مذاکره؛ فرصت یا تله؟
دوراهی دیپلماسی، بازی برد–برد یا سقوط خاموش
اصرار بر مذاکره، چه از سوی ایران و چه از جانب ایالات متحده، بار دیگر به یکی از موضوعات اصلی صحنه سیاست خارجی تبدیل شده است. در نگاه نخست، این پرسش مطرح می شود که آیا چنین اصراری از سوی ایران، نشانه ای از استیصال و فشار است؟ و آیا خواست آمریکا برای بازگشت به میز مذاکره، تنها در راستای تامین امنیت متحدان منطقه ای خود، به ویژه اسرائیل، قابل تحلیل است؟ پاسخ به این پرسش ها مستلزم نگاهی دقیق تر و واقع گرایانه تر به ابعاد مختلف ماجراست.
واقعیت این است که در عرصه دیپلماسی، مذاکره ذاتا نه علامت ضعف است و نه نشانه ای از تسلیم. بلکه ابزاری راهبردی برای مدیریت بحران، کاهش فشارها، و تامین منافع ملی است. در مورد ایران، نمی توان انکار کرد که عواملی چون فشار اقتصادی ناشی از تحریم ها، نیاز به گشایش در بازار ارز و تجارت، و تلاش برای کنترل تهدیدات منطقه ای، در ترغیب به مذاکره نقش ایفا کرده اند. اما این شرایط الزاما به معنای موضعی ضعیف یا منفعل نیست. بلکه بیشتر نشانه تلاش برای بازیابی تعادل در فضایی است که هر روز پرهزینه تر می شود.
از سوی دیگر، نگاه آمریکا به مذاکره نیز ابعاد مختلفی دارد. بی تردید یکی از دغدغه های اصلی واشینگتن، تامین امنیت اسرائیل است. لابی های تاثیرگذار در ساختار تصمیم سازی آمریکا، به گونه ای سیاست گذاری می کنند که توافق با ایران، الزامات امنیتی تل آویو را در نظر بگیرد. با این حال، این تنها عامل محرک آمریکا نیست. مدیریت پرونده هسته ای ایران، جلوگیری از درگیری های جدید در خاورمیانه، و تمرکز بیشتر بر رقابت های استراتژیک با چین و روسیه، آمریکا را به سمت راهکارهای دیپلماتیک سوق داده است.
با این پیش زمینه، ارزیابی از مذاکره به میزان خوش بینی یا بدبینی ما نسبت به نیت ها و سازوکارهای آن بستگی دارد. اگر خوشبین باشیم، می توان گفت مذاکره فرصتی برای کاهش تحریم ها، آزادسازی منابع مالی بلوکه شده، کاهش فشار داخلی، و بازسازی جایگاه اقتصادی و دیپلماتیک ایران در سطح بین المللی است. چنانچه این فرآیند با حفظ اصول، خطوط قرمز و اتخاذ سیاستی هوشمندانه دنبال شود، می تواند بدون عقب نشینی از مواضع بنیادین، به کسب امتیازات واقعی منجر شود.
اما اگر بدبین باشیم، تجربه های پیشین به ویژه در قالب برجام، هشداری جدی به همراه دارد. خروج یک جانبه آمریکا از توافق، اجرای ناقص تعهدات غرب، و تلاش برای تحمیل محدودیت های فراتر از توافق هسته ای، نشانه هایی است که می تواند مذاکرات را به تله ای دیپلماتیک و اقتصادی بدل کند. در چنین وضعیتی، ایران ممکن است امتیازاتی جدی واگذار کند، بی آن که بازدهی متناسبی دریافت کند. خصوصا اگر توافقات جدید فاقد ضمانت های اجرایی مشخص و الزام آور باشند.
مذاکره در شرایط کنونی، نه الزاما یک فرصت طلایی است و نه مطلقا یک تله سیاسی. ارزش و کارآمدی آن به نحوه ورود به گفت وگو، ساختار توافق، سطح هوشیاری تیم مذاکره کننده و تضمین های اجرایی آن بستگی دارد. اگر ایران از موضعی مستقل، متوازن و همراه با اهرم های فشار وارد گفت وگو شود، می توان امیدوار بود که این روند به کاستن از هزینه های ملی و ارتقای موقعیت منطقه ای و بین المللی منجر شود. اما در غیر این صورت، خطر تبدیل شدن مذاکره به ابزاری برای مهار ایران، بدون رفع واقعی مشکلات کشور، همچنان وجود دارد.
در شرایط کنونی، دولت باید نهایت احتیاط را در مسیر مذاکره به کار گیرد؛ چراکه اگر بدون تضمین های اجرایی، از موضع ضعف یا با خوش بینی افراطی وارد گفتگو شود، خطر تکرار تجربه برجام یا حتی نزدیک شدن به سناریوی لیبی وجود دارد. جایی که امتیازها داده شد، اما هیچ تضمینی دریافت نشد. تفاوت مهم اینجاست که لیبی تمام اهرم های قدرتش را واگذار کرد و در نهایت فروپاشید، اما ایران هنوز این توان را دارد که با حفظ قدرت بازدارندگی و مذاکره ای هوشمندانه، از چنین تله ای عبور کند. موفقیت یا شکست در این مسیر، نه به اصل مذاکره، بلکه به شیوه ورود، محتوای توافق و میزان استقلال تصمیم گیری وابسته است. مذاکره می تواند به یک فرصت تبدیل شود، به شرط آن که ابزارهای فشار حفظ شوند و خطوط قرمز ملی هرگز نادیده گرفته نشوند.