زیرساخت هایی که با شهادت زنده تر می شوند؛ تحلیلی جامعه شناسانه از ترور فرماندهان ایرانی و حمله رژیم صهیونیستی به ایران

31 خرداد 1404 - خواندن 6 دقیقه - 13 بازدید

بعضی ضربه ها آن قدر سطحی اند که جز زخم موقتی اثری ندارند؛ اما برخی زخم ها آن قدر عمیق اند که خود تولد معنا هستند. حمله رژیم صهیونیستی به خاک ایران و شهادت فرماندهان نظامی کشور، اگرچه از منظر ظاهری اقدامی امنیتی تلقی می شود، اما در بطن جامعه شناختی و در ساحت معنای اجتماعی، چیزی فراتر از یک عملیات ترور است. این واقعه، محل تلاقی «فیزیک جنگ» با «متافیزیک ملت سازی» است.

رژیم صهیونیستی، با توهم مهار تفکر راهبردی ایران، به مغزهای فرماندهی حمله برد؛ اما نمی دانست که در ایران، مغزها فقط محل تصمیم سازی نیستند، بلکه بذرهای دانایی اند که هزاران نسخه از خود را در نسل ها تکثیر کرده اند. جمله ی به یادماندنی دکتر شهید فریدون عباسی، از جنس استراتژی شناختی و فرهنگ سازمانی بود، نه صرفا یک واکنش سیاسی: «زیرساخت ها هیچ گاه نابود نمی شوند، زیرا که در جای دیگری هستند؛ در مغز انسان ها.» این عبارت، قلب جامعه شناسی مقاومت است.

ما با جامعه ای مواجه ایم که عقلانیت اش از پادگان به دانشگاه، از فرماندهی به حوزه، و از سنگر به رسانه امتداد یافته است. ترور اگرچه شخص را حذف می کند، اما اگر آن شخص حامل یک سنت دانایی باشد، خود موجب تقویت آن سنت می شود. زیرا در جامعه ای که حافظه تاریخی فعال و هویت انقلابی نهادینه است، حذف فیزیکی، به احضار نمادین می انجامد. این یک واکنش فرهنگی نیست؛ یک قاعده جامعه شناختی است.

از این رو، تحلیل این حمله را نمی توان در چارچوب امنیت ملی یا تحلیل های نظامی صرف گنجاند. باید آن را در بستر مهندسی معنا بررسی کرد. زیرا آنچه که هدف قرار گرفت، صرفا یک ساختمان یا اتاق فرمان نبود؛ بلکه اقتدار معنایی جمهوری اسلامی بود. اقتداری که در فرهنگ شهادت، ولایت، و عقلانیت مستقل ریشه دارد. اقتداری که نه در موشک که در متن نهج البلاغه، نه در تئوری نظامی که در شعور تاریخی ملت شکل گرفته است.

از دیدگاه جامعه شناسی معرفت، آنچه در این نوع ترورها تهدید می شود، تنها فیزیک افراد نیست، بلکه ساختار دانایی است. اما این تصور، در مورد ایران اسلامی، یک خطای محاسباتی است. زیرا دانایی در ایران، انحصاری نیست؛ امتداد دارد. فرمانده شهید، پیش از آن که یک فرد باشد، یک نهاد است؛ یک سیستم زنده. حافظه اش نه در سخت افزار جنگی که در نرم افزار فکری نهادینه شده است. دشمنان ما، وقتی به مغز انسان ها شلیک می کنند، فراموش کرده اند که این مغزها تربیت گر هزاران مغز دیگر بوده اند.

جامعه ایران در زیست بوم خود، تجربه ی پیروزی از دل فقدان دارد. تجربه ی شکوفایی از دل اندوه. این جامعه بارها در تاریخ، فرماندهان، اندیشمندان، و رهبران خود را از دست داده، اما به جای اضمحلال، با تکیه بر فرهنگ شهادت و سرمایه نمادین، قوی تر بازگشته است. این واقعیت، تنها یک ویژگی تاریخی نیست، بلکه الگویی از تولید اجتماعی مقاومت است.

نظریه پردازانی چون امیل دورکیم معتقد بودند که مرگ یک عنصر مهم از انسجام اجتماعی است. شهادت، در جامعه ای که به آن معنا می دهد، به تقویت همبستگی جمعی منجر می شود. در جامعه ای دیگر، مرگ یک فرمانده می تواند موجب فروپاشی باشد؛ اما در جامعه ای که شهادت را نه پایان که آغاز می داند، هر پیکر شهید، چنان «افق ارزشی» تولید می کند که قدرت آن از تمام سلاح های دشمن بالاتر است.

در اینجا مسئله فقط این نیست که چه کسی شهید شده، بلکه مهم این است که جامعه با آن چه می کند. رسانه های غربی و عبری، سعی می کنند شهادت را به عنوان شکست معرفی کنند. اما مردم، آن را به جشن بیداری بدل می کنند. تشییع میلیونی، بنرها، مستندها، شعرها، پادکست ها، و حتی اشک های مادران شهدا، همگی بخشی از فرآیند بازمعناسازی اجتماعی هستند. این ها فقط واکنش های احساسی نیستند؛ بلکه بخش هایی از سازوکار «تولید سرمایه فرهنگی» هستند.

از نگاه کارکردگرایی مرتن، هر کنش اجتماعی ممکن است پیامدهای پنهانی داشته باشد که گاه از نتایج آشکار مهم ترند. حمله اسرائیل به فرماندهان ایرانی نیز، گرچه از نگاه صهیونیست ها یک موفقیت عملیاتی بود، اما پیامدهای پنهان آن، انسجام بیشتر، مشروعیت افزایی و تقویت گفتمان مقاومت در داخل ایران بود. اتفاقی که در علم جامعه شناسی، پیامد معکوس نام دارد.

در این میان نباید از نقش سرمایه نمادین غافل شد. اگر بوردیو را بخوانیم، درخواهیم یافت که هر شهید، بخشی از «سرمایه نمادین ملت» است. فرمانده ای که به دست دشمن کشته می شود، دیگر تنها یک نظامی نیست؛ او بدل به نمادی از اقتدار و مظلومیت توامان می شود. نمادی که فراتر از رسانه ها، در خاطره مردم زندگی می کند.

اما مساله ای فراتر از تحلیل جامعه شناختی نیز در اینجا وجود دارد؛ مساله عدالت. اسرائیل، با ارتکاب ترور دولتی، نه تنها حقوق بین الملل را زیر پا گذاشته، بلکه بی پرده اعلام می کند که نسبت به هیچ قاعده ای پایبند نیست. این خود، بحران مشروعیت اخلاقی برای ساختار جهانی فعلی است. ساختاری که از یک سو، ایران را به بهانه دفاع از خود متهم می کند، و از سوی دیگر، به تروریسم رسمی اسرائیل پناه مشروعیت می دهد. این دوگانگی، نظام بین الملل را بیش از پیش در معرض زوال اخلاقی قرار داده است.

در نهایت، ما باید بپذیریم که نبرد امروز، تنها نبرد توپ و تانک نیست. این، نبردی ست در میدان روایت، در میدان هویت، در میدان معنا. دشمن سعی دارد تصویر مقاومت را به عقب ماندگی و خشونت تقلیل دهد. اما ما می دانیم که مقاومت، هنر حفظ کرامت انسانی است؛ آنجا که سازش، مترادف با خفت است.

شهادت فرماندهان ما، اگرچه ضایعه ای سنگین است، اما در افق جامعه شناختی، یک ظرفیت برای بسط معنای ملت است. زیرا ملتی که فرماندهان اش را چون پاره ی تن خویش می بیند، و شهادت آنان را نه پایان که استمرار می داند، هیچ گاه مغلوب نمی شود. زیرا زیرساخت های او، نه در سنگ و سیمان، که در مغز انسان هایش، در باورهایش، و در حافظه ی تاریخی اش جای دارند. و این همان چیزی است که دشمنان ما هرگز نخواهند فهمید.