الهام امیدی مقدم
19 یادداشت منتشر شده«درون انسان، دو نیروی بنیادی هست: یکی می سازد، یکی ویران می کند ولی چرا آنچه بیشتر رشد می کند نفرت است ؟
نامه انیشتین به فروید و پاسخ فروید
در سال ۱۹۳۲، دو مرد، هرکدام از دنیایی متفاوت – یکی فیزیک دان، یکی روانکاو – تصمیم گرفتند با هم گفت وگو کنند:
درباره ی جنگ. درباره ی خشونت.
درباره ی این پرسش بزرگ :
آیا می شود انسان ها را از شر جنگ نجات داد؟
آلبرت اینشتین نوشت:
«می دانم که در دل هر انسان، هم عشق هست و هم نفرت. اما چرا آن چه رشد می کند همیشه نفرت است؟ چرا آن چه می ماند، خشونت است؟»
فروید پاسخ داد:
«درون انسان، دو نیروی بنیادی هست: یکی می سازد، یکی ویران می کند. یکی اروس است، دیگری تاناتوس.»
او گفت که ما نمی توانیم نیروی ویرانگر مرگ را در خودمان از بین ببریم؛
اما می توانیم آن را هدایت کنیم. مهارش کنیم. و این، وظیفه ی تمدن است.
تمدن، تلاش انسان است برای مهار خشونت در درون خودش.
برای این که قوانین، جای مشت را بگیرند.
برای این که همدلی، جای نفرت را بگیرد.
او می دانست که جنگ فقط بیرون از ما نیست.
جنگ، درون ماست. در ناخودآگاهمان. در تاریخ زخم هایمان.
و در نهایت، نوشت:
«راه رهایی از جنگ، نه در سلاح های بیشتر، بلکه در پیوندهای عمیق تر میان انسان هاست.
هرچه رشته های همدلی و آگاهی میان ما بیشتر شود، امید به صلح واقعی بیشتر خواهد شد.»
جنگ که شد،
همه چیز برای لحظه ای ایستاد.
نه زمان ماند، نه آینده، فقط حال.
و در آن حال، صدایی آرام از درونمان پرسید:
آیا آن طور که می خواستی، زیسته ای؟
بعضی حسرت ها، سال ها خاموش می مانند
تا یک خطر، یک مرز مرگ، یک آژیر،
بیدارشان کند.
جنگ شاید تمام شده،
اما زندگی نزیسته هنوز زنده است.
آن جا، پشت تصمیم هایی که نگرفتیم،
پشت راه هایی که نرفتیم،
پشت خود واقعی مان.
حالا که زنده ایم،
شاید وقت آن است
که یک قدم به سوی آن زندگی برداریم.
کوچک، اما اصیل.