ماهیت شناسی بزه دیدگی جرایم یقه سفیدها و تمایز آن از جرایم سنتی

30 مرداد 1404 - خواندن 5 دقیقه - 21 بازدید

در درام جنایی که در ذهنیت اجتماعی ما جریان دارد، «بزه دیده» چهره ای آشنا و قابل ترحم است: «قربانی یک سرقت خشن»، «بازمانده یک تعرض»، یا «فردی که با خشونت فیزیکی مواجه شده» است. بخش بزرگی از ادبیات جرم شناختی و بزه دیده شناختی نیز، پیرامون همین تصویر نمادین شکل گرفته و بر پیامدهای «جسمانی»، «روانی» و «مالی» جرایم خیابانی متمرکز شده است (اینجا). اما در سایه ی این تصویر روشن، گروهی عظیم از بزه دیدگان در گمنامی به سر می برند؛ قربانیانی که زخم هایشان کمتر دیده می شود و داستانشان به ندرت شنیده می شود. این غفلت، یک نقطه ی کور معرفتی در مطالعات حقوق جنایی است، زیرا هر دو حوزه ی بزه دیده شناسی و جنبش های حمایت از حقوق بزه دیدگان، به طور گسترده قربانیان جرایم یقه سفیدها را نادیده گرفته اند.

هدف، روشن کردن همین سایه هاست؛ ابتدا با واکاوی شالوده منحصربه فرد بزه دیدگی یقه سفیدی و سپس با برجسته سازی تفاوت های بنیادین آن در تقابل با الگوی سنتی بزه دیدگی.

پیش از ورود به این دنیای پنهان، باید نمونه ی آرمانی و کلاسیک بزه دیده را به عنوان یک معیار تعریف کنیم. در «جرایم سنتی»، تجربه ی بزه دیدگی اغلب «ناگهانی، فردی و ملموس» است. آسیب، چه مالی و چه جانی، «به طور مستقیم و با علیت روشن» رخ می دهد و قربانی تقریبا بلافاصله از وضعیت خود آگاه می شود. در این سناریو، یک خط تقابل واضح میان «مجرم» و «قربانی» وجود دارد و بزه دیدگی، «یک رویداد مشخص در زمان و مکان» است.حال آنکه، ماهیت بزه دیدگی در جرایم یقه سفیدها، از اساس متفاوت است و درک آن نیازمند عبور از این تصورات کلاسیک است.



این پدیده را می توان از طریق چند ویژگی کلیدی کالبدشکافی کرد:

1) نخستین و بارزترین ویژگی، ماهیت «پخش شده» و خردشده آسیب است. برخلاف سرقتی که از یک فرد صورت می گیرد، زیان ناشی از یک تبانی برای قیمت گذاری یا تقلب در قراردادهای دولتی به عنوان جرمی که بزهکار آن یقه سفید است، مانند یک مالیات پنهان، بر دوش میلیون ها شهروند سرشکن می شود. هر فرد ممکن است مبلغ ناچیزی از دست بدهد، اما مجموع آسیب، ارقام کلانی را تشکیل می دهد که همین پراکندگی، حس بزه دیدگی فردی و انگیزه ی پیگیری را تضعیف می کند.

2) ویژگی دوم، «عدم آگاهی» قربانی از اصل بزه دیدگی است. احتمال اینکه افراد بفهمند قربانی یک جرم یقه سفیدی شده اند، بسیار کمتر از جرایم سنتی است. بسیاری از این آسیب ها، در پوشش نوسانات عادی بازار، قوانین پیچیده ی تجاری یا حتی یک «حادثه ی» غیرقابل اجتناب در محیط کار پنهان می شوند و بدین ترتیب، «اصل بزه دیدگی» انکار می گردد (اینجا).

3) ویژگی سوم، سرشت «غیرمستقیم» و «تاخیری» آسیب است. برخلاف ارتکاب جنایت قتل و سرقت که در لحظه احساس می شود، زخم ناشی از جرم یقه سفیدی ممکن است سال ها بعد، سر باز کند. همین فاصله ی زمانی طولانی، اثبات جرم را تقریبا غیرممکن می سازد. به عنوان مثال، چگونه می توان به طور قطعی ثابت کرد که بیماری امروز ساکنان یک منطقه، نتیجه ی مستقیم آلودگی کارخانه ای است که سال ها پیش فعالیت می کرده است؟ این ابهام دقیقا همان سپری است که مجرمان یقه سفید پشت آن پنهان می شوند و ماهیت مجرمانه ی عمل خود را در میان انبوهی از توجیهات فنی و حقوقی گم می کنند (اینجا).



این تفاوت ها صرفا در سطح فنی باقی نمی مانند، بلکه به قلب واکنش اجتماعی و اخلاقی ما نیز نفوذ می کنند. تقابل میان دو الگو را می توان این گونه جمع بندی کرد: «1) آگاهی فوری در بزه دیدگی سنتی، در برابر ناآگاهی مزمن در بزه دیدگی یقه سفیدی؛ 2)آسیب مستقیم و فردی در برابر آسیب غیرمستقیم و جمعی 3) و مهم تر از همه، همدردی اجتماعی با قربانی سنتی در برابر سرزنش قربانی در جرایم یقه سفید».

بنابراین، روشن است که بزه دیدگی در جرایم یقه سفیدها یک پدیده ی کیفیا متفاوت است که تحلیل آن با ابزارهای سنتی جرم شناسی ممکن نیست. این «ساخت اجتماعی بزه دیدگی» است که با عادی سازی آسیب و مقصرنمایی قربانی، این بزه دیدگان را در سایه و فراموشی نگه داشته است (اینجا: ص. 3).