تحلیل جامعه شناختی شکاف طبقه متوسط در ایران و چشم اندازهای آینده

16 خرداد 1404 - خواندن 8 دقیقه - 75 بازدید


مقدمه

در دهه های اخیر، طبقه متوسط در ایران به یکی از نیروهای اصلی و درعین حال منازعه برانگیز در عرصه تحولات سیاسی و اجتماعی بدل شده است. این طبقه که خود به دو طیف سنتی و جدید تقسیم می شود، نه تنها از نظر ارزش ها، خواسته ها و سبک زندگی با یکدیگر تفاوت دارند، بلکه در سطوح نهادی، گفتمانی و سیاسی نیز دچار شکاف های عمیقی هستند. درحالی که طبقه سنتی بر پایه دین محوری، ساختارهای مذهبی و مشارکت توده ای تعریف می شود، طبقه متوسط جدید نماینده مدرنیته، دموکراسی خواهی و نهادگرایی مدنی است. تضادهای این دو طیف، نه تنها مانعی برای شکل گیری رقابت سیاسی سالم در کشور شده، بلکه در کنار عوامل ساختاری دیگر، باعث ناکامی طبقه متوسط جدید در ایفای نقش موثر در ساختار قدرت شده است. این نوشتار به بررسی این شکاف ها، دلایل ناکامی طبقه متوسط جدید و راه حل های برون رفت از وضعیت موجود می پردازد.

۱- اختلافات طبقه متوسط سنتی و جدید

در ایران پس از انقلاب، طبقه متوسط به دو طیف سنتی و جدید تقسیم شده است که ریشه در تفاوت های معرفتی، اقتصادی، نهادی و هویتی دارد.

الف) تقابل فرهنگی و هویتی: طبقه متوسط سنتی، بر مبنای ارزش های دینی و نهادهای مذهبی مانند روحانیت و بازار شکل گرفته است و نقش مهمی در تثبیت نظام جمهوری اسلامی ایفا کرده است. در مقابل، طبقه متوسط جدید، محصول نوسازی آموزشی و رشد شهری است و دغدغه هایی چون آزادی، حقوق بشر و جامعه مدنی را در اولویت دارد. این دو گروه نماینده دو نظام ارزشی متفاوت اند که از عصر مشروطه تاکنون به صورت شکاف سنت/تجدد بروز یافته اند.

ب) تضاد سیاسی و گفتمانی: یکی از مهم ترین شکاف ها، تضاد میان مفهوم «جمهوریت» و «اسلامیت» است که پس از انقلاب و با افول رهبری کاریزماتیک امام خمینی، به صورت رقابت ایدئولوژیک بروز یافت. طبقه سنتی، از مفاهیمی چون ولایت فقیه، فقه حکومتی و حفظ نظام دفاع می کند؛ درحالی که طبقه جدید خواهان برجسته سازی جمهوریت، قانون گرایی و آزادی های مدنی است. این دوگانه در مقاطع مختلف سیاسی (از دوم خرداد ۷۶ تا انتخابات ۸۸) تشدید شده و مانع شکل گیری وفاق ملی گردیده است.

ج) اختلاف در تلقی از قدرت و حاکمیت: درحالی که طبقه سنتی به مشارکت توده ای و بسیج مردمی تکیه دارد، طبقه جدید بر مشارکت نهادمند، رقابت حزبی و شفافیت ساختاری تاکید می ورزد. همچنین درک متفاوت از مفاهیمی چون ولایت فقیه، قانون اساسی و نظارت استصوابی، زمینه ساز بی اعتمادی و حذف متقابل شده است. طبقه سنتی نهادهای حکومتی را استمرار مشروعیت الهی می داند، درحالی که طبقه جدید به بازتفسیر دموکراتیک از این مفاهیم گرایش دارد.

۲- علل ناکامی طبقه متوسط جدید

علیرغم رشد کمی و فرهنگی، طبقه متوسط جدید نتوانسته است نقش موثری در ساختار قدرت ایفا کند. دلایل این ناکامی چند وجهی است:

الف) تشتت درونی و عدم انسجام: طبقه متوسط جدید ترکیبی ناهمگون از اقشار دانشگاهی، زنان تحصیل کرده، روشنفکران، کارمندان و تکنوکرات هاست. این تکثر باعث پراکندگی مطالبات و نبود زبان واحد در کنشگری سیاسی شده است. همچنین، عدم تشکیل نهادهای پایدار مانند احزاب یا انجمن های صنفی باعث شده این طبقه نتواند تبدیل به نیروی فشار موثر شود.

ب) فساد نمادین و فرهنگی: در بسیاری از موارد، سرمایه فرهنگی طبقه متوسط جدید نه به عنوان ابزار مشارکت، بلکه به عنوان ابزار «نمایش منزلت» مصرف می شود. مثال هایی چون خرید پایان نامه، مدرک گرایی، افتخار به نبوغ فرزندان یا مصرف فرهنگی نمایشی، از نشانه های ابتذال نمادین این طبقه است که محتوای تحول خواهانه اش را مخدوش کرده است.

ج) وابستگی نهادی به دولت: بخش بزرگی از طبقه متوسط جدید، از طریق استخدام در نهادهای دولتی شکل گرفته است. این وابستگی، استقلال کنشگری را تضعیف کرده و به نوعی «طبقه متوسط دولتی» منجر شده است که در برابر تصمیمات ساخت قدرت، یا سکوت می کند یا توان اعتراض ندارد.

د) انسداد اجتماعی و انحصار منابع قدرت: نظام قدرت در ایران با انحصار نهادهای اقتصادی و سیاسی در دست اقشار سنتی، از چرخش قدرت جلوگیری می کند. نبود مکانیسم های شفاف برای انتقال قدرت و ثروت، باعث انزوای طبقه متوسط جدید از منابع اصلی تاثیرگذاری شده است. هرگاه هم این طبقه در قدرت نمایان شده، با سد نظارتی یا حذف نهادهای امنیتی مواجه گردیده است.

ه) عدم اثرگذاری در انتخابات و نهادهای رسمی: اگرچه طبقه متوسط جدید در انتخابات مشارکت داشته، اما به علت نبود احزاب واقعی و ضعف سازمان دهی، تاثیر نهایی بر نتایج سیاسی اندک بوده است. همچنین، جنبشی بودن رفتار سیاسی این طبقه باعث شده نتواند در بلندمدت اثر پایداری بر سیاست گذاری داشته باشد.

۳- راه حل های پیش رو

برای فائق آمدن بر وضعیت فعلی و تبدیل طبقه متوسط جدید به نیرویی موثر در توسعه سیاسی و اجتماعی، راه حل هایی قابل بررسی است:

الف) تقویت نهادهای مدنی و واسط: نهادسازی مهم ترین ابزار توانمندسازی طبقه متوسط جدید است. تشکیل احزاب فراگیر، انجمن های صنفی، رسانه های مستقل و نهادهای مردم نهاد می تواند مطالبات پراکنده را تبدیل به برنامه های منسجم کند و در مسیر سیاست ورزی قرار دهد.

ب) بازتعریف رابطه دولت و جامعه: باید از «دولت محوری» در سازماندهی اجتماعی فاصله گرفت. طبقه متوسط جدید باید استقلال نهادی و فکری پیدا کند. این امر مستلزم ایجاد امکان دسترسی برابر به منابع اقتصادی، فرهنگی و رسانه ای است تا گروه های مستقل شکل بگیرند.

ج) شکل گیری اجماع حداقلی برای رقابت سیاسی: رقابت سیاسی بدون اصول مشترک، به بحران منتهی می شود. بازسازی گفتمان سیاسی بر مبنای اشتراکاتی چون قانون اساسی، مشارکت قانونی و شفافیت نهادی می تواند از حالت بازی برد-باخت به بازی برد-برد بینجامد. حتی در چارچوب جمهوری اسلامی نیز می توان با نوسازی گفتمانی، به اجماعی پایدار دست یافت.

د) پرهیز از نمادگرایی و نمایشی شدن مطالبات: برای اثربخشی، طبقه متوسط جدید باید از مصرف گرایی فرهنگی، مدرک گرایی و فخرفروشی فراتر رود و به کنش آگاهانه و پایدار اجتماعی روی آورد. حرکت از نماد به محتوا، از سبک زندگی به ساختار، از راه آموزش عمومی، رسانه و گفت وگوی اجتماعی ممکن است.

ه) بازسازی اعتماد عمومی از طریق شفافیت و مشارکت: شفاف سازی فرایندهای قدرت، حذف انحصارطلبی و ایجاد امکان ورود نخبگان جدید به ساختارهای تصمیم ساز، می تواند حس بیگانگی طبقه متوسط جدید را کاهش داده و مشارکت موثر را تقویت کند.

نتیجه گیری

طبقه متوسط جدید در ایران ظرفیت بزرگی برای توسعه سیاسی، فرهنگی و اقتصادی کشور دارد، اما در مواجهه با ساختار سنتی قدرت، ضعف نهادی و تضادهای درونی ناکام مانده است. آینده این طبقه وابسته به اصلاح ساختارهای مشارکتی، تقویت نهادهای مدنی و بازتعریف اصول رقابت سیاسی است. تنها از این طریق می توان شکاف تاریخی میان سنت و تجدد را کاهش داد و مسیر توسعه ای پایدار را ترسیم کرد.

متن فوق برگرفته از کتاب «جامعه شناسی سیاسی تحولات طبقه متوسط در جمهوری اسلامی ایران» نوشته خودم که توسط انتشارات جامعه شناسان در سال 1402 چاپ شد و سال 1403 چاپ دوم آن روانه بازار شد.