توحید افعالی در مشرب قرآنی و عرفانی:

11 شهریور 1404 - خواندن 9 دقیقه - 22 بازدید

توحید افعالی در مشرب قرآنی و عرفانی:

در این که «توحید افعالی» یکی از شعب توحید است و مومن باید آن را به عنوان یکی از شاخه های توحید مقابل شرک بپذیرد، شکی نیست؛ اما در تبیین معنای این نحوه توحید، اختلافاتی بین صاحب نظران هست.

در مذاهبی که کثرت «وجود» به گونه حقیقی پذیرفته شده است، مثل همه مذاهب کلامی و نیز مذاهب فلسفی کثرت گرا، پذیرش توحید افعالی صعب و دشوار بلکه نامقبول و ناممکن است؛ گرچه مدعیان این مذاهب، لسانا به این گونه توحید، اعتراف دارند و از آن دفاع می کنند.

برهان بر این ادعا که با «کثرت وجود»، توحید افعالی، نامقبول و ناممکن است، این است که وقتی هستی دومی، و موجودی غیر «ذات حق»، به نحو حقیقی پذیرفته شد چنین وجود حقیقی دوم یا خود واجب الوجود بالذات است، درین صورت شرک ذاتی و تعدد واجب الوجود بالذات لازم می آید که طبق براهین توحید ذاتی، قطعا باطل و ناپذیرفتنی است؛ و یا چنین موجود حقیقی دوم، واجب الوجود بالذات نیست؛ درین صورت او نیاز به فاعل دارد؛ و چنین فاعلی یا همان خدائی است که در راس هرم هستی است؛ یا خدای دیگری است؛ فرض دوم به شرک ذاتی و تعدد واجب الوجود منجر می شود که پذیرفته نیست.

و در فرض اول، در مورد خدایی که در راس هرم هستی است دو عنوان واقعی شکل می گیرد یکی عنوان «ذات خدا» و یکی عنوان «فاعلیت او برای موجود دوم» و شک نیست تحقق عنوان واقعی دوم، متفرع و وابسته به خود واقعیت «خدا» است؛ زیرا ثبوت شیء لشیء، فرع ثبوت المثبت له؛ و تا خدا، موجود نباشد امکان ندارد که او فاعل موجود دیگری باشد؛ و روشن است بین دو عنوان واقعی «ذات خدا» و «فاعلیت او» یک نحوه تغایر وجودی و تکثر واقعی برقرار است؛ چون دومی وابسته به اولی است؛ حال آن که اولی چنین وابستگی واقعی را ندارد؛ بنابراین «فاعلیت خدا» به گونه ای واقعی، با «ذات خدا» مغایر است؛ حد اقل، آن دو، در مرتبه وجود اختلاف دارند؛ و مرتبه وجود «ذات خدا»، مقدم است بر مرتبه وجود «فاعلیت او»؛ و به عکس مرتبه وجود «فاعلیت او»، متاخر از مرتبه وجود «ذات خدا» است.

با اثبات مغایرت وجودی «فاعلیت خدا» با «ذات خدا»، اگر وجود فاعلیت او نیز واجب الوجود بالذات باشد در این صورت باز مسئله به شرک ذاتی و تعدد واجب الوجود بالذات منجر می شود؛ چون علاوه بر «ذات خدا»، «فاعلیت خدا» نیز که اجمالا با «ذات خدا» مغایر است نیز واجب الوجود فرض شده است و این پذیرفته نیست؛ و اگر «فاعلیت خدا» واجب الوجود بالذات نباشد لازم می آید که «فاعلیت خدا» حقیقتی امکانی و معلول ذات خداوند باشد؛ و باید برای «فاعلیت خدا» فاعلیت دیگری تحقق یابد و طبق فرض، آن فاعلیت نیز واجب الوجود بالذات نیست و فاعلیت قبل تری لازم دارد و این امر، مرتبا تکرار شده و ادامه می یابد و به یک تسلسل محال منجر می شود. پس در فرض تکثر واقعی وجود راه برای اثبات توحید افعالی مسدود است.

بیان فوق الذکر، حتی در مذهب صدرالمتالهین که قائل به ربطی بودن وجود امکانی است نیز جاری است؛ زیرا «وجود ربطی» طبق بیانات ایشان واقعا از سنخ وجود حقیقی است (چنانکه از بیانات ایشان در تقسیم حقیقی وجود به وجود مستقل و رابط فهمیده می شود) و درین صورت بیان فوق الذکر در مورد فاعلیت این نحوه وجود حقیقی متکثر نیز جاری است؛ ازین رو می توان گفت بر مبنای همه مذاهب کثرت گرا در وجود، توحید افعالی، نامقبول و ناممکن است گرچه مدعیان کثرت واقعی وجود، لسانا به این نحوه توحید اعتراف دارند.

اما در مشرب عرفانی عارفان بزرگی مثل ابن عربی و قونوی و من تبعهما، که هر گونه تکثر حقیقی در «وجود» را باطل و محال می دانند، اعتقاد به توحید افعالی بدون مشکلی، درست و پذیرفتنی است؛ زیرا بر این مبنا، هیچ یک از حقائق ما سوای ذات حق، چه «اسماء و صفات» و چه «حقائق امکانی» به موجودیت حقیقی، موجود نیستند تا برای موجودیت حقیقی آنها به فاعلیتی وجودی نیاز باشد و بعد در باره وجود این فاعلیت وجودی گفته شود که چنین فاعلیتی با «ذات حق» اجمالا مغایراست و این مغایرت طبق بیان مذکور یا به شرک ذاتی منجر می شود یا به تسلسل.

درین مشرب، مسئله کثرات مشهود نیز، با ظهورات و تجلیات حضرت حق سامان می یابد چنانکه در کلمات حضرت مولی الموحدین امیرالمومنین وارد است که فرمود: «الحمد لله المتجلی لخلقه بخلقه» حمد برای خدایی است که به چهره مخلوقات برای مخلوقات، ظاهر و متجلی می گردد بدون این که آن مخلوقی که خداوند در چهره او ظاهر و متجلی گشته است، موجود حقیقی گردد.

این نحوه خلق کردن، ممکن و شدنی است، نمونه اش خورشید و تجلیات متکثره آن؛ توضیح اینکه کره خورشید با آن عظمت، در فضای آسمان برای ما در چهره یک کره با قطر کمتر از یک متر ظاهر و متجلی می گردد بدون اینکه با ظهور آن در چهره یک کره کمتر از یک متر، واقعا کره ای با قطر کمتر از یک متر موجودیت حقیقی یافته باشد؛ این خورشید، تجلیات متعدد دارد گاهی قطر ظاهریش حدود نیم متر است مثل زمانی که در اوج آسمان است؛ و گاهی این قطر نزدیک به یک متر است مثل هنگام طلوع و غروبش؛ اما نه آن کره با قطر یک متری واقعا موجود است و نه این کره با قطر نیم متری چون خورشید واقعی بسیار بزرگتر است؛ و نیز او گاهی از افق زمین به اوج آسمان حرکت می کند و گاهی از اوج آسمان به سوی افق زمین حرکت می کند با این که خورشید اصلا نسبت به زمین، متحرک نیست و چنین حرکتهایی اصلا برای خورشید، موجود نیست؛ پس خورشید با این حالات مختلف، ظاهر شده و متجلی می گردد؛ اما این حالات ظهوری هیچکدام در خورشید واقعی، واقعا موجود نیست؛ بلکه این کثرات، فقط ظهوری هستند، نه واقعی و حقیقی؛ مسئله در خلق کردن یا آفریدن چیزی، همین گونه است؛ با آفرینش جهان توسط خداوند، موجود حقیقی دومی پا به عرصه هستی نمی گذارد و وجود، هنوز منحصر در «ذات حق» است؛ گرچه ظهورات آن هستی منحصر به فرد، متعدد و متکثر است و به اشکال مختلف، ظاهر می شوند؛ و بین این اشکال گوناگون روابط حقیقی برقرار می شود چنانکه در بین اشکال ظاهری خورشید روابط دقیق نجومی برقرار است گرچه این اشکال و حرکات، حقیقی و واقعی نیستند.

در مشرب قرآنی نیز آنچه از برخی آیات فهمیده می شود همین است؛ یعنی خداوند با آفریدن چیزی، آن چیز را از کتم عدم به ساحت وجود نمی آورد و با این آفریدن، موجود جدیدی پا به عرصه جهان نمی گذارد بلکه با آفرینش، فقط خداوند در چهره حقائقی ظاهر و متجلی می گردد، بدون اینکه موجود جدیدی شکل بگیرد و بدون این که خداوند در قالب این حقائق، محدود گردد.

از جمله شواهد قرآنی این دعوا این جمله است که: «قل الله خالق کل شیء و هو الواحد القهار» (16 رعد)؛ یعنی خداوند در حالی که «واحد قهار» است خالق هر چیزی است.

خداوند «واحد قهار» است؛ یعنی او موجود یگانه ای است که قهاریت وجودش اجازه موجودیت وجود دیگری را نمی دهد؛ زیرا وجود او وجودی است که به هیچ قیدی تقید ندارد؛ زیرا اگر وجودش به قیدی و خصوصیتی تقید داشته باشد ذاتش از اصل وجود و خصوصیت مفروض، ترکب می یابد و وابسته به آن اجزاء خواهد بود و این پذیرفته نیست؛ و وقتی وجودش به هیچ قیدی، تقید ندارد؛ وجود دومی تحقق نخواهد یافت؛ زیرا هر وجود دیگری، در وجود بودن با وجود خدا اشتراک دارد و با تقید به خصوصیتی از وجود خداوند متمایز می شود؛ و این لازمه اش تقید وجود قدر مشترک بین دو وجود است و به تناقض منجر می شود؛ زیرا قدر مشترک بین دو وجود، نباید به خصوصیتی تقید داشته باشد تا قدر مشترک باشد اما از سویی این قدر مشترک باید به خصوصیتی تقید داشته باشد تا وجود دوم از وجود اول متمایز باشد و این صریحا تناقض است در تقید داشتن و تقید نداشتن قدر مشترک؛ پس وجود نامقید خدا اجازه وجود دومی را نمی دهد لذا است که خداوند وجود یگانه ای است که قهاریت وجودش اجازه وجود دومی را نمی دهد و گرنه تناقض مذکور لازم می آید؛ بر این اساس هر آنچه ما به ظاهر در پهنه هستی می بینیم همان وجود یگانه خداوند است که در چهره خاصی ظاهر و متجلی گشته است بدون این که وجودش به قیدی و محدودیتی گرفتار شود.

از طرفی همه این تجلیات به واقعیت خداوند نیاز دارند تا در چهره آنها ظاهر گردد لذا آن تجلیات متکثر، مخلوق و وابسته به ذات حق اند و لذا در آیه مورد بحث گفته شده «قل الله خالق کل شیء و هو الواحد القهار».