جان و آن شعر (۲)/ قلمرو خیال

16 شهریور 1404 - خواندن 9 دقیقه - 40 بازدید



خیال، خالق زیبایی است. زیبایی های نهفته در تخیل، نگاه های زیبابین را با هر درجه از زیبایی شناسی مسحور می کنند، اما لازمه این مسحورکنندگی، رسیدن به ابتکار در تخیل است. تخیل منفعل هرچقدر هم که نو باشد، از آنجا که چیزی جز تقلید واقعیت های بیرونی نیست، چندان اثرگذار نخواهد بود. افلاطون شاید نخستین فیلسوفی باشد که تقلید در هنر را نمی پسندد و معتقد است آن چه نمود واقعی دارد، ضرورتی برای صورت تقلیدی آن نیست. هگل، فیلسوف آلمانی هم، در اواخر قرن هجدهم، درباره هنر تقلیدی می گوید: «هنر با تقلید محض از طبیعت نخواهد توانست در این مسابقه از کوره آزمایش به سلامت بگذرد و بی شباهت به کرمی نیست که بخواهد به دنبال فیل بخزد» (1)

بخش قابل توجهی از تفاوت های شاعران برجسته با دیگر شاعران را چگونگی خیال های شعری شان تعیین می کند. شاعرانی با شبکه ذهنی پیچیده، توانایی برساختن تصاویری با لایه­های چند گانه خیال را دارند و می توانند به شعری برسند که حتی کسی توانایی تقلید از آن را نداشته باشد. سطوح این تصاویر، رفته رفته به ویژگی­های سبکی آن شاعران تبدیل می شود. تعمق در قلمرو تخیلات هر شاعر و بررسی روند تصویرسازی های او، گام مهمی در جهت شناخت جهان های ذهنی منحصر به فرد است. تمام شاعران، قدرت گذر از لایه های سطحی و میانی تخیل و رسیدن به لایه های درونی و عمیق آن را ندارند. همانطور که همه تابلوهای نقاشی با آنکه همگی از ترکیب رنگ ها و خطوط، حاصل شده اند ارزش هنری یکسانی ندارند و ترکیب درست رنگ ها در کنار سایر تکنیک های هنری، تفاوت های عمده ای را بین آثار تولیدی در این حوزه و هنرمندان خالق آن ها رقم می زند؛ در شعر هم، ترکیب های تاثیرگذار و اقناعی کلمات، به جادوی کلام منجر می شود. در واقع کلمات، تجربه حسی و فضای ذهنی و اندیشگی شاعر را در قالب بسته های تصویری، قابل رویت می کنند و این امکان را فراهم می آورند تا نادیده هایی روی پرده ذهن مخاطب شکل بگیرد؛ در همین راستا تعدادی از شاعران به سبک شخصی می رسند و مابقی فقط حضور دارند تا تفاوت این عده را با سایر شاعران هر دوره، به رخ بکشند.

تصاویر دم دستی همواره و برای همه شاعران در دسترس و حتی قابل تقلید بوده اند و معمولا از سطح زبان عادی فراتر نمی روند، اما شاعران برجسته در دنیای شعری خود به آگاهی­هایی فراتر از سطح حواس و تجربه می­رسند و مسلم است که به تصاویر سطحی قانع نخواهند بود و حتی ممکن است برای عمیق تر شدن تخیل، مخاطب را به سمت فضاهای انتزاعی سوق دهند. «آثار هنری به طور عام و آثار شعری به وجه خاص باید نشان دهنده درجه ای از ابهام و پیچیدگی های ناشی از انتزاعی بودن باشند» (2) تجرید و انتزاع، هنر را از زیر فشار معناهای تحمیلی آزاد می کند و هنر آزاد شده، قادر است که جهان درون و بیرون انسان ها را تکان دهد، اما لازمه رسیدن به این هدف، گره خوردگی ذهنیت و عینیت است. هنر والا عینیت محض نیست، ذهنیت محض هم نیست. عینیت و ذهنیت محض، هیچ کدام به تنهایی به غایت هنر نمی رسند. هنری رو به کمال است که بتواند رابطه عینیت و ذهنیت را در توازن برقرار کند و به واقعیت نوینی برسد.

واقعیت های ذهنی، امکاناتی بالقوه اند؛ هنر شاعر توانایی تبدیل آن به واقعیت عینی است، پس ذهنیت گرایی وقتی نتیجه می دهد که بتوان به آن عینیت بخشید، در غیراین صورت تخیل، انتزاعی گری صرف خواهد بود و نخواهد توانست به تجسم واقعیات بالقوه که همه تلاش هنر برای رسیدن به آن است، دست یابد. یک پدیده هنری وقتی به حد اعلای خود می رسد که همزمان با انتزاع و تجرید بتواند به یافته های ذهنی، صورتی بیرونی ببخشد؛ آنگاه از سوی مخاطب آگاه مورد پذیرش قرار می گیرد، در غیر این صورت از هدف هنر، که دگرگون ساختن جهان است، دور می شود. از اینجا لزوم گره خوردگی تخیل با اندیشه و عاطفه مشخص می شود و این همان حلقه گمشده شعر امروز است.

یکی از تمهیدات تصویرپردازی که شعر را از سطح به سمت عمق هدایت می کند، کاربرد نماد و اسطوره است که دو دریچه اند برای رسیدن به اندیشه. در خلال همین دو شگرد است که اندیشه پدیدار می شود و شاعر توانایی کشف ناشناخته ها را می یابد و می تواند شعر را از سطح بازی صرف با کلمات و تصاویر، ارتقاء داده و به نوعی معرفت بدل کند. نمادها و اسطوره های نو معمولا به تصاویری مبهم ختم می شوند که مخاطب برای کشف و دریافتشان به تلاش ذهنی بیشتری نیاز دارد، چرا که ممکن است برای برخی از آن ها مصداقی در عالم بیرون نیابد و تنها با تجسم آن روی پرده های ذهنش بتواند به ادراک و گره گشایی برسد. تصاویر سمبولیک از آن منظر قابل ارزش گذاری اند که برانگیخته شده اند تا اندیشه ای متعالی را به کلمه بکشند. نماد غالبا چندپهلو است و هر مخاطبی بسته به ذهن و قدرت ادراکش می تواند برداشت متفاوتی از آن داشته باشد، مثل «پری کوچک و غمگین» فروغ فرخزاد که می تواند نمادی از خود شاعر در جهان ناخودآگاهش باشد یا حاصل حلول او در طبیعت و کشف نادیدنی هایی ورای حواس سایر انسان ها باشد یا از دنیایی ماورایی نشات گرفته باشد؛ دنیایی که تنها در عالم تخیل شاعر نمایان شده و تنها از دریچه کلمات، به جهان حس و ماده نشان داده می شود. فروغ در شعری می گوید: «من به آن زن کوچک برخوردم/ که چشم هایش، مانند لانه های خالی سیمرغان بودند». سیمرغ پرنده ای اسطوره ای است، که غالبا رمز خداست و به اعتقاد عوام، رنگ همه مرغ های جهان را در پر دارد. در مواجهه با چنین اشعاری ممکن است برای مخاطب سلسله ای از معانی پدید آید که هیچکدام بر دیگری ارجحیت ندارند. در واقع خیال در بهترین حالتش سبب می شود که متن به معنای معینی تن ندهد و مخاطب را میان معناهای معلق نگه دارد و تنش معنایی ایجاد کند. شعر فاخر، اصالت خود را مدیون آفرینش معانی متعدد و گسترش سطوح معنا است، چرا که به این واسطه در شعر، دامنه دلالت ها و معانی گسترش می یابد؛ نبود زمینه واقعی، زبان را، چنان که در اصطلاح پساساختارگرایان معرفی شده، به «زبانی بدون ته» بدل می کند.

شاعر می تواند فضایی حیرت آور را ترسیم کند، فضایی که گویی از جهانی ماورایی به او دیکته شده است. تصاویری که حد و مرزی ندارند. حالت شاعرانه همان حالت وارستگی روحی است که خیال را از بند منطق آزاد کرده است، و به او اجازه می دهد، میان عناصر عالم واقع، نظمی تازه و کاملا غیرمنتظره برقرار کند، حتی می توان شعر را در هسته و جان اشیائی یافت که تاکنون کمتر وارد دنیای شعر شده اند. پس مهم رسیدن به حالت روحی شاعرانه است، یعنی حالتی دور از تعقل که بتواند کلمات و معانی ناهویدا را جذب و ثبت کند. شعر ناب، زاییده زیست معنوی شاعر است.

خیال در بهترین حالت ممکنش، حایلی میان معلوم و مجهول است. اگر به تصویر خویش در آینه بنگری، آن را به راستی هم درک میکنی و هم درک نمی کنی، چرا که حس خطاکار و فریبنده است. تصویر تو در اینجا میان تو، به عنوان بصر و همچنین میان تو به عنوان بصیرت، است. «ابن عربی خیال را "برزخ" می داند. برزخی میان عالم غیب و شهادت، همانطور که انسان کامل برزخ بین حق و خلق است» (3) پس خیال را هم می توان مانند برزخی میان انسان و معبود تصور کرد. از این منظر باید گفت هر کسی که راهی به عالم خیال نبرد، بویی از معرفت در سطح گسترده آن نخواهد برد. عالم خیال عالمی پر از شگفتی و غرایب است. ابن عربی از خیال به عنوان نقطه دیدار یاد می کند، جایی که «مطلق به سوی آن فرودمی آید و محسوس به سوی آن بالا می رود.» (4) پس تخیل در عالی ترین درجه اش می تواند محل تجلی معبود باشد و شاعر این قابلیت را دارد که با کمک خیال از ورای جهان مرئی، جهان نامرئی را بیرون بکشد. آنچه ما از آن به عنوان جهان بیرون یا جهان ماده یاد می کنیم، تنها بعدی از هستی است که بسیار تنگ و محدود است، شاعر وقتی خودش را وقف بازتاب دیده ها کند، تنها به بعدی از هستی پرداخته که در مقابل دیدگان همه است. آنچه از آن به عنوان نادیده ها یاد می کنیم، بعد دیگری از همین جهان است که از شاعران انتظار کشف و بازتاب آن می رود.

شعر می تواند فلسفه شود و بدل به پرسشی شود پیرامون جوهر انسان و جهان هستی. شعر بهترین بستر است برای سخن گفتن از انتزاع های مهم با کمک قوه خیال، چرا که دریافت های مربوط به امور بیکرانه و رازناک متافیزیکی مانند خدا، هستی، زمان، مرگ و... در زبان عادی نمی گنجند.

منابع:

(1) هگل، فریدریش (1363). مقدمه ای بر زیباشناسی، ترجمه محمود عبادیان، تهران: نشر آوازه. ص86.

(2) رید، هربرت (1378). معنی هنر، ترجمه نجف دریابندری، نشر خوارزمی، ص16.

(3) ادونیس (1380)، تصوف و سوررئالیسم، ترجمه حبیب الله عباسی، نشر روزگار، ص86.

(4) تصوف و سوررئالیسم: ص104.