن در کنار سرسختی چرچیل در سال ۱۹۴۰ کاملا مشهود و نمایان است.

نجات یافتن و زنده ماندن از مشقات و سختی ها دون رهبری درست ممکن نبود. فقط با وراثت و جانشینی، هیچ کس رهبر نمی شود مگر آنکه شخصیتی قوی داشته باشد.


درک کردن روانشناسانه دیگران بخش مهمی از رهبری است. امروزه به نظر می رسد که رهبر برای هدایت مردمانش باید از همان مردم باشد، اما این همه ماجرا نیست. بسیاری از کسانی که توانایی رهبری از خود نشان داده اند مورد استقبال طبقه مرفه کشورشان قرار گرفتند مثل اسکندر بزرگ، ژولیوس سزار، ناپلئون، چرچیل، روزولت و جان اف کندی. تنها شماری از این رهبران هستند که همگی برداشت و ادراک قوی از انگیزه های سربازان و شهروندان خود داشتند. ظرفیت همزادپنداری به مراتب مهم تر از پیشینه طبقه اجتماعی فرد است. چرچیل به یکی از بهترین مدارس کشور می رفت و هرگز در زندگی اش سوار اتوبوس نشده بود، اما او می توانست دقیقا از نیاز روستاییان حرف بزند. زمانی که چرچیل در جبهه های جنگ جهانی اول بود، از تجربیات مبارزات انتخاباتی خود بهره گرفت تا مطمئن شود که آسایش سربازانش فراهم می شود، از نوشیدنی و نان تازه گرفته تا خدمات پستی مطلوب تا بتوانند به راحتی با خانواده هایشان ارتباط داشته باشند



جمع بندی نهایی

رهبران باید از نظر سیاسی باید درباره حس زمانبندی، استعداد مشاهده و نظارت، دست یابی به اهداف، توانایی پیش بینی رفتار احتمالی مخالف حس ششم داشته باشد. البته فرصت طلبی را هرگز نمی توان دست کم گرفت. اتو فون بیسمارک می گوید: «سیاستمدار باید صبر کند و گوش دهد تا صدای پای خدا را در هر اتفاقی بشنود؛ آنگاه به خدا نزدیک شود».

البته گاهی داشتن تمام این ویژگی ها هم کافی نیست. ناپلئون سرشار از ویژگی های تاثیرگذار رهبری بود. ذهن او توانایی دسته بندی، برنامه ریزی و نقشه کشیدن، شناخت زمین عملیات را داشت. او می توانست حدس بزند که آن طرف تپه ها چیست، زمان بندی دقیق و کامل حملات، اعصاب راحت و قوی نسبت به اطرافیان، ترغیب روح یگانگی و صمیمت، انتشار بیانیه های الهام بخش و انگیزشی، کنترل چرخه اخبار، وفق یافتن با مفاهیم تاکتیکی مدرن، طرح سوالات درست و نشان دادن بی رحمی بسیار در موقع نیاز از دیگر ویژگی های ناپلئون بودند.



او ذاتا شخصیتی کاریزماتیک داشت و تا آخرین لحظه عمرش همیشه شانس و بخت با او یار بود. او مصمم و با اراده آن لحظه ای را انتخاب کرد که می توانست از مزایای بسیاری در لحظه قطعی در میدان نبرد بهره ببرد. ناپلئون تمام این خصیصه های رهبری مهم را داشت اما با تمام این اوصاف در ۲۵ اکتبر ۱۸۱۲ مرتکب اشتباه وحشتناکی در Maloyaroslavets شد که برای نجات ارتشش از دست روسیه، مسیر اشتباه را انتخاب کرد.


■اگر می خواهید بدانید که چه چیزی امروزه و در آینده می تواند قلب آدم ها را با خود همراه کرده و بر مغزها حکومت کند، تنها باید یک کار انجام دهید: «مطالعه گذشته و تاریخ».


□چرچیل در می ۱۹۵۳ عنوان کرد که «تاریخ بخوانید. تاریخ بخوانید. تمام رازهای سیاستمداری و کشورداری در تاریخ نهفته است»، همین گفته دقیقا درباره آن بخش مهم فرعی سیاستمداری و کشورداری یعنی رهبری جنگ هم صدق می کند. اگر یک ویژگی باشد که تمام رهبران بزرگ تاریخ داشته باشند همان چیزی است که لرد سنت وینسنت به Horatio Nelson نسبت داد. سنت وینست شخصا دل خوشی از این دریاسالار نداشت اما کاملا اذعان می کند که «رهبران بزرگ این توانایی را دارند که سربازان و شهروندان را متقاعد کنند که آن ها هم بخشی از هدفی هستند که حتی مهم تر از ادامه حیاتشان در این دنیا است و اینکه روح و حس رهبر در آن ها هم تزریق می شود. حال چه یک هنر جادویی باشد یا نبوغ شیطانی، این تصمیمی است که اخلاق مدارها باید بگیرند، اما هرچه که هست، راز رهبری موفق در آن نهفته است.»




یک رهبر بزرگ فردی کامل نیست، بلکه فردی است که با ترکیب این ویژگی ها، الهام بخش اعتماد، loyalty و بهترین عملکرد در دیگران می شود. هدف او نه تنها رسیدن به موفقیت، بلکه پرورش نسل بعدی رهبران است. رهبری یک مقصد نیست، بلکه یک سفر مستمر از یادگیری و رشد شخصی است