شهناز علیم
22 یادداشت منتشر شدهعشق پلی از رنج به سوی درمان
عشق، نیروی درمان گر روان و روان پژوهی
بررسی تطبیقی دیدگاه های روان کاوی، فلسفه و روان درمانی های مدرن
مقدمه
عشق، پدیده ای انسانی است که همواره در کانون توجه روان شناسی، فلسفه، و هنر قرار داشته. اما آنچه در روان کاوی و روان درمانی اهمیت ویژه دارد، نقش عشق به عنوان نیروی شفابخش در ساحت روان رنج دیده انسان است. از فروید تا درمان های مبتنی بر پذیرش و دلبستگی، عشق همواره به عنوان پلی میان درد و رهایی مطرح بوده است.
---
روان کاوی فروید: عشق به عنوان نیروی حیاتی درمان
فروید در روان کاوی کلاسیک، عشق را امتداد میل جنسی معرفی می کند که در سطوح مختلف نهاد، خود و فراخود به کار گرفته می شود. در فرآیند انتقال (transference)، بیمار احساسات سرکوب شده اش را به درمانگر منتقل کرده و از طریق این رابطه، بخش هایی از روان زخمی شده اش را بازشناسی و بازسازی می کند. عشق در اینجا نه صرفا عاطفه ای زودگذر، بلکه مکانیزمی روانی است که امکان دسترسی به اعماق ناهشیار را فراهم می سازد.
---
علم اعصاب و روان شناسی معاصر: عشق در ساحت زیست -روان
با پیشرفت فناوری های تصویربرداری مغزی، مطالعات نشان داده اند که تجربه عشق باعث فعال شدن نواحی مغزی مرتبط با پاداش، لذت، و پیوند اجتماعی می شود. ترشح هورمون هایی چون دوپامین، اکسی توسین و سروتونین در روابط محبت آمیز، احساس ایمنی، آرامش و تنظیم هیجانی را تقویت می کند.
عشق، از منظر روان شناسی مثبت نگر، نیز به عنوان منبع مهمی برای تاب آوری روانی و رشد شخصیت مطرح شده و در روابط درمانی، کیفیت پیوند مراجع و درمانگر را به عنوان یک پیش فاکتور اساسی در موفقیت درمان ارزیابی می کند.
---
عشق در فلسفه: تعالی، شناخت، و آزادی
در اندیشه افلاطونی، عشق سفری از محسوسات به معقولات است؛ حرکتی از زیبایی جسمانی به حقیقت معنوی.
اریک فروم، عشق را هنری می داند که نیازمند بلوغ روانی، آگاهی و تمرین است.
سارتر و دوبووار، عشق را عرصه ای برای آزادی متقابل می دانند، نه وابستگی یا سلطه.
عشق در فلسفه، اغلب نه درمان مستقیم، بلکه بستر معنابخشی، شناخت و رشد خود قلمداد شده است—عنصری که روان درمانی نیز بدان نیازمند است.
---
عشق در درمان های مدرن: ACT و دلبستگی
درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT)
در ACT، عشق به صورت مستقیم مطرح نمی شود، اما مفاهیمی مانند شفقت به خود، پذیرش، و ارزش های بنیادین در ساختاری عاطفی-اخلاقی جای می گیرند.
مراجع، با پذیرش درد و انتخاب زندگی مبتنی بر ارزش ها، در مسیر شفابخشی پیش می رود. عشق در این بستر، به شکل شفقت، تعهد و وفاداری به خود و دیگران ظاهر می شود.
درمان های مبتنی بر دلبستگی (Attachment-Based Therapies)
نظریه دلبستگی که توسط جان بالبی بنیان گذاری شد، عشق و پیوند را به عنوان نیاز بنیادین انسان در رشد هیجانی معرفی می کند.
در درمان های مبتنی بر دلبستگی مانند EFT یا درمان متمرکز بر هیجان، عشق در قالب پیوند ایمن بازسازی می شود تا آسیب های ناشی از دلبستگی ناایمن ترمیم گردد.
در این رویکردها، عشق نه فقط تجربه ای بیرونی، بلکه تجربه ای درمان گر درون رابطه ای تعریف می شود؛ تجربه ای که به شکل ایمنی روانی، تایید هیجانی، و مشارکت عاطفی بروز پیدا می کند.
---
عشق در معنا درمانی: نوری در تاریکی هستی
عشق در اندیشه ویکتور فرانکل
ویکتور فرانکل، بنیان گذار معنا درمانی (Logotherapy)، عشق را یکی از عمیق ترین راه های کشف معنا در زندگی می دانست. در کتاب انسان در جستجوی معنا، او می نویسد:
> «عشق، تنها راهی است که انسان می تواند از طریق آن، به ژرفای وجود دیگری نفوذ کند.»
در نگاه فرانکل:
- عشق، نه صرفا احساس، بلکه ادراک هستی دیگری است—شناختی که از سطح ظاهر فراتر می رود و به گوهر وجود می رسد.
- عشق، در مواجهه با رنج، به انسان کمک می کند تا معنایی فراتر از درد بیابد.
- در شرایطی که آزادی بیرونی محدود است (مانند زندان یا بیماری)، عشق می تواند آزادی درونی را حفظ کند.
---
عشق به عنوان منبع معنا در درمان
در معنا درمانی، عشق می تواند:
- به مراجع کمک کند تا رنج هایش را معنا دار کند، مثلا از طریق پیوند با عزیزان یا تعهد به رابطه ای عمیق.
- نقش جهت دهنده در زندگی ایفا کند؛ یعنی فرد با عشق به دیگری، هدفی فراتر از خود می یابد.
- به عنوان منبع انگیزه برای رشد، بهبود و بازسازی روانی عمل کند.
---
عشق در روان درمانی وجودی
در رویکردهای وجودی مانند درمان یالوم، عشق:
- راهی برای مواجهه با تنهایی هستی شناختی است.
- می تواند به عنوان پاسخی به اضطراب مرگ عمل کند—یعنی پیوند با دیگری، احساس جاودانگی نمادین ایجاد می کند.
- در روابط درمانی، عشق به شکل اصالت، حضور کامل، و همدلی عمیق ظاهر می شود.
---
عشق در معنا درمانی مدرن: از شفقت تا تعهد
در معنا درمانی های معاصر، عشق اغلب در قالب های زیر مطرح می شود:
- شفقت به خود و دیگران: به عنوان راهی برای پذیرش رنج و حرکت به سوی معنا.
- تعهد به ارزش ها: عشق به خانواده، جامعه یا انسانیت می تواند فرد را به زندگی معنا دار سوق دهد.
- عشق به زندگی: حتی در مواجهه با مرگ، عشق به زیبایی، طبیعت یا هنر می تواند منبع معنا باشد.
در معنا درمانی، عشق نه فقط تجربه ای عاطفی، بلکه راهی برای کشف معنا، تعالی روح، و بازسازی روان است.
عشق، در این رویکرد، پلی است میان رنج و رهایی، میان تنهایی و پیوند، و میان پوچی و معنا.
جمع بندی
از روان کاوی کلاسیک تا درمان های مدرن، عشق همواره نقشی حیاتی در فرآیند درمان ایفا کرده است—گاهی به عنوان نیرویی برای بازشناسی ناهشیار، گاهی به شکل پیوند ایمن، و گاه در قامت انتخابی آگاهانه برای زندگی معنادار.
عشق نه پایان مسیر درمان، بلکه بخشی از راه است؛ نوری که در تاریکی روان می تابد و امکان بازسازی، رشد و رهایی را فراهم می سازد.
---
نویسنده شهناز علیم
کارشناس ارشد روانشناسی بالینی