درمان با رویکرد اگزیستانسیالیستی

28 تیر 1404 - خواندن 8 دقیقه - 19 بازدید

درمان وجودی یا روان درمانی اگزیستانسیال، بهره گیری از فلسفه اگزیستانسیالیسم در درمان است و سرشناس ترین نماینده این تفکر را می توان اروین یالوم دانست. بر اساس این رویکرد درمانی، کشمکش های درونی افراد از مواجهه ناگزیر انسان ها با چهار اصل اساسی سرچشمه می گیرند:

✓غیرقابل اجتناب بودن مرگ
✓آزادی و مسئولیت های برآمده از آن
✓انزوای وجودی
✓پوچی

اجازه بدهید تا این اصول رو با هم مرور کنیم:

❖ مرگ: آگاهی از فنا به مثابه نقطه آغاز هستی

مرگ برای بسیاری واژه ای وحشت آور یا غم انگیز است، اما در نگاه اگزیستانسیالیستی، مرگ تنها پایان زندگی فیزیکی نیست—بلکه آغاز فهمی نو از ارزش لحظه است. تصور اینکه بودن ما موقتی ست، اغلب نخستین شوک هستی شناسانه برای انسان است.

وقتی انسان با مرگ روبه رو می شود—چه از طریق فقدان، بیماری یا حتی مواجهه با پیری—دیگر نمی تواند وانمود کند زمان بی انتهاست. از این نقطه، زندگی او رنگی دیگر می گیرد. این مواجهه، دعوتی ست به زیستن با آگاهی.

بسیاری از ما می کوشیم مرگ را فراموش کنیم، با شلوغی، مصرف، یا امیدهای واهی. اما مرگ نه یک مشکل، بلکه نقطه ی تمرکز انسان بر معناست. همان طور که یالوم می نویسد، «مرگ را باید وارد زندگی کرد، نه تبعیدش نمود.»

در این نگاه، مرگ شبیه نور خورشید است: اگر مستقیم نگاهش کنی، چشم سوز است؛ ولی اگر با آن زندگی ات را گرم کنی، همه چیز روشن تر می شود.

---

❖ آزادی: سنگینی انتخاب ها و فرصت بازآفرینی خود

در نگاه سطحی، آزادی هیجان انگیز است؛ اما اگزیستانسیالیسم نشان می دهد که آزادی، نه تنها توان انتخاب، بلکه بار آن را نیز شامل می شود. آزاد بودن یعنی دیگر نمی توانی تقصیر را گردن دیگری بیندازی—نه خانواده، نه جامعه، نه خدا.

سارتر می گوید: «انسان محکوم به آزادی ست»؛ جمله ای متناقض نما که نشان می دهد انتخاب ها هم زمان رهایی بخش و وحشت آورند. وقتی درمی یابیم هیچ نسخه آماده ای برای زندگی وجود ندارد، و ما باید خودمان معنا بسازیم، اضطرابی ژرف سر برمی آورد.

انسان ممکن است از آزادی بگریزد—با اطاعت کور، پذیرش نقش های تحمیلی، یا تکرار الگوهای آشنا. اما وقتی با این حقیقت مواجه می شود، می فهمد که خالق خودش است. و این نقطه، نه فقط بیداری، بلکه آغاز سازندگی ست.

آزادی یعنی زیستن در پاسخ گویی؛ یعنی انتخاب هایی داشته باشی که بازتابی از ارزش های تو باشند، نه سایه ای از دیگران.

---

❖ انزوای وجودی: سکوتی که به آغوش خویشتن ختم می شود

حتی در جمع، حتی در عشق، انسان تنهاست. این تنهایی اگزیستانسیال، نوعی خلوت درونی ست که هیچ رابطه ای آن را کاملا پر نمی کند. نه به خاطر کم محبتی دیگران، بلکه چون تجربه ی زیستی هر فرد منحصربه فرد است.

در این خلوت، اگر به جای انکار، پذیرا باشیم، می توانیم خویشتن را ملاقات کنیم. در سکوتی که هیچ کس نمی تواند با ما شریکش باشد، ما می توانیم با حقیقت زندگی مان رو به رو شویم.

انزوای وجودی فضایی ست برای خلاقیت، اندیشه، و پذیرش مسئولیت زیستن. اینکه کسی نمی تواند کامل درکمان کند، ما را ملزم می کند که خود معنای وجودمان را کشف کنیم—و آن را به دیگران نشان دهیم، نه اینکه منتظر کشف شدن باشیم.

سهراب سپهری می گفت: «جای انسان ها امن نیست اگر از ترس تنها بودن به معاشرت پناه ببریم.»

---

❖ پوچی: خلایی حاصل خیز که معنای زندگی از دل آن می جوشد

پوچی، آن لحظه ای ست که انسان می پرسد: «چرا؟» و پاسخی قطعی نمی یابد. نه مذهب، نه علم، نه جامعه، هیچ یک معنای نهایی نمی دهند. و این فقدان معنا، اگرچه ابتدا تلخ است، اما بستر آزادی ست.

ویکتور فرانکل نشان داد که حتی در آشویتس، معنا قابل خلق بود. معنا نه محصول بیرونی، بلکه آفرینش درونی انسان است. وقتی بپذیریم که جهان معنا ندارد، آن گاه می توانیم معنا بسازیم—از عشق، از خدمت، از هنر، یا حتی از درد.

پوچی ما را وادار می کند از خود بپرسیم: اگر قرار باشد خودم معنای زندگی ام را خلق کنم، چه ارزشی برایم حقیقی تر است؟ این نقطه، نه سقوط، بلکه شروع خلق است.

این خلا مثل زمین بایری ست؛ اگر جرات کنی بذر بکاری، باغی زاده خواهد شد که هیچ کس جز تو نمی توانست بسازد.


حال اجازه دهید از زاویه ای دیگر به این اصول نگاه کنیم
از یک زاویه عملی:

✦مرگ – دیدار با محدودیت هستی و امکان رهایی

مرگ در اگزیستانسیالیسم، نقطه پایان نیست—آینه ای ست برای مشاهده ی زندگی.
انسان وقتی به مرگ فکر می کند، برای نخستین بار از خواب روزمرگی بیدار می شود. آن وقت دیگر با تاخیر زندگی نمی کند، بلکه با فوریت.

🔹 درک آغازین:
هر انسانی روزی با مواجهه با مرگ—خواه از دست دادن عزیز یا از طریق تجربه بیماری—دچار لرز هستی می شود. این لرز، دروازه ای ست به عمق.

🔹 کاربرد اگزیستانسیالیستی:
انسان می آموزد که مرگ را به جای انکار، به رسمیت بشناسد. آن گاه، هر لحظه را نه مصرف، بلکه خلق می کند.

🪶 پیشنهاد عملی:
نوشتن «وصیت نامه زندگی»—نه برای مرگ، بلکه برای ارزش هایی که می خواهی پیش از پایان، زیسته شوند.

---

✦ آزادی – توان ساختن خویش در دل بی نهایتی انتخاب ها

آزادی در فلسفه اگزیستانسیال، طعنه آمیز است—هدیه ای باشکوه که همزمان اضطرابی عمیق دارد.
انسان نه تنها آزاد است، بلکه در انتخاب هایش «تنها»ست.

🔹 درک آغازین:
لحظه ای که انسان درمی یابد سرنوشتش دیگر قابل سرزنش به پدر، جامعه، یا سرنوشت نیست—اولین قدم به آزادی ست.

🔹 کاربرد اگزیستانسیالیستی:
آزادی، ابزار خلق معناست. انسان از انتخاب های ریشه دار خود، روایتی می سازد که مسیرش را روشن می کند.

🪶 پیشنهاد عملی:
بازخوانی تصمیم های گذشته و نوشتن چرایی پشت هر تصمیم—تا بدانی چطور می خواهی آینده را بسازی، نه فقط زندگی اش کنی.

---

✦ انزوای وجودی – سکوتی که انسان را به خودش می رساند

انزوای اگزیستانسیال، تنهایی فیزیکی نیست—بلکه درک این واقعیت است که «هیچ کس نمی تواند کاملا تجربه ی من را بفهمد.»
اما این انزوا، تراژدی نیست. هدیه ای ست برای یکتایی زیستن.

🔹 درک آغازین:
انسان در لحظاتی که نمی تواند درد یا شادی اش را به درستی منتقل کند، حس می کند گسست ناگزیر از جهان دارد. این تجربه، بیدارکننده است.

🔹 کاربرد اگزیستانسیالیستی:
انسان از انزوا به درک خویش می رسد؛ به خلاقیتی اصیل؛ به نیاز به گفت وگویی واقعی، نه فقط معاشرت.

🪶 پیشنهاد عملی:
نوشتن «نامه ای به خود»—برای اعتراف به چیزهایی که هیچ کس نمی داند و نمی تواند بفهمد. سپس از دل این خلوت، پیوندی جدید با جهان بساز.

---

✦ پوچی – خلا خلاقانه ای برای خلق معنا

پوچی، نه بی معنایی خسته کننده، بلکه فضایی ست برای معماری معنای شخصی.
وقتی جهان معنای قطعی ندارد، انسان می شود معمار هستی خودش.

🔹 درک آغازین:
انسان در برابر بی معنایی جهان یا رنج های بی دلیل، احساس فروپاشی می کند. اما همین نقطه، می تواند نقطه تولد باشد.

🔹 کاربرد اگزیستانسیالیستی:
انسان معنا را خلق می کند، نه پیدا. معنا می تواند در مراقبت از گیاه، نوشتن شعر، یا ساختن یک رابطه شکل بگیرد.

🪶 پیشنهاد عملی:
پرسیدن سه سوال اگزیستانسیالیستی:
۱. اگر جهان هیچ معنای از پیش تعیین شده ندارد، من می خواهم چه معنایی خلق کنم؟
۲. چه چیزی برای من ارزش دارد، حتی اگر هیچ کس آن را نبیند؟
۳. اگر فقط یک سال وقت داشتم، چه داستانی برای خودم می ساختم؟

امیدوارم مفید بوده باشد
نویسنده: شهناز علیم
کارشناس ارشد روانشناسی بالینی