هفت نقد هستی شناسی از دیدگاه ((الثیاسیسم))

25 خرداد 1404 - خواندن 20 دقیقه - 24 بازدید

بخش اول
...
نقد هستی شناختی ۱:

آیا مفهوم حقیقت مستقل از واقعیت، خود به واقعیتی متافیزیکی تبدیل نمی شود؟


---

توضیح و زمینه نقد:

منتقد ممکن است بپرسد:
اگر حقیقت، در نظام الثیاسیسم، فراتر از واقعیت است و حتی پیش فرض آن محسوب می شود، پس آیا خود حقیقت به نوعی واقعیت متافیزیکی بدل نمی شود؟
و اگر چنین است، آیا ما ناخواسته حقیقت را «شیء» یا «وجودی مستقل» تلقی نکرده ایم که برخلاف ادعای خود، نه تنها به سان واقعیت بلکه حتی ورای آن در حال داوری و حضور است؟
آیا این برداشت، خود نوعی اصالت گرایی متافیزیکی یا جوهرگرایی پنهان نیست؟


---

پاسخ الثیاسیسم:

۱. تقسیم حقیقت و واقعیت نه بر اساس مکان، بلکه بر اساس شان وجودی است.

در الثیاسیسم، حقیقت به معنای "نظم ذاتی نهفته در هر چیز" است؛ نظمی که چه فهمیده شود یا نشود، وجود دارد، چون برخاسته از ساختار هستی است نه از اراده یا آگاهی انسان.
در مقابل، واقعیت یعنی تجلی های متغیر این نظم در جهان عینی، مادی یا ذهنی.

این تمایز به معنای خلق دو هستی نیست، بلکه بیان دو سطح از درک پذیری هستی است:

سطح اول: واقعیت های جاری، ملموس و تغییرپذیر

سطح دوم: حقیقتی ثابت، ساختاری، و پیوسته که پشت هر تغییر و نمود نهفته است.


پس حقیقت، به معنای جوهر نیست، بلکه "سازواره نظم یافته درون هستی" است؛ نه یک چیز، بلکه شیوه ای از هستی.


---

2. حقیقت در الثیاسیسم "وجود ایستا" نیست؛ بلکه "معیار سنجش وجود" است.

در نگاه سنتی، اگر چیزی مستقل از پدیده ها باشد، متافیزیکی تلقی می شود.
اما در الثیاسیسم، حقیقت به مثابه معیار درون ذاتی سنجش هر کنش، موقعیت و وجود است.
نه چون خودش موجود است، بلکه چون همه چیز در نسبت با آن سنجیده می شود.

در واقع، حقیقت همانند خط کشی است که بر اساس آن می فهمیم چیزی کج است یا راست؛
اما خود این خط کش، «شیء» نیست، بلکه «معیار نهفته در ادراک ساختاری» است.
به همین دلیل، حقیقت به معنای جوهر قائم به نفس نیست، بلکه نظام مندی نهفته در هستی است.


---

3. حقیقت در الثیاسیسم، نه متافیزیکی است و نه فیزیکی، بلکه ساختاری است.

بر خلاف مکاتب متافیزیکی که به دنبال جوهری ثابت و فراتاریخی اند، الثیاسیسم معتقد است:
حقیقت همان الگوی پیوسته پنهان در واقعیت است که تنها با آگاهی خالص می توان آن را دید.

این نگاه، نه الهی گرایانه است، نه صرفا مادی گرایانه، بلکه "واقع گرای ساختاری" است.
بنابراین، سوال منتقد مبنی بر اینکه آیا حقیقت به واقعیتی متافیزیکی تبدیل نمی شود،
از برداشتی نادرست ناشی می شود: این حقیقت، نه جوهری متعالی، بلکه نظامی درون نهفته در واقعیت است.


---

4. اثبات نهایی در چهار گام:

۱. اگر واقعیت تنها صورت آشکار شده نظم در هستی باشد، پس نظمی پشت آن وجود دارد.
۲. این نظم، همان حقیقت است: بی نام، بی مکان، اما تاثیرگذار در هر پدیده.
۳. چون این حقیقت نه مستقل از واقعیت، بلکه در بطن آن جاری ست، پس متافیزیکی نیست.
۴. پس حقیقت در الثیاسیسم، "معیار سنجش نظم در دل واقعیت" است، نه وجودی ماورایی یا متافیزیکی.


---

نتیجه گیری نهایی:

حقیقت در الثیاسیسم، نه جوهری جدا، نه شیئی مستقل، نه متافیزیکی، بلکه ساختاری است که واقعیت بر مبنای آن شکل می گیرد.
نه به مثابه چیزی موجود، بلکه چونان معیاری برای درک آنچه موجود است.
در نتیجه، این حقیقت، در دل واقعیت جاری ست، نه جدا از آن، اما همیشه از آن عمیق تر است.
...
بخش دوم
...
نقد هستی شناختی ۲:

اگر حقیقت در دل واقعیت است، اما فراتر از آن معنا می شود، آیا این به دوگانگی در هستی منجر نمی شود؟


---

شرح نقد:

منتقد می پرسد:
اگر الثیاسیسم می گوید "حقیقت در دل واقعیت است، اما فراتر از آن معنا می شود"،
آیا این ادعا به نوعی دوگانگی هستی شناختی (dualism) نمی انجامد؟
زیرا از یک سو، واقعیت به عنوان چیزی جاری و ملموس معرفی می شود،
و از سوی دیگر، حقیقت به عنوان معیاری مازاد بر واقعیت مطرح می شود که شناخت ما را تعیین می کند.
اگر این دو مستقل اند، ما دچار دوگانگی ایم.
اگر یکی اند، پس چرا تفکیک شان می کنید؟


---

پاسخ الثیاسیسم:

۱. تمایز مفهومی به معنای دوگانگی ontological نیست.

الثیاسیسم میان «تمایز مفهومی» و «دوگانگی هستی شناختی» فرق می گذارد.
ما در این مکتب، حقیقت و واقعیت را دو نحوه از بودن نمی دانیم، بلکه دو لایه از یک پدیده می دانیم:

واقعیت: بودن ظاهرشده

حقیقت: نظم درون ساختاری این بودن


در نتیجه، سخن از دو موجود نیست، بلکه سخن از دو سطح ادراکی و ساختاری از یک هستی واحد است.


---

۲. حقیقت، همان بعد پنهان واقعیت است، نه هستی ای جدا.

در الثیاسیسم، حقیقت همانند "طرح اصلی فرش" است که بافت آن را می سازد،
اما ما فقط گره های پیاپی و رنگ های آن را می بینیم (یعنی واقعیت).
اینجا نه فرشی جدا وجود دارد، نه طرحی مستقل؛ بلکه طرح، در بافت جاری ست.
اما فهم آن طرح، نیازمند آگاهی است، پس طرح هست اما درک پذیر نیست مگر با ژرف نگری.


---

3. نه دوگانگی، بلکه چندلایگی واقعیت داریم.

الثیاسیسم به جای دوگانگی، از چندلایگی درک هستی سخن می گوید.
چنان که نور یک حقیقت است، اما به شکل های مختلف در آسمان، شیشه، آب یا آتش تجلی می یابد.
اینجا یک نور داریم، اما سطوح دریافت پذیری متفاوت اند.
در همین منطق، حقیقت «یک» است، اما تجلی آن در واقعیت، بسته به شرایط و آگاهی، متعدد و متنوع است.


---

4. اگر حقیقت در دل واقعیت نبود، هر کنش بی معنا می شد.

در نظام الثیاسیسم، کنش و انتخاب، ارزش خود را از نسبت با حقیقت نهفته در دل واقعیت می گیرند.
پس حقیقت نه از بیرون بر واقعیت تحمیل شده، نه جدا از آن وجود دارد؛
بلکه همان چیزی است که در دل هر واقعیت، سنجش پذیری را ممکن می سازد.


---

نتیجه گیری نهایی:

الثیاسیسم به جای افتادن در دام دوگانگی هستی شناختی،
واقعیت و حقیقت را دو وجه از یک حقیقت یکپارچه می بیند:

حقیقت، بعد سنجش پذیر و ساختاری واقعیت است.

واقعیت، جلوه متغیر این حقیقت در بستر تجربه و تغییر.


نه دوگانه اند، نه جدا؛ بلکه چونان جسم و جان در هم تنیده اند:
یکی در دیدرس است، دیگری در درک.

...
بخش سوم
...


نقد هستی شناختی ۳:

اگر حقیقت، مستقل از آگاهی است، پس چطور می توان به آن دست یافت؟ مگر شناخت، همواره وابسته به آگاهی نیست؟


---

شرح نقد:

منتقد این گونه استدلال می کند:
اگر در الثیاسیسم، "حقیقت" چیزی فراتر از آگاهی است،
و انسان تنها از راه آگاهی می تواند به حقیقت برسد،
پس چگونه می توان ادعا کرد که حقیقت "مستقل از آگاهی" است؟
آیا این پارادوکس نیست؟
اگر آگاهی ما تعیین کننده درک از حقیقت است،
آیا حقیقت بدون آگاهی اصلا معنا دارد؟


---

پاسخ الثیاسیسم:

۱. استقلال هستی شناختی با وابستگی معرفتی فرق دارد.

در الثیاسیسم، حقیقت هست، خواه ما آن را درک کنیم یا نه.
یعنی حقیقت از نظر هستی شناسی مستقل است؛
اما دستیابی به آن، وابسته به آگاهی ماست.
درست همان گونه که قانون گرانش پیش از کشف نیوتن هم وجود داشت.
درک ما وابسته به ظرفیت ماست، نه وجود حقیقت.


---

۲. آگاهی ابزار کشف است، نه معیار تحقق.

آگاهی مانند چراغی در تاریکی است:
نورش باعث دیدن چیزها می شود،
اما اگر چیزی آنجا نباشد، نوری هم کافی نیست.
در الثیاسیسم، حقیقت همان چیزی ست که با چراغ آگاهی قابل یافتن است، اما خودش مستقل از چراغ است.
یعنی آگاهی حقیقت را پدید نمی آورد؛ فقط آن را کشف می کند.


---

۳. درک ناتمام به معنای نبود حقیقت نیست.

بسیاری از حقیقت ها در هر دوره تاریخی به تدریج آشکار شده اند.
اما نبود درک در یک دوره، به معنای نبود آن حقیقت نیست.
الثیاسیسم بر این اصل استوار است که:
"حقیقت در دل واقعیت جاری ست، چه ما بدان دست یابیم یا نه."
در نتیجه، آگاهی راه است، نه شرط وجود.


---

۴. آگاهی کامل، نه ممکن است و نه شرط است.

آگاهی در الثیاسیسم، یک فرایند پویا و تدریجی است،
نه یک حالت نهایی و مطلق.
پس هیچ گاه همه حقیقت، تماما درک نمی شود.
اما حقیقت به تدریج، و متناسب با آگاهی، کشف می شود.
همان طور که نقشه یک سرزمین با سفر بیشتر، دقیق تر می شود.
اما آن سرزمین، از ابتدا وجود داشته است.


---

نتیجه گیری نهایی:

در الثیاسیسم،
حقیقت، مستقل از آگاهی است، زیرا وجودش وابسته به ادراک ما نیست.
اما دسترسی ما به حقیقت، تنها از راه آگاهی ممکن است.
یعنی:

> "حقیقت، هست؛ حتی اگر ما هنوز در مسیر درک آن باشیم."



و این مسیر، همان سیر آگاهانه ما در دل واقعیت است.

...
بخش چهارم
...
---

نقد هستی شناختی ۴:

اگر حقیقت از واقعیت فراتر است، چگونه می توان آن را از دل واقعیت کشف کرد؟ آیا این باعث نمی شود حقیقت چیزی خیالی یا ذهنی تلقی شود؟


---

شرح نقد:

منتقدان می پرسند:
اگر در الثیاسیسم، حقیقت چیزی فراتر از واقعیت است،
و اگر واقعیت همان چیزی است که وجود دارد و تجربه می شود،
پس چگونه می توان از دل تجربه واقعیت، به حقیقتی "فراتر" رسید؟
آیا این ادعا، حقیقت را به یک خیال یا مفهوم ذهنی تقلیل نمی دهد؟
آیا این شبیه مفاهیم مطلق گرایانه یا آرمان گرایانه نیست که پایه در تجربه ندارند؟


---

پاسخ الثیاسیسم:

۱. فراتر بودن حقیقت، به معنای گسست از واقعیت نیست.

در الثیاسیسم، حقیقت «فراتر» از واقعیت است،
اما نه به معنای جدا بودن یا متافیزیکی بودن محض.
بلکه به معنای آن است که:

> "حقیقت، تمامیت جهت دار واقعیت است، نه فقط اجزای آن."



یعنی حقیقت، نظم، جهت، و پیامد درونی واقعیت است.
فراتر بودن یعنی جامع تر بودن، نه جدا بودن.


---

۲. واقعیت، عرصه جریان حقیقت است.

واقعیت در الثیاسیسم، مانند سطح رودخانه است
و حقیقت مانند جریان پنهان زیرین.
تو با دیدن موج ها، می توانی مسیر جریان را حدس بزنی.
پس حقیقت، در دل واقعیت حضور دارد،
اما نیازمند "درک ساختارمند و آگاهانه" است.


---

۳. خیالی بودن با مفهومی بودن فرق دارد.

منتقد می گوید شاید حقیقت خیالی یا ذهنی باشد.
اما الثیاسیسم حقیقت را «مفهومی» می داند، نه «خیالی».
یعنی حقیقت، مانند قانون طبیعت یا ساختار ریاضی،
در دل واقعیت نهفته است، اما به درک مفهومی نیاز دارد.

همان طور که مفهوم عدد یا علیت، تجربه پذیر نیست،
اما پایه فهم ما از جهان اند.


---

۴. فراتر بودن به معنای مقصد است، نه گریز از واقعیت.

الثیاسیسم می گوید:

> حقیقت، مقصد فهم واقعیت است.



یعنی ما در دل واقعیت حرکت می کنیم
و حقیقت، «نظم نهایی درک شده»ی آن است.
همان گونه که کشاورز از خاک، میوه بیرون می کشد،
انسان از واقعیت، حقیقت را درو می کند.
این «فراتر بودن»، از نوع حاصل خیزی است، نه دوری.


---

نتیجه گیری نهایی:

در الثیاسیسم:

> "حقیقت، فراتر از واقعیت است؛ چون نتیجه و مقصد آن است.
اما تنها در دل خود واقعیت آشکار می شود."



بنابراین، حقیقت نه خیالی است، نه ذهنی صرف؛
بلکه عمق مفهومی واقعیت است، و کشف آن وابسته به
آگاهی ای است که درک را فراتر از ظاهر می برد.

...
بخش پنجم
...
---

نقد هستی شناختی ۵:

اگر آگاهی شرط درک حقیقت است، پس آیا حقیقت بدون آگاه کننده ای وجود دارد؟ آیا این دیدگاه نسبی گرایی در شناخت حقیقت را تقویت نمی کند؟


---

شرح نقد:

منتقدان می پرسند:
در الثیاسیسم، آگاهی به عنوان راه درک حقیقت تعریف شده است.
پس اگر هیچ آگاه کننده ای نباشد (یعنی هیچ ذهنی یا آگاهی ای برای درک)،
آیا حقیقت همچنان وجود دارد؟
و اگر وجود دارد، آیا قابل شناخت نیست؟
و اگر شناخت حقیقت، وابسته به ظرفیت آگاه کننده هاست،
آیا این باعث نمی شود که حقیقت در هر ذهنی متفاوت جلوه کند؟
آیا این، دری به سوی نسبی گرایی نیست؟ یعنی هرکس حقیقت خودش را داشته باشد؟


---

پاسخ الثیاسیسم:

۱. حقیقت وابسته به آگاهی نیست، اما کشف آن هست.

در الثیاسیسم، حقیقت وجودی مستقل دارد،
حتی اگر هیچ آگاه کننده ای نباشد.
همچون سیاره ای که در کهکشانی دور افتاده،
وجود دارد حتی اگر هرگز دیده نشود.

> "آگاهی شرط درک حقیقت است، نه شرط وجود آن."




---

۲. آگاهی آیینه است، نه خالق حقیقت.

آگاهی، حقیقت را خلق نمی کند،
بلکه آن را بازتاب و تفسیر می کند.
همان طور که آیینه، صورت تو را نشان می دهد
اما صورت تو را نمی سازد.

این یعنی هر آگاهی ممکن است
بازتابی خاص و محدود از حقیقت ارائه دهد،
اما حقیقت، ورای آن تفسیرهاست.


---

۳. نسبی گرایی ظاهری است، نه حقیقی.

در الثیاسیسم،
تفاوت در دریافت حقیقت، از «تفاوت در ظرفیت» ناشی می شود،
نه از نبود حقیقت مطلق.

> "حقیقت یکی است، ولی درک ها از آن متفاوت اند."



همان گونه که نور خورشید یکسان است
اما رنگ آن بر سطح های مختلف، متفاوت جلوه می کند.

پس نسبی بودن در ادراک هست،
اما نه در وجود حقیقت.


---

۴. آگاهی ابزاری ست، نه معیار حقیقت.

در الثیاسیسم، حقیقت
معیاری بیرونی و واقعی دارد.
آگاهی، صرفا روشی است برای نزدیک شدن به آن.
آگاهی ای که «دل صاف» و «ذهن باز» نداشته باشد،
حقیقت را تحریف می کند، نه کشف.


---

نتیجه گیری نهایی:

در الثیاسیسم:

> "حقیقت، مستقل از آگاهی وجود دارد؛
اما بدون آگاهی، کشف شدنی نیست."



و نیز:

> "آگاهی ابزار فهم حقیقت است، نه خالق آن."



پس، هیچ نسبی گرایی حقیقی در کار نیست؛
تنها مراحل و درجاتی از فهم وجود دارد،
و حقیقت، چون قله ای است که همه از مسیرهای مختلف به سویش می روند.

...
بخش ششم
...

---

نقد هستی شناختی ۶:

اگر حقیقت، مستقل از آگاهی وجود دارد، پس چگونه می توان به آن اعتماد کرد؟ آیا این حقیقت، بدون تایید ذهنی و انسانی، قابل اثبات است؟


---

شرح نقد:

منتقدان می پرسند:
اگر بگوییم حقیقت وجود دارد، حتی اگر هیچ ذهنی آن را درک نکند،
پس معیار شناخت و اثبات آن چیست؟
آیا حقیقتی که هیچ کس درک نکند، معنا و ارزش دارد؟
و اگر عقل و آگاهی انسانی تنها ابزار ما برای کشف حقیقت اند،
آیا نمی توان گفت که حقیقت، تنها درون ذهن وجود دارد؟
پس چگونه می توان به «وجود خارجی» و مستقل حقیقت اعتماد داشت؟


---

پاسخ الثیاسیسم:

۱. حقیقت، موجود است، حتی اگر نامکشوف باقی بماند.

همان گونه که قله کوهی می تواند در مه پنهان باشد
و همچنان وجود داشته باشد،
حقیقت نیز ممکن است در دل واقعیت حضور داشته باشد
بدون آن که هنوز کشف شده باشد.

> "عدم درک، نفی وجود نیست."




---

2. اثبات، فرآیندی انسانی ست؛ نه شرط وجود.

درک و اثبات حقیقت، به ذهن و آگاهی انسانی مربوط است؛
اما وجود حقیقت، به هیچ ذهنی وابسته نیست.

> "ما حقیقت را کشف می کنیم، نه خلق."



همان گونه که قوانین فیزیکی پیش از کشف ما هم عمل می کردند،
حقیقت نیز پیش از اثبات ذهنی، در دل واقعیت جاری ست.


---

3. اعتماد به حقیقت، از ثبات واقعیت می آید.

در الثیاسیسم،
ما به حقیقت اعتماد داریم چون واقعیت،
دارای ساختاری پایدار، تکرارشونده و اثرگذار است.

> "هرچه پایدارتر، حقیقت مندتر."



اگر آتشی می سوزاند،
اگر آب می سازد ویرانی یا زندگی،
این نظم و تاثیرات تکرارشونده،
نشانه ای از وجود حقیقت مستقل است.


---

4. حقیقت ارزش دارد چون پیامد دارد.

در الثیاسیسم، حقیقت چیزی نیست که صرفا در ذهن بماند.
بلکه:

> "هر حقیقت، پیامدی در واقعیت دارد."



اگر حقیقتی هیچ پیامدی ندارد،
در قلمرو خیال و وهم باقی می ماند،
نه در قلمرو حقیقت.

پس حقیقت، حتی اگر ذهن آن را درک نکند،
از آنجا که در واقعیت اثر می گذارد،
وجودش قابل اعتماد است.


---

نتیجه گیری نهایی:

در الثیاسیسم:

> "حقیقت، پیش از اثبات ذهنی، وجود دارد؛
اما اثبات ذهنی، ابزار نزدیک شدن به آن است."



> "ارزش و اعتماد به حقیقت، از پیامدهای آن در واقعیت برمی خیزد؛
نه از تصدیق ذهن ها."



پس ذهن، قاضی حقیقت نیست؛
بلکه رهرو آن است.
و عقل، ابزاری ست برای کشف چیزی که
از پیش در جریان واقعیت حضور دارد.


...
بخش هفتم
...
---

نقد هستی شناختی ۷:

اگر واقعیت دارای حقیقت است، پس جایگاه توهم، خیال، رویا و دروغ در کجاست؟ آیا آن ها واقعیت ندارند؟ اگر دارند، چگونه حقیقت مند نیستند؟


---

شرح نقد:

منتقد می پرسد:
اگر الثیاسیسم می گوید "هر واقعیت، حامل حقیقت است"،
پس تکلیف خواب ها، توهمات، خیال بافی ها، و دروغ هایی که در ذهن ما وجود دارند چیست؟
آیا آن ها نیز واقعیت اند؟
اگر واقعیت اند، آیا حقیقت هم در دلشان هست؟
و اگر حقیقت ندارند، پس چگونه وجود دارند؟


---

پاسخ الثیاسیسم:

۱. هر پدیده ای که درک می شود، بخشی از واقعیت است.

در نگاه الثیاسیسم،
توهم، خیال، دروغ یا رویا نیز بخشی از واقعیت هستند؛
اما نه به این معنا که حقیقت اند،
بلکه به این معنا که در نظام واقعیت، اثری دارند.

> "خیال هم واقعیت دارد، اگرچه حقیقت ندارد."



وجود توهم در مغز،
وجود دروغ در زبان،
وجود رویا در خواب،
همه نشانه هایی از اثرگذاری واقعی اند.


---

2. تمایز میان واقعیت و حقیقت در "جهت گیری" است.

توهم و دروغ، بخشی از واقعیت اند،
اما حقیقت نیستند، چون در جهت خلاف واقعیت عمل می کنند.

> "واقعیت، عرصه هستی است؛
حقیقت، مسیر هم سو با آن."



توهم و خیال، داده هایی از ذهن اند که
اگر با واقعیت مطابقت نداشته باشند،
در زمره "واقعیت ذهنی" قرار می گیرند، نه حقیقت خارجی.


---

3. در الثیاسیسم، دروغ و توهم، "واقعیت انحرافی" دارند.

آن ها وجود دارند، چون تجربه می شوند؛
اما حقیقت ندارند، چون پیامدهایشان پایدار، سازنده یا هم سو با واقعیت نیست.

مثلا:

رویاها الهام بخش اند اما همیشه راست نیستند.

دروغ ممکن است موقتا پذیرفته شود،
اما در نهایت با حقیقت برخورد می کند.

توهم، ممکن است واقعی به نظر برسد،
اما با آزمون واقعیت، افشا می شود.



---

4. الگوی ارزش گذاری در الثیاسیسم:

> "هر چیز در جهان، یا حقیقت دارد، یا آگاهی از نبود آن حقیقت را موجب می شود."



حتی دروغ، اگر کشف شود، آگاهی از حقیقت به ما می دهد.
پس دروغ، در مسیر آگاهی، نقشی منفی اما موثر دارد.

در نتیجه:

خیال: انگیزه برای کشف.

دروغ: انحرافی برای اصلاح.

رویا: بازتابی از نیازها و اضطراب ها.

توهم: نشانه ای از خطای درک.



---

نتیجه گیری نهایی:

در الثیاسیسم:

> "هیچ چیز بی اثر نیست،
حتی دروغ و توهم، چون از دل واقعیت ذهنی می گذرند."



> "اما حقیقت، تنها به آن چیزی تعلق دارد که در هماهنگی با ساختار واقعیت،
پایدار، قابل آزمون و آگاه پذیر باشد."



در نتیجه، خیال و دروغ، دارای "واقعیت ذهنی اند"
اما "فاقد حقیقت"
و تنها زمانی ارزشمند می شوند
که به کشف حقیقت یاری رسانند.

...
در نتیجه ( الثیاسیسم ) ترکیبی از دو معنا الثیا در یونان باستان به معنای حقیقت و سیسم به معنای اصول یاد میشود و هدفی جز نمایان کردن حقیقت و همراه شدن با حقیقت در واقعیت هدفی نخواهد داشت...ذهن خود را باز و قلب های خود را صاف کنید...دوست دار خلقت و عاشقان خداوند باشید ...