نگاهی بر واقعیت (الثیاسیسم)
اگر هیچیز یا هرچیز به آگاهی تا فرای اختیار آگاهی دست یابد یا چیزی که نه همه چیز است و نه هیچ ، پس آن وقت همه چیز ، ممکن است ... که علت یک معلولیت را به رخسار علیت آن پدیده شکل می دهد که به حقیقت درون واقعیت منجر می شود که ریشه علیت آن واقعیت است .
پس با به وجود آوردن علیت و معلولیت ، اختیار جابه جایی در علت و علیت ، میتواند خلق را تشریح کند و خالق را در این چرخه نمایان....
اما گسترده تر از آن است که حتی در خالق خلاصه شود..زیرا گر همه چیز بود و هیچ مباشد ، همه چیز به هیچ خواهد بود بنابراین در رخسار جابه جایی نقد هم میتوان گفت گر هیچ مباشد ؛ هیچ ، همه چیز است.... در این صورت اگر علیت یک علت را اختیار جابه جایی دهیم...خلق شکل می گیرد و خالق آن است که عامل به کشف آمده و به اختیار که منشا نامعلوم و مبهمی دارد جابه جایی را شکل و خلق را به وجود آورد...اما انگیزه و علت خود واقعیت چیست ؟
حقیقت ریشه و ماهیت و واقعیت خود نمایان کننده علت واقعیت است که بیانگر وجود حقیقت است و خود حقیقت که در واقعیت نمایان است خود علیت آن است یعنی گر زنده ماندن امکان دارد علیتی است که وجود دارد و معلولیت آن زندگی است و علت آن واقعیت... وانگهی که خود زندگی وابسته به نوع خلق نتایج متفاوتی دارد اما حقیقت تغییر نمیکند(مگر خلق شود) بلکه راه های واقعیت وابسته به علت تغییر میکند.
---
عنوان : علیت، اختیار و نسبت حقیقت با خلق
((به صورت تحلیلی و بیانی از متافیزیک به صورت خلاصه ))
---
اگر «هیچ چیز» یا «هرچیز» بتواند به آگاهی ای دست یابد که از «اختیار» نیز فراتر رود، یا آن که موجودی که نه «همه چیز» است و نه «هیچ»، درک این آگاهی را بیابد، در این صورت، «همه چیز» ممکن می گردد. این احتمال، علت یک معلول را به چهره علیت آن پدیده بدل می کند، و چنین فرآیندی به حقیقتی درون واقعیت منتهی می شود؛ همان حقیقتی که ریشه علیت آن واقعیت است.
از این منظر، با به وجود آمدن رابطه علیت و معلولیت، «اختیار جابه جایی در علیت»، به یکی از کلیدهای بنیادی خلق بدل می شود. این امکان، نه تنها تشریح گر خلق است، بلکه خالق را نیز در این چرخه نمایان می سازد—هرچند این چرخه گسترده تر از آن است که در وجود خالق خلاصه گردد.
---
مسئله نسبت هیچ چیز و همه چیز:
اگر «همه چیز» بود و «هیچ» در میان نمی بود، آنگاه همه چیز به هیچ بدل می گشت. و اگر «هیچ» باشد و «همه چیز» نباشد، آنگاه این «هیچ»، خود به «همه چیز» بدل می گردد. این جابه جایی مفهومی و وجودی، نشان از یک اصل فلسفی دارد که می گوید: هستی، در ذات خود از «تضاد» تغذیه می کند و معنا می گیرد.
---
اختیار، علیت، و پیدایش خلق:
اگر علیت یک علت را بتوان به اختیار جابه جا کرد، آنگاه می توان گفت که «خلق» شکل می گیرد. در این نگاه، خالق آن است که به واسطه آگاهی، از عامل ها پرده برداشته و با اختیاری که منشا آن نامشخص و حتی مبهم است، جابه جایی در ساختار علیت را رقم می زند. همین جابه جایی است که امکان خلق را ممکن می سازد.
---
پرسش اساسی: انگیزه و علت واقعیت چیست؟
آیا واقعیت خود معلول است؟ و اگر هست، علت آن چیست؟ حقیقت، هم ریشه و هم ماهیت واقعیت است، و همین حقیقت، علت نمایان شده واقعیت را در بطن خود داراست. بنابراین حقیقت، نه تنها بر واقعیت مقدم است، بلکه آن را آشکار می سازد و علیت آن را تبیین می کند.
اگر «زنده ماندن» امکان دارد، این خود نشانه ای است از وجود علیتی که «زنده ماندن» را ممکن می سازد. معلول آن، زندگی است؛ علت آن، واقعیت؛ و حقیقت، ریشه کل این ساختار.
---
وابستگی خلق به نوع آگاهی:
خود زندگی، بسته به نوع خلق، نتایج متفاوتی دارد. اما با این حال، حقیقت تغییر نمی کند. آنچه تغییر می کند، مسیرهای واقعیت است؛ راه هایی که بسته به علیت های گوناگون، شکل متفاوتی می گیرند. پس اگرچه واقعیت تغییرپذیر است، اما حقیقت، به مثابه بنیان آن، ثابت باقی می ماند.
این یادداشت تلاشی ست برای طرح یک چشم انداز فلسفی نوین در رابطه با علیت، اختیار، خلق، و نسبت حقیقت با واقعیت. در این منظومه فکری، خلق نه تنها یک محصول است، بلکه یک فرایند قابل انتقال و تحول است که در آن، اختیار می تواند نقش فعالی در جابه جایی علیت ایفا کند. چنین نگاهی، پرسشی بنیادین درباره ماهیت هستی، خالق، و مرز میان هیچ چیز و همه چیز پیش می کشد—پرسشی که پاسخ نهایی اش، در ژرفای حقیقتی است که ماهیت واقعیت است .