چیستی تروما و نشانه های آن

17 مرداد 1404 - خواندن 9 دقیقه - 579 بازدید

چیستی تروما و نشانه های آن


همه ما در طول زندگی با رویدادهایی روبه رو می شویم که یادآوری آن ها احساسات ناخوشایندی مثل اندوه و اضطراب را در ما زنده می کند. گاهی این احساسات گذرا هستند و در قالب استرس های روزمره یا حالت های غم تجربه می شوند و پس از مدتی کمرنگ شده و از ذهنمان دور می شوند. در مقابل، برخی وقایع ناگهانی و غیرقابل پیش بینی در زندگی رخ می دهند که حتی پس از گذشت زمان طولانی، همچنان احساسات سخت و سنگینی را همراه خود می آورند. در این شرایط، هر بار که آن رویداد را به یاد می آوریم، انگار دوباره در لحظه ی وقوع حادثه قرار می گیریم؛ گاهی حتی با شدت بیشتر. روان شناسان این نوع واکنش را «تروما» یا آسیب روانی می نامند.

در روان شناسی، تروما به تاثیر ضربه و واکنش عاطفی فرد بر اثر تجربه رویدادی دردناک و غیرمنتظره گفته می شود که برایش پیامد های روانی منفی به جا می گذارد. این پیامدها زندگی فرد را در طولانی مدت تحت تاثیر قرار می دهند.

این وقایع تا حدی آسیب زا هستند که باعث تضعیف احساس ایمنی فرد در جهان می شوند و این حس را در فرد ایجاد می کنند که فاجعه می تواند هر لحظه دوباره اتفاق بیفتد.


تروما ویژگی هایی دارد که آن را از استرس معمول متمایز می کند:

۱-فرد همواره از نظر هیجانی تحت تاثیر است، فارغ از اینکه چه زمانی این اتفاق رخ داده است.

۲-فردی که دچار تروما شده از افکار، احساسات و مکان های خاص اجتناب می کند.

۳-این اتفاق ممکن است باعث دوری فرد از اطرافیان و احساس جدایی وی از دیگران شود؛ چون حرف زدن و ارتباط گرفتن برای این افراد سخت می شود.

۴-این افراد تغییرات منفی را در احساسات و شخصیت خود تجربه می کنند. بی حسی نسبت به محیط پیرامون و دیگران، محتاط بودن، احساس عزت نفس پایین، بدبینی به اطرافیان، ناامیدی یا دید منفی گرایانه

تروما می تواند منشا های متفاوتی داشته باشد. با وجودی که بیشتر تروماهای زندگی در دوران کودکی رخ می دهند، تروما در دوران بزرگسالی نیز می تواند رخ بدهد. تروماهایی نظیر از دست دادن عزیزان، جدایی، فجایع طبیعی مثل سیل و زلزله و جنگ و حتی دیدن آسیب هایی که به دیگران وارد شده است.


ممکن است وقتی حادثه رخ می دهد، فرد یا افرادی که درگیر شده اند در آن لحظه یا تا مدت ها بعد، واکنش خاصی نشان ندهند، چون فرصت مواجهه با آن را نداشته و درگیر حادثه و حواشی آن بوده اند. این رخداد در فجایع جمعی مثل زلزله، سیل و جنگ بیشتر اتفاق می افتد.

در این شرایط علائم تروما ممکن است مدت ها پس از حادثه خود را نشان دهد. بیماران آسیب دیده غالبا گزارش می دهند که برای آن ها زمان ایستاده است، گویی روایت زندگی در جایی گیر کرده و هر لحظه امکان تکرار آن وجود دارد. خاطرات، کابوس ها و فلاش بک ها نیز چنان کیفیتی دارند که گویی این رویداد به تازگی اتفاق افتاده است. آن ها به شخص آسیب دیده نشان می دهند که زمان نمی گذرد. افراد آسیب دیده بیشتر منتظر حادثه ای دیگرند و دیدگاه آن ها در مورد آینده محدود است. این افراد مدام این فکر را در سر دارند که حادثه تروماتیک دوباره رخ می دهد و حس می کنند هیچ کنترلی بر آن ندارند.( مشابه شرایط حال حاضر جامعه ما)


فروید در بررسی های بالینی از سربازان جنگ جهانی اول اشاره می کند که آن ها اغلب دچار:

• رویاهای تکراری از میدان جنگ

• علائم جسمی بدون علت فیزیولوژیک

• بی احساسی، گسست (dissociation)، و گناه بازماندگی می شدند.

این وضعیت بعدها با نام نوروز جنگ (War Neurosis) شناخته شد امروزه با PTSD مشابه دانسته می شود. فروید معتقد بود این وضعیت نه صرفا به خاطر ترس، بلکه به خاطر ناتوانی روان در ادغام ناگهانی تروما به وجود می آید.


پس از وقوع یک حادثه ی آسیب زا، هنگامی که سپر محافظ ذهن در هم می شکند، اختلال روانی شدیدی پدید می آید. در این وضعیت، فرد احساس می کند کنترلش را از دست داده و در آستانه ی نابودی کامل قرار دارد. قربانی اغلب دچار شوک و سردرگمی می شود و در درک آنچه رخ داده ناتوان است. برخی افراد در این شرایط ساکت و در خودفرورفته می شوند، در حالی که برخی دیگر پرحرف و هیجان زده ظاهر می شوند.

مشکلات و مسائل روانی در خانواده ها نسل به نسل منتقل می شود. فرزندان نسل های بعدی این آسیب ها را به دوش می کشند. برای ساختن محیطی امن و ایجاد دلبستگی ایمن، باید روی این آسیب ها و تروماهای روانی کار کنیم. در این مسیر، بهبود زخم های روانی اهمیت زیادی دارد.

بسته به شدت تروما و میزان درگیری فرد، درمان های گوناگونی وجود دارد. برخی از این درمان ها دارویی هستند و برخی دیگر از روش های روان درمانی استفاده می کنند.


فراتر از تروما: بازاندیشی در ریشه های اختلال شخصیت مرزی


در سال های اخیر، گرایش رو به رشدی در روان پزشکی برای بازتعریف برخی موارد «اختلال شخصیت مرزی» در قالب تشخیص جدیدتر «اختلال استرس پس از سانحه ی پیچیده» شکل گرفته است. طرفداران این تغییر بر نقش تروماهای دوران کودکی، به ویژه بی توجهی، سوءرفتار جسمی و جنسی، در شکل گیری بی ثباتی هیجانی و اختلال در روابط بین فردی تاکید می کنند. اگرچه این نگاه، ابعادی از واقعیت روانی را روشن می سازد، اما با خطر ساده سازی بیش ازحد پیچیدگی های روان شناختی مواجه است. در مقابل، شواهد علمی نشان می دهند که یک مدل زیستی-روانی-اجتماعی که بر تعامل ویژگی های سرشتی، عوامل ریسک محیطی، و زمینه های خانوادگی و اجتماعی تاکید دارد، چارچوب جامع تر و کارآمدتری برای درک این اختلال فراهم می آورد.


تشخیص «اختلال استرس پس از سانحه ی پیچیده» نخستین بار در سال ۱۹۹۲ توسط جودیت هرمن مطرح شد. این اختلال در پاسخ به تروماهای مزمن و اجتناب ناپذیری تعریف شد که اغلب در دوران کودکی رخ می دهند و تاثیراتی گسترده بر عزت نفس، تنظیم هیجان و توانایی ارتباطی فرد بر جای می گذارند. این ویژگی ها تا حد زیادی با نشانه های رایج در اختلال شخصیت مرزی همپوشانی دارند.

در ویرایش یازدهم دسته بندی بین المللی بیماری ها (ICD-11)، اختلال استرس پس از سانحه ی پیچیده به عنوان یک تشخیص مستقل پذیرفته شد، درحالی که در راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (ویرایش پنجم بازبینی شده - DSM-5-TR)، همچنان به عنوان نوع شدیدتری از اختلال استرس پس از سانحه ی کلاسیک در نظر گرفته می شود. با این حال، این مفهوم، به ویژه نزد درمانگرانی که چارچوب های مبتنی بر آسیب و قربانی بودن را می پذیرند، محبوبیت فزاینده ای یافته است.


روایت مبتنی بر تروما، برای بسیاری از درمانگران و بیماران روایتی دل نشین است: نگاه به بیماران نه به عنوان افرادی با «اختلال شخصیت» بلکه به عنوان قربانیان آسیب، نوعی اعتبار، همدلی و حتی رفع برچسب منفی فراهم می کند. در مقابل، «اختلال شخصیت مرزی» اغلب با انگ های سنگینی چون «بی ثباتی هیجانی»، «رفتارهای خودزنی» یا «دست کاری عاطفی» همراه بوده است. اما همین سادگی در تبیین، باعث نادیده گرفتن سایر مولفه های اساسی در شکل گیری این اختلال می شود.

مدل تروما-محور با تمرکز یک جانبه بر تجارب آسیب زا، نقش ویژگی های ارثی، خلق وخوی سرشتی، تاب آوری، و دیگر عوامل ریسک روانی اجتماعی را نادیده می گیرد. این نوع ساده سازی، آن چنان که برخی منتقدان گفته اند، شکلی از «نگرش لوح سفید» به رشد روانی است؛ دیدگاهی که بر اساس آن، تجربه های زندگی و نه ویژگی های درونی و سرشتی، تعیین کننده ی سرنوشت روانی افراد هستند.


تشخیص اختلال شخصیت مرزی، با وجود پیشینه ی بحث برانگیزش، طی دهه های اخیر به تدریج تثبیت شده است. این اختلال به طور مشخص با بی ثباتی خلق، تکانشگری، آشفتگی در هویت، و مشکلات مزمن در روابط بین فردی مشخص می شود؛ ویژگی هایی که لزوما پیامد مستقیم تروما نیستند.

مطالعات جمعیت شناختی نشان می دهند که شیوع این اختلال در جامعه بین ۱ تا ۲ درصد است، و در کلینیک های روان پزشکی، تا ۱۲ درصد بیماران مراجعه کننده نشانه های آن را نشان می دهند. اگرچه بسیاری از افراد مبتلا به این اختلال تجربه هایی از تروما دارند، بخش بزرگی از آن ها فاقد چنین پیشینه ای هستند. بنابراین، نمی توان نقش تروما را علت اصلی دانست.


یافته های پژوهشی، تروماهای دوران کودکی را به عنوان یکی از عوامل ریسک مهم در ابتلا به بسیاری از اختلالات روانی، از جمله اختلال شخصیت مرزی معرفی کرده اند. اما فراتحلیل ها نشان داده اند که سوء رفتارهای عاطفی و بی توجهی مزمن در پیش بینی این اختلال موثرتر از سوء استفاده های جسمی یا جنسی هستند. در عین حال، بسیاری از افرادی که در کودکی با تروما مواجه بوده اند، هرگز به اختلال شخصیت مرزی دچار نمی شوند.

پژوهش های طولی نیز بر پیچیدگی این مسیر تاکید دارند. مفاهیمی مانند چندپایانی (multifinality) و هم پایانی (equifinality) نشان می دهند که مسیرهای مختلفی می توانند به اختلالی مشابه منتهی شوند، یا یک عامل ریسک می تواند به نتایج روانی گوناگونی منجر شود. چنین یافته هایی، ضرورت مدل هایی جامع تر را برجسته می کنند.


در این مدل، اختلال شخصیت مرزی نتیجه ی تعامل بین سرشت های ارثی، عوامل ریسک محیطی (نظیر بی اعتنایی یا محیط های عاطفی نامناسب)، و زمینه ی اجتماعی است. بی ثباتی هیجانی، یکی از شاخص ترین ویژگی های این اختلال، می تواند ناشی از آسیب پذیری عصبی زیستی باشد که در زمینه های آسیب زای محیطی تشدید می شود. این رویکرد دو-ضربه ای (biological hit + environmental hit) توضیح می دهد که چرا برخی افراد به اختلال روانی دچار می شوند، درحالی که دیگران، با تجربه هایی مشابه، دچار اختلال نمی شوند.