زنگزور و ژئوپلیتیک گلوگاه ها: از معماری مرزها تا مهندسی محاصره

در منطق ژئوپلیتیک، گلوگاه ها نه صرفا خطوط جغرافیایی یا معابر ترانزیتی، بلکه نقاط تراکم قدرت اند؛ گره هایی که تسلط بر آن ها می تواند روندهای اقتصادی، مسیرهای امنیتی و حتی الگوهای هم پیمانی کشورها را دگرگون سازد. گذرگاه زنگزور در قفقاز جنوبی، نمونه ای معاصر از این واقعیت است؛ نوار باریکی از زمین که در ظاهر برای تسهیل ارتباط دو قلمرو طراحی شده، اما در باطن بخشی از یک معادله بزرگ تر برای بازآرایی موازنه قدرت در منطقه و پیرامون ایران است.
زنگزور را نمی توان صرفا به عنوان یک پروژه حمل ونقل یا توافق مرزی محدود فهمید. این گذرگاه، در جایگاه یک «حلقه اتصال»، کارکردی دوگانه دارد: از یک سو مسیرهای جایگزینی را در شبکه ترانزیتی اوراسیا فعال می کند که می تواند نقش ایران را در این شبکه به حاشیه براند؛ و از سوی دیگر، به بستر حضور و نفوذ امنیتی بازیگران فرامنطقه ای در حاشیه شمال غربی ایران بدل می شود. این پیوند هم زمان میان بعد اقتصادی و بعد امنیتی، همان چیزی است که زنگزور را از پروژه های صرفا تجاری متمایز می سازد.
برای درک ابعاد راهبردی این گذرگاه، باید آن را در پرتو تجربه های تاریخی مشابه تحلیل کرد. کانال سوئز در نیمه دوم قرن بیستم، نمونه ای شاخص است؛ مسیری که در ظاهر برای تسهیل کشتیرانی میان مدیترانه و دریای سرخ ایجاد شده بود، اما با ملی سازی آن توسط مصر و واکنش قدرت های غربی، به محور یک بحران بین المللی و تغییر توازن قدرت خاورمیانه بدل شد. کنترل این کانال، در عمل به معنای کنترل شریان انرژی و تجارت اروپا و آسیا بود. نمونه دیگر، کانال پاناما در آمریکای لاتین است که هرچند پس از پیمان ۱۹۷۷ به تدریج تحت حاکمیت پاناما قرار گرفت، اما ایالات متحده با ابزارهای سیاسی، اقتصادی و امنیتی، نفوذ راهبردی خود را بر آن حفظ کرد و آن را به اهرمی برای مدیریت رقابت های منطقه ای بدل ساخت. حتی کریدور واخان در افغانستان، که در اوایل قرن بیستم به عنوان حائلی میان روسیه تزاری و بریتانیای هند ایجاد شد، نشان داد که چگونه یک نوار باریک زمین می تواند روابط میان دو قدرت را مهار و مسیرهای تماس مستقیم را کنترل کند.
وجه مشترک همه این نمونه ها، کارکرد چندلایه گلوگاه هاست. آن ها هرگز فقط برای جابه جایی کالا یا مرزبندی جغرافیایی ایجاد نمی شوند؛ بلکه ابزارهایی هستند برای تثبیت نظم امنیتی یا برهم زدن آن. زنگزور نیز در همین چارچوب قابل تحلیل است، با این تفاوت که در زمانه ای شکل می گیرد که چند روند کلان به طور هم زمان در جریان است: رقابت برای تسلط بر مسیرهای ترانزیتی جایگزین، تلاش برای اتصال ژئوپلیتیکی ترکیه و جمهوری آذربایجان و کاهش نقش ایران در قفقاز، و گسترش حوزه نفوذ امنیتی غرب و متحدانش تا مرزهای ایران. این هم زمانی، به زنگزور نقشی فراتر از یک گذرگاه محلی می بخشد و آن را به یکی از عناصر کلیدی در معماری جدید قدرت در منطقه بدل می کند.
تجربه های تاریخی به روشنی نشان می دهند که واکنش صرف و منفعلانه به تغییرات در گلوگاه ها، اغلب به محدودیت های راهبردی بلندمدت منجر شده است. کشورهایی که توانسته اند با ابتکار عمل وارد میدان شوند، معمولا ترکیبی از چند رویکرد را به کار بسته اند: طراحی مسیرهای جایگزین برای کاهش وابستگی، ائتلاف سازی با قدرت های ذی نفع در حفظ وضع موجود، بهره گیری از ابزارهای اطلاعاتی و نفوذ نرم برای ایجاد شکاف در اجماع حریف، و اعمال بازدارندگی چندبعدی که هم جنبه نظامی و هم جنبه اقتصادی و رسانه ای دارد.
زنگزور، از این منظر، صرفا یک گذرگاه فیزیکی نیست؛ آزمونی است برای سنجش توان ایران در مدیریت بحران های هم زمان و پیچیده. در این آزمون، زمان و ابتکار عمل اهمیت حیاتی دارد. اگر رویکرد ایران همچنان بر واکنش تدریجی و انتظار فرصت استوار بماند، گلوگاه زنگزور می تواند به حلقه ای دیگر در زنجیره محاصره ژئوپلیتیک بدل شود. اما اگر این گذرگاه با راهبردی پیش دستانه و چندبعدی مدیریت شود، همان نقطه ای که برای محاصره طراحی شده، می تواند به سکوی پیوند منافع ایران با معادلات جدید منطقه ای و جهانی تبدیل گردد.
«الحکمه ضاله المومن فحیث وجدها فهو احق بها»
حکمت گمشده هر مومن است، هر جا آن را یافت، سزاوار آن است؛ و در عرصه پیچیده قدرت، اراده حکیمانه و پیش دستانه است که گلوگاه ها را از تهدید به فرصت بدل می کند.»