قرآن در معارف بهاءولد و مثنوی مولوی
بی تردید یکی از بزرگ ترین سرمایه های پر ارزش و جاودانی ما ایرانیان، ادبیات سرشار و پر باری است که از روزگاران دیرین در کنار لطافت و زیبایی محسور کننده ی واژگان، از عمق و اصالت حکیمانه و عارفانه و دقایق هوشمندانه سر شار است و انصاف می توان داد که اگر در پی آن باشم که داد سخن از پادشاه زبان بستانیم، لاجرم باید به حریم با حرمت شاعران و نویسندگان پارسی قدم نهیم و در شبستان نظم و نثر آنان، جام اشارت واستانیم و با شور و شوق حاصل از آن چون حافظ فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم.
پی جویی در اصالت و فخامت چنین ادبیاتی ما را به قرآن می رساند، قرآنی که کتاب دین و قانون زندگی است و «نویسندگان و سرایندگان مسلمان ایرانی به صورت های گوناگون از آیات مبارک قرآن بهره برده و در هر یک از فنون بلاغت و مباحث معانی، بیان و بدیع به شاهدی از قرآن تمسک جسته اند» (مهدوی، 1374: 27) و لفظ و معنا را رنگ و جلوه ی معراج بوی خدا داده اند:
خود مگیر این معجز چون آفتاب صد زبان بین، نام ام الکتاب
(مثنوی، 1387: 4/ 2875)
چنانکه می دانیم مبانی تصوف و عرفان اسلامی، در جهت نظری، کتاب حق و سنت و سیره ی رسول الله و شیوه ی زندگانی اهل بیت و صحابه و تابعین و زهاد صدر اسلام است و «تصوف اسلامی در عین شباهت بارزی که با مذاهب غیر اسلامی دارد، نه پدید آورده ی هیچ یک از آن هاست و نه مجموع همه ی آن ها. چیزی است مستقل که منشا واقعی آن اسلام و قرآن است و شک نیست که بدون اسلام و قرآن از جمیع مجموع این عناصر غیر اسلامی ممکن نبود چنین نتیجه ای حاصل آید» (زرین کوب، 1385: 14).
کتاب معارف سلطان العلما به عنوان یکی از مهم ترین نثرهای گفتاری متصوفه بر تارک دروان رواج نثرنویسی متصوفه (قرن پنجم تا اوایل قرن هشتم) می درخشد و چنانکه طبق سنت نثر صوفیانه است، در ابتدای هر فصل، آیتی از قرآن کریم و حدیثی از پیغمبر رحمت (ص) مناسب آن فصل می آورد؛ آنگاه آیه و حدیث، توام با دلایل محکم شرح و ایضاح می شود و سپس عقاید عرفانی خود را که میان ساحت مسجد و میخانه است با موج و آهنگی طرب انگیز بیان می کند؛ به گونه ای تاروپود کلامش بوی قرآن می دهد؛ همان قرآنی که «برای مسلمانان هم زبان دل است و هم ترجمان اعتقاد و شنیدن آن تقدسی را تداعی می کند که هم آرامش بخش است و هم شکوهمند؛ شکوهی معنوی که همه را به سکوت وا می دارد و آرامشی که نتیجه ی ایمان و هدایت است» (راشد محصل، 1380: 17)؛ قرآنی که هر روز از اول صبح تا بین الطاتین در باب آن برای خلایق درس می فرمود و فواید می رساند و «هیچ مجلسی نفرمودی که در آن مجلس از سوختگان جگرخون و عاشقان جمال بی چون جانبازی ها نشدی و جنازه ها بر نداشتندی و گریه و زاری و نفیر از میان خلق برنخاستی» (سپهسالار، 1387: 10) باری به قول جناب حافظ:
صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ / هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم
(1367: 265)
بهاءولد در بررسی آیات قرآن یا گریزهایی که به آیات فراوان قرآن کرده است، اگرچه به نقش ادبی کلام بی توجه بوده است و به معنا تاکید داشته است؛ اما درک زیبایی سخن او در این بخش ها رمز تاثیر گذاری آن است. توجه به حروف و کلمات یکی از قاعده های زیبایی است. برای مثال: در تفسیر هو الحی القیوم با توجه به کلمه ی حی که به دو معنی زنده و کوی است، به بررسی این آیه پرداخته است و نقش ادبی کلام را از معنا رسانی متمایز کرده است: الحی القیوم کویی چرا می روی که نومید باشی؟ من کوی نومیدی نهاده ام و کوی امید نهاده ام و کوی جانفزا نهاده ام و کوی غم نهاده ام، چرا کویی نروی که هر ساعت امید زیاده شود و تازه تر شوی اگرچه خاک شوی (بهاءولد، 1352: 251). این معنای موجز و زیبایی از بی بدیل ترین تفاسیر این آیه محسوب می شود (معین فر و طغیانی وآقا حسینی، 1392: 66).
به اعتقاد او قرآن دریچه ی بینشی به سوی حقیقت و معرفت می گشاید؛ چنانکه جناب مولانا می فرماید:
نور فرقان، فرق کردی بهر ما ذره ذره حق و باطل را جدا
نور گوهر، نور چشم ما شدی هم سئوال و هم جواب از ما بدی
(مثنوی، 1387: 2/ 853 852)
معرفتی و بینشی که بهاءولد در سایه ی میزان و شدت اعتقاد خود به قرآن کریم حاصل می کند، دریچه ی غیب را بر او می گشاید و در بهشت لذت خداوند وارد می کند؛ به گونه ای که «هرگاه که تسبیح می گویم و قرآن که کلام است می خوانم، یقین می دانم که آسیب بر حوران و خوشی ها می دارم و خود را به هنجار می جنبانم تا آسیب حوران بازیابم» (بهاءولد، 1352: 218)؛ و بهاءولد از کسی که لفظ قرآن را معنا می کند و در خوشی هایی که الله می نماید و غرق نمی شود، در تعجب است (همان: 218) که قرآن روح و روان جمیع ادیان عالم است و صراط مستقیمی است که کوفته ی همه ی انبیای الهی است: «هر شب متحیر می مانم که چه ره بیرون آورم گفتم خود قرآن راهیست که کوفته ی انبیاست علیهم السلام بیا تا هم در شرح آن باشیم» (همان: 75).
جناب مولانا نیز در تمام ادوار زندگانی خود چه پیش از ورود آن رستخیز ناگهان، شمس تبریزی و چه بعد از غروب او، جان و روانش با کلام خدا آمیخته بود؛ به گونه ای که مثنوی او را به مثابه ی قرآن پارسی قلمداد می کنند که «تقریبا ترجمه ی جامعی از قرآن به زبان پارسی است و مولانا بیشتر حال پیامبری دارد که کتاب مقدسی را برای امت خود به ارمغان آورده باشد» (شیمل، 1375: 513). به قول جناب شهریار:
هم به آن قرآن که آن را پاره سی است مثنوی قرآن شعر پارسی است
مولانا نیز چون پدر، قرآن را حال و قال انبیا می داند و قرآن خواندن را دروازه ی ورود به روان پاک هادیان بشر می بیند و می فرماید: آنان که قرآن را می خوانند و حال قرآن را نمی گیرند، گویی با جان اولیا و انبیای الهی ملاقات کرده اند و هیچ اثری نپذیرفته اند و آنان که در حال خواندن قرآن، صاحب قرآن را پیش خود حاضر و ناظر می دانند از گفت و صوت قرآن، مرغ جانشان به شوق لقای خدا در قفس تن می تپد و دیدار حق می طلبند:
چونکه در قرآن حق بگریختی / با روان انبیا آمیختی
هست قرآن حال های انبیا / ماهیان بحر پاک کبریا
ور بخوانی و نه یی قرآن پذیر / انبیا و اولیا را دیده گیر
ور پذیرایی چو بر خوانی قصص / مرغ جانت تنگ آید در قفص
(مثنوی، 1387: 1/ 1540 1537)
به نقل از کتاب «بررسی و تحلیل مضامین مشترک معارف بهاءولد و مثنوی مولانا» از حمیرا زمردی و منصور مام علیپور