تجریه وترکیب صحیح

18 تیر 1404 - خواندن 23 دقیقه - 21 بازدید

: در این مقاله وپژوهش سعی دارم ایاتی را که از نظر ترکیب اعراب القران ها اشتباه و یا نظر متفاوتی در رابطه با آیه مد نظر دارندمطرح و مورد بربرسی قرار دادیم به این نحو که محوریت بحث در این موضوع جناب ابن هشام در کتاب مغنی البیب باب خامس می باشد علاوه برنظر ایشان دسته کم پنج تفسیر و یا اعراب قران ادبی را مطرح کرده ایم تا نشان دهیم نظرات دیگران با ابن هشام همراه هست و یا اینگونه نیست

و بعضی از ایات هم نظر نهایی گرفته وان را ارائه داده ایم موضوع اصلی مقاله به طور خلاصه اینگونه می شود گفت: ایاتی مورد بررسی داده شده است که متبادر یک ذهن ادیب دران دخلالت دارد و می خواهیم این متبادرات را که بعضا صحیح نیست را نقد کنیم زیرا این متبادرات به خاطره جمود لفظی و حتی قواعد نحوی است. درحالی که بحث در ادبیات بیشتر و عمده ان معناشناسی و ممفهوم گیری از کلام گوینده است در این عرصه علم نحو به ما کمک هایی می کند اما نباید جمود ذهنی و فکری ما دراین باشد که فقط اگر قواعد نحوی را دریک متنی به نحو صحیحی به کار بردیم پس ترکیب و معنای به دست امده از ان مقصود و منظور گوینده ویا نویسنده است .

آیه اول :

(ان کان رجل یورث کلاله او امراه و له اخ ){نساء ایه 12}

ترجمه : اگر مرد یا زنی که از او ارث میبرند کلاله [بیفرزند و بیپدر و مادر] باشد و برای او برادر یا خواهری باشد،

پس برای هر یک از آن دو، یک ششم [ما ترک] است[1]

جناب ابن هشام این ایه رو به عنوان یکی از ایاتی که نحویون در ترکیب ان متوهم شده اند ذکر می کنند وترکیب صحیح را از نظر خودشان ارائه می دهند:

بحث در این ایه در رابطه با کلمه کلاله می باشد که ترکیب این کلمه درایه شریف چه چیزی می تواند باشد؟

برخی از نحوی ها کلاله را تمییز برای فاعل مستتر فعل یورث گرفته اند معنا وتوجیه عبارات به این نحو است : (وان کان رجل یرثه کلاله ) بوده است سپس فاعل فعل یرثه حذف می شود وفعل از معلوم به مجهول تبدیل می شود د راین صورت کلمه کلاله تمییز برای فاعل می آ ید .

اشکال : ابن هشام دررابطه با ترکیب کلاله می گوید اگر تمییز برای فاعل که حذف شده باشد این نقض غرض هست زیرا که فاعل را به غرضی محذوف کرده ایم ونمی خواستیم که فاعل نزد سامع و خاطب معین باشد و از انجایی که تمییز برای روشن کردن مبهم می اید با توجه به همه این نکات نتیجه می گریم که تمییز با حذف فاعل درایه شریه منافات دارد

ترکیب صحیح : جناب ابن هشام کلاله رادو نقش برایش می گیرد

1. مضاف در تقدیر است(ذو کلاله ) که دراین صورت مضاف حال است برای ضمیر فاعلی در یورث و کان هم ناقصه می شود و یورث خبر برای کان ناقصه /اگر خواستیدکان را تامه بگیرید یورث صفت برای رجل

2.مضاف و مضاف الیه (ذا کلاله) خبر برای کان ناقصه وجمله یورث صفت برای رجل

تفاسیرادبی که عبارت باشد از تبیان فی التفسیر القران[2]، الکشاف [3]و در المصون[4] همه این سه طبق نظر ابن هشام ترکیب و معنا کرده اند منتها تفسیر روح المعانی علاوه بر ترکیب مذکور که ابن هشام ذکرکرده است یک ترکیب دیگری هم ارائه داده است که کلاله را مفعول به برای فعل یورث باشد که تقدیرو توجیه عبارت به این شرح است : (ان کان رجل یورث ذا کلاله ) تقریبا معنای فارسی این عبارت می شود :اگر باشد مردی که ارث ببرد صاحب کلاله( بی فرزند وبی پد رو مادر هست ) را این معنا زیاد اوقع و صاف نیست لذا تفاسیر ادبی دیگر این تجزیه وترکیب را نکرده اند .

آیه دوم :

( و انی خفت الموالی من ورائی و کانت امراتی عاقرا فهب لی من لدنک ولیا) (مریم آیه 5)

من پس از خویشتن از بستگانم بیمناکم و زنم نازاست، پس از جانب خود ولی [و جانشینی] به من ببخش[5]

جناب نحاس دراعراب القران خود کلمه من ورائی را متعلق به خفت می داند .[6]

جناب ابن هشام درارابطه بااین ترکیب من ورائی می گوید که از نظر صناعت و قواعد ادبیات مشکلی ندارد منتها اگر طبق نظر نحاس ترکیب شود از جهت معنا به مشکل برخورد می کنیم چرا که طبق ترکیب نحاس معنای عبارت این گونه می شود(جناب زکریا در زمان حیات خود خوف نداشته است بلکه خوفش درست پس از وفاتش اغاز می گردد ) این معنا نتیجه تعلق من ورائی به خفت می باشد که معنایی نادرست است زیرا که جناب زکریا بعد فوتشان ترس نداشتن لکه درست در حین حیات این ترس را برای امت داشتن .

جناب ابن هشام ترکیب هایی برای من ورائی ارائه می دهد :

1.من ورائی حال از (موالی) باشد یا حال برای مضاف محذوف موالی باشد که تقدیر عبارت اینگونه می شود { خفت فعل الموالی کائنین من ورائی }

2.من ورائی متعلق به موالی باشد شاید اشکال شود که موالی که فعل یا شبه فعل نیست که متعلق شود جواب میدهیم که ورائی معنای ولایت را دارد به عبارت دیگر معنای مصدر دران خوابیده است در این صورت جارو مجرور می تواند به او تعلق بگیرد . معنای ایه اینگونه می شود (که من می ترسم از ولایت انان واین که انها بعد ازمن جانشین خوبی نباشند و امت را ازبین ببرند )

آیه سوم :

(لا تسئموا ان تکتبوه صغیرا او کبیرا الی اجله) (بقره ایه282)

ترجمه : از نوشتن [بدهی] چه خرد باشد یا بزرگ، ملول نشوید، تا سررسیدش[7]

در این ایه سر کلمه الی اجله بحث شده است برخی ها گفته اند که( الی اجله) متعلق به تکتبوه می باشد[8] در حالی که این ترکیب صحیح از جهت معنا نمی باشد چرا که منظور از الی اجله کتابت تا ان مدت نیست بلکه منظور و مراد از ای اجله برای خاطر دین است نه اینکه تا ان مدت معین منظور باشد

ترکیب صحیح : ازنظر ابن هشام این است که الی اجله متعلق به محذوف باشد حال ازمفعول تکتبوه که این اشکال فوق پیش نیاید تقدیر عبارت اینگونه هست:(مسقرا فی الذمه الی اجله )

د رکتاب در المصون[9] سه اعراب برای این ایه مطرح کرده است :

1.متعلق به مستقرا محذوف =مستقرا فی الذمه الاجل الحوله

2.متعلق به تکتبوه

3.متعلق محذوف حال از هاء ( تکتبوه )

البته ناگفته نماند که صاحب این کتاب وجه اول را بر گزیده است .

تقریبا سایر تفاسیر های ادبی دیگر (روح المعانی[10]/ اعراب القران دعاس[11] / اعراب القران علوان[12] /اعراب القران کرباسی [13])مانند ابن هشام ترکیب کرده اند .

آیه چهارم :

(فلما بلغ معه السعی)

ترجمه :( وقتی با او به جایگاه «سعی» رسید[14])

انچه که متبادر است که (مع )منصوب بنا برظرفیت متعلق به باشدو کلمه السعی هم مفعول به برای بلغ باشد معنا تقریبا اینگونه می شود :

همین که خدای تعالی پسری به او داد و آن پسر نشو و نمو کرد و به حد سعی و کوشش رسید". و منظور از رسیدن به حد سعی و کوشش رسیدن به آن حد از عمر است که آدمی عادتا میتواند برای حوائج زندگی خود کوشش کند و این همان سن بلوغ است.

درصورتی که این معنا اشتباه به نظر می رسد زیرا که حضرت اسماعیل به ان حد یعی کامل واتم نرسیده بود و فقط حضرت ابراهیم که به رشد وسعی کامل رسیده بوده اند منتها لازمه معنای یی که مع را متعلق به بلغ بگریم این است هر دو به حد سعی وکوشش بالا و اتم رسیده بودند شاید در ذهنش این باشدکه مع متعلق به سعی که از نظر تجزیه مصدرمتعلق باشد این ترکیب با یک اصل معارض است وان اینکه معمول مصدرمقدم برمصدرنمی شود لذا مع متعلق به {قدر}محذوف است که بیان باشد از بلغ واین تحلیل وترکیب از جناب زمخشری در کشاف مطرح شده است . [15] وجناب ابن هشام هم این استظهارات را پذیرفته است.[16]

خلاصه که متعلق به مذکور نیست ومتعلق به محذوف است ودر همین راستا کتاب های درالمصون[17]/اعراب القران وبیانه[18] /بحر المحیط[19] مانند کشاف به خاطره همان علت هایی که گفته شد متعلق به محذوف گرفته اند ود رکتاب الجدول فی اعراب القران همچنین مع را متعلق به محذوف گرفته است منتها فرقش دراین است که( مع) را حال از فاعل درون( بلغ )می داند.[20]

آیه پنجم :

(فخذ اربعه من الطیر فصرهن الیک) {بقره/ آیه260}

ترجمه : پس، چهار پرنده برگیر، و آنها را پیش خود، ریز ریز گردان.[21]

دراین ایه بحث بر سر( الیک) می باشد انچه متبادر هست الیک متعلق به صرهن می باشد اما جناب ابن هشام این ترکیب را صحیح نمی داند و ایشان می گوید صرهن دو معنا دارد اولین معنا آن( قطعهن) می باشد به معنای:( ریز ریز کردن )همان طور که درمعنای فوق اشاره شد.

دومین از معنای صرهن املهن هست به معنا امیزش کردن است .

دوترکیب به نظر ابن هشام بیان شده است :

1. اگر معنای صرهن را قطعهن گرفتید الیک از جهت معنا نمی تواند به صرهن متعلق شود وحتی از جهت لفظ هم مشکل وجود دارد وان این است که ضمیر درجار و مجرور نباید مانند ضمیر در فعل یا همان متعلق باشد.[22] در مثال مذکور ضمیر صرهن که انت هست مانند (ک) درالیک می باشد پس دراین صورت جارومجرور متعلق به صرهن که به معنا قطعهن باشد صحیح نیست .

وباید جار ومجرور را متعلق به خذ که د رایه شریفه ذکر شده است تعلق بگیرد که دراین صورت به خاطره مشکل لفظی که درمتن بالا به ان اشاره شد موظف هستید که برای مجرور مضاف درتقدیر بگیرید که تقدیر وتوجیه عبارت به این شرح است:فخذ الی نفسک

2. اگر خواستید معنای صرهن را املهن بگیرید د راین صورت جار مجرور از جهت معنا باهم تنافی ندارد ومی تواند متعلق به صرهن شود ول یبه خاطر مشکل لفظی که د ربالا به ان اشاره شد باید برای مجرور مضاف در تقدیر بگیرید توجیه عبارت به این شرح است :املهن الی نفسک

درهمین راستا بپردازیم به اعراب القران ها و تفاسیر ادبی که این ایه شریف را مورد بررسی قرار داده اند : کتاب التبیان فی اعراب القران الیک را متعلق به محذوف دانسته وحال از ضمیر مفعولی صرهن می باشد تقدیر عبارت می شود فقطعهن مقربه الیک[23] وتفاسیر دیگر مانند : درالمصون دقیقا مانند ابن هشام ترکیب و تجزیه کرده است[24]/ حاشیه القونوی علی تفسیر الامام البیضاوی و معه حاشیه ابن التمجید [25]/تفسیر روح المعانی[26]ودیگر تفاسیر همه مانند ابن هشام ترکیب وتجزیه کرده اند

آیه ششم :

(ا لم تر الی الملا من بنی اسرائیل من بعد موسی اذ قالوا) {بقره/ایه 246}

ترجمه : آیا از [حال] سران بنی اسرائیل پس از موسی خبر نیافتی آن گاه که به پیامبری از خود گفتند.[27]

بحث دررابطه با(اذ) در آیه شریف هست انچه که متبادر به ذهن می باشد(اذ) متعلق به تر هست اما این ترکیب از نظر جناب ابن هشام به جهت معنا صحیح نیست چرا که فعل (تری) دو معنا دارد:

1.به معنای علم است

2.به معنای نظر ودقت است .

پس اگر اذ رامتعلق به تر بدانیم ترجمه و شرح ایه شریفه بنابر دو معنا اینگونه می شود :ایا ندانستی که

دروقتی که انها این طور گفتند به حضرت موسی .../ ایا دقت ونظر نکردی دروقتی که انها به حضرت موسی چنیین گفتند ...

همان طور که ملاحظه شد منظور از آیه شریف این نیست چراکه معنا ومقصود از ایه به این شرح هست :ایا دقت کردی /ایا ندانستی قصه انهارا دروقتی که به حضرت موسی چنین گفتند ...

پس متعلق اذ به عامل محذوف هست که تقدیر عبارت به این شرح هست:الم تر قصتهم اذقالو...

در تفاسیر و اعراب القران های دیگر این ایه شریفه را مورد بررسی قرار داده اند که ما بعضی از انهاراذکر می کنیم : در کتاب التبیان فی اعراب القران گفته است: (اذ) بدل از (من بعد) هست وعامل ان هم همان عامل مبدل منه هست.

این ترکیب التبیان را کتاب های بحر المحیط[28] ،در المصون [29]، اعراب القران وبیانه[30] رد کرده اند به این که اذ بدل برای من بعد شئ باید عامل اذ که من جاره است بر سر اذ د ربیاید درحالی که این د رصناعت ادبی استعمال ندارد به عبارت دیگر اذ هیچ وقت مجرور به من جاره نمی شود .ودر ادامع همه این سه کتاب تر کیب ابن هشام را پذیرفته اند وبه همان نحوی که ابن هشام ترکیب کرده بود ترکیب کرده اند .

آیه هفتم:

( فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق) {مائده/ایه 6}

ترجمه : صورت و دستهایتان را تا آرنج بشویید؛[31]

انچه که متبادر به ذهن هست وظاهر ایه نشان می دهد الی المرافق متعلق به فغسلوا می باشد درحالی ابن هشام این ترکیب را نمی پذیرد .

به خاطره اینکه اگر الی برا انتهاء غایت هست باید ماقبل الی قابلیت تکرار داشته باشد این ادعارا جناب ابن هشام از برخی نحویون نقل کرده است که بنده به این ادعای بی اساس عنایت وتوجهی ندارم که به چه علت باید غایت قابلیت تکرار داشته باشد غایت درعرف واصطلاح به معنای غایت شیء گفته می شود بیشتر نحویون هم همین گفتار را دارند[32] واین ادعای ابم هشام صرفا یک ادعای بی دلیل است .

خلاصه از نظر ابن هشام باید الی المرافق کتعلق به اسقطوا باشد ترجمه ومعنایبه این شرح هست :( بشورید صورت ودست هایتارا و از مرافق به بالارا ساقط کنید) پس شاید به توان این گونه نتیجه گرفت

ابن هشام الی را به معنای غایت نمی گیرد چون اسقاط هم تکرار نیافته است پس دراین صورت( الی )به معنای (من ) شده است .

*نکته :

عامه و فقهای سنی به خاطره ظاهر آیه می گویند که شستن دست به این نحواست که از اصابع شروع می شود وبه مرافق ختم می شود به عبارت دیگر از پایین به بالا شتن را مشروع می دانند خلاف فقهای شیعه وخاصه که طبق روایاتی که دراین ضمینه وجود دارد (الی) را به معنای (من) می دانند چون که در این مورد روایت داریم.

ویا به معنای مع می دانند که اصلا با توجه به نظر فقهاء تعارض نحوی ومعنوی پیش نمی اید منتها عامه فقط روایاتی که نبوی[33] باشد را قبول می کنند به همین دلیل قائل به قول دیگری شده اند واین به خاطره این است که اهلبیت پیغبر را مفسر کتاب و قران خدا نمی دانند و به گمراهی ابدی و سرنوشت سیاهی حرکت کرده اند خلاف شیعه وخاصه که اهلبیت را اصلی ترین راه برای شناخت احکام خدا و واندرون آیات الهی می دانند .

در همین ضمینه تفاسیر ادبی واعراب القران هایی وارد شده اند وایه شریفه را مورد برسی قرار داده اند

مجمع البیان :

مرافق جمع مرفق است. مرفق آن قسمتی از دست است که انسان بدان متکی میشود (و در حقیقت، محل خم شدن دست است) واحدی گوید: بسیاری از علمای نحو «الی» را در اینجا بمعنای «مع» دانستهاند و شستن «مرفق» را واجب میشمارند.

عقیده اکثر فقها نیز همین است.[34]پس جناب طبرسی علی الظاهر (الی المرافق) را متعلق به اغسلوا میدانند ومانند ابن هشام ترکیب نکرده اند

کتاب دیگری ایه را مورد بررسی قرارداده است کتاب التبیان فی اعراب القران هست ایشان (الی )به معنای مع را به عنوان قیل مطرح کرده است وقولی که مورد پسند ایشان هست (الی) را به معنای انتهای غایت هست ومتعلق به اغسلو می داند.[35]

کتاب دیگری که مورد بررسی قرا ر می دهیم کتاب اعراب القران وبیانه هست ایشان الی را به معنای انتهای غایت وجار ومجرور را حال از ایدیکم می داند.[36]

این ترکیب که ایشان می کند اصلا مورد توجه وعنایت ایه شریفه نیست یک نکته دراین موضع بحث می توان گفت این است که مهم نیست در ترکیب کردن آیه شریفه ای چند وجوه اعرابی را بیان کرد هرچند که از این وجوه اعرابی از نظر صناعت وحتی معنا صحیح باشد وانچه که مد نظر ترکیب کننده باید باشد معنای را برای ترکیب اتخاذ کند که احتمال بدهد خداوند متعال همان معناوترکیب که اتخاذ کردی قصد کرده اند وگرنه گفتن وجوه اعرابی برای ایات شریفه که مهم نیست

خلاصه همان طور که گفته شد جناب عکبری د رکتاب التبیان الی المرافق را حال از ایدیکم می داند معنا و شرح ایه شریفه به این نحو هست :بشورید صورتان را و دستهایتا را در حالی که شستن شما تا مرافق باشد

این معنایی هست که طبق ترکیب ایشان به دست امده است ایا معنای که خداوند قصد کرده اند این است که الی المرافق را حال برای ایدیکم باشد یااینکه انچه متباد روظاهر ایه هست الی المرافق متعلق به اغسلو باشد الله اعلم .

آیه هشتم :

( لو کان فیهما آلهه الا الله لفسدتا){ انبیاء/22}

ترجمه : گر در آنها [زمین و آسمان] جز خدا، خدایانی [دیگر] وجود داشت، قطعا [زمین و آسمان] تباه میشد.[37]

یکی از آیاتی که پر بحث واختلافی هست همین ایه شریفه هست که بر سر استثناء درون آیه بحث پیش آمده است .

جناب مبرد این آیه شریفه به این نحو ترکیب کرده اند: ایشان قائل هستند که( االله) بدل برای کلمه (الهه) هست باشدجناب ابن هشام این ترکیب را به دو دلیل مردود می دانند :

1.اگر کلمه ای مستثنی شد ونقش ترکیبی بدلیت را به خود گرفت باید صلاحیت وقابلیت برای اینکه مستثنی بشود را داشته باشد مثلا : ( ماقام احد الا عمر) دراین مثال عمر از احد اخراج شده است چون عمر داخل احد بوده است وبه وسیله الا استثناء و خارج از حکم ماقبل شده است .

2.بدل در باب استثناء باید حکم ماقبل صلاحیت برای مابعد به نحو ایجاب داشته باشد مثلا ماقام احد الا عمر این جمله صادق است : قام عمر

در آیه شریفه این دو مورد واین دو شرط منتفی است مورد اول به این دلیل که آلهه جمع منکر است و عمومیتی در کار نیست ونم یتواند الله از الهه خارج شود مورد دوم هم منتفی است چون جمله ایجاب ان به شرح هست : لو کان فیهما الله لفسدتا این جمله نادرست و کفر است .

البته بعضی های برای مردود کردن این ترکیب از طریق مفهوم وارد شده است شرط یک منطوق و یک مفهوم دارد: منطوق واضح است ولی مفهوم این ایه به این نحو است : لو کان فیهما الهه فیهم الله لم یفسدا

این مفهومی که گرفته شد در رابطه با خداوند متعال نادرست است . یک نکته که باید در اینجا متذکر شد این است بعضی از اصولی ها مفهوم شرط را قبول ندارند[38] به عبارت دیگر اصولی ها قائل به این هستند که اصلا شرط مفهوم ندارد ادله های محکمی در این موضوع ایراد می کنند پس دراین صورت اگر قائل به این شویم که شرط مفهوم ندارد این اشکال مفهومی که به آیه شد درصورتی که الا را به معنای استثنا بگریم وارد نیست .

خلاصه از نظر جناب ابن هشام( الا ) به معنای غیر و صفت برای آلهه می باشد.

تفاسیر ادبی و اعراب القران ها مثل درالمصون[39]/بحر المیحط[40]/مشکل الاعراب[41] /اعراب القران (نحاس)[42] مانند ابن هشام ترکیب کرده اند و الا را به معنا {غیر} می دانند .

نتیجه : خلاصه این ایات درقران کریم باید بررسی میشدکه به مدد الهی و درحد توان حقیر بررسی و گلچینی از ان ارائه شد تازه ایات دیگری هم هست که به خاطر عدم مجال و کم اخمیت بودن بعضی از تر کیب های از ان فارغ شدم و سعی کردم که ایاتی را مورد بررسی قرارب دهیم که د رترکیب آن صرف ادبیان نحو و اصول ان لازم نبود بلکه باید در ترکیب کردن ان معنا شناسی هم بشود

معمولا کسانی که د رادبیات عرب یعی و تعلیم می بینند دیشان نسبت به متون ادبی فقط دید لفظی است و هر چی که متبادر به ذهنشان می رسد ترکیب می کنند د رحالی علم نحو فقط و فقط یک سری قواعد کلی به ما می دهد تاب تئانیم استفاده کنیم ووگرنه مهم ترین بحث این است که همان طور که درزبان فارسی محاورات و نوشته های خودمان ار به راحتی متوجه می شویم در زبان عربی و متون عربی هم متوجه منظور ومقصود انها بشویم و این هدف مذکور باصرف اینکه ما بتوانییم الفاظ را ترکیب کنیم به نحو تبادر خودمان کافی نست بلکه بحث اصلی همان معناشناسی است که خیلی از ان غافلمی شوند .

پایان

[1] فولادوند، محمدمهدی، ترجمه قرآن (فولادوند)، 1جلد، دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی - ایران - تهران، چاپ: 3، 1418 ه.ق.

1. ج3 ص135

2.ج1 ص485

3ج2ص324

5.فولادوند، محمدمهدی، ترجمه قرآن (فولادوند)، 1جلد، صفحه 305

6.اعراب القران النحاس جلد 3ص4

7.فولادوند، محمدمهدی، ترجمه قرآن (فولادوند)، 1جلد، دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی - ایران - تهران، چاپ: 3، 1418 ه.ق.

8. اعراب القران وبیانه ج1ص395

التبیان فی اعراب القران ج1ص70

9. در المصون ج1ص681

10.ج1ص52و53

11. ج1ص120

12. ج1ص230

13. ج1ص414

14.فولادوند، محمدمهدی، ترجمه قرآن (فولادوند)، 1جلد، ص449

15.کشاف ج4ص53

16.مغنی اللبیب باخامس ص188

17.ج5ص509

18.ج8ص259

19.ج9ص116

20.ج22ص72

21. فولادوند، محمدمهدی، ترجمه قرآن (فولادوند)، 1جلد ص44

22.لا یتعدی فعل المضمر المتصل الی ضمیره المتصل الا فی باب ظن واخواته

مغنی البیب باب خامس ص189

24.البیان فی اعراب القران ج1ص66

اعراب القران کرباسی هم مانند التبیان ترکیب کرده است

23.ج1ص623

25.قونوی، اسماعیل بن محمد، حاشیه القونوی علی تفسیر الامام البیضاوی و معه حاشیه ابن التمجید، ج5ص420

26.ج2ص28

27.فولادوند، محمدمهدی، ترجمه قرآن (فولادوند)، 1جلد، ص44

28. بحر المحیط ج2ص569

29.در المصون ج1ص598

30.اعراب القران وبیانه ج1ص366

31.فولادوند، محمدمهدی، ترجمه قرآن (فولادوند)، 1جلدص108

32. [قال الرضی:] اعلم ان «الی» تستعمل فی انتهاء غایه الزمان و المکان بلا خلاف، نحو: «ثم اتموا الصیام الی اللیل» «1»، و الاکثر عدم دخول حدی الابتداء، و الانتهاء فی المحدود، فاذا قلت: اشتریت من هذا الموضع الی ذلک الموضع، فالموضعان لا یدخلان ظاهرا فی الشراء، و یجوز دخولهما فیه مع القرینه؛ و قال بعضهم، ما بعد «الی» ظاهره الدخول فیما قبلها؛ {شرح رضی علی الکافیه ج4ص272}

حرفی از قابلیت تکرار وجود ندارد .

32. سلسله سندی به پیغبر ختم شود به عبارت دیگر یکی از راویان حدیث پیغبر باشد.

34.طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان،ج6ص221

35.ج1ص123

36.ج2ص412

37.فولادوند، محمدمهدی، ترجمه قرآن (فولادوند)، 1جلد، ص323

38.الموجز اقای سبحانی ص95تا 99

39.ج5ص77

40.ج7ص418

41.ج1ص449

42.ج3ص48