یادی از رسول پرویزی (به بهانه ۸ آبان سالروز درگذشت رسول پرویزی)

4 مهر 1402 - خواندن 8 دقیقه - 1391 بازدید

یادی از رسول پرویزی

(به بهانه 8 آبان سالروز درگذشت رسول پرویزی)

زندگی رسول

سرزمین تفتیده جنوب، زادگاه نویسندگان، شاعران و هنرمندان زیادی بوده است. در این سرزمین، سازگار کردن سرشت آدمی با طبیعت ناسازگار و گذر از تلخی ها و شادکامی های رسیده از قضای روزگار، هنری جاودانه می طلبد. از این رو، مرد و زن جنوبی برای شرح این هجران و خون جگر به ادبیات و هنر پناه می برد. از این رهگذر، از جمله چهره های ادبی جنوب، رسول پرویزی است. نویسنده داستان های شلوارهای وصله دار و لولی سرمست که بیش از چهل سال است از میان ما رفته، اما یادش و قلمش در میان ما به یادگار مانده است.

رسول فرزند کربلایی محمد علی(که نیاکانش اهرمی بودند) به سال 1298 خورشیدی متولد شد. مادرش کازرونی بود. این در حالی است که در جایی به محل تولد رسول به صراحت اشاره نشده است. احتمالا، بندر بوشهر زادگاه اوست. پدرش به تجارت می پرداخت. دوره ابتدایی را در بندر بوشهر گذراند. مدتی بعد پدرش به شیراز رفت و در بخش نان و گندم و بازرس اداره دارایی فارس مشغول به کار شد و در شیراز زن اختیار کرد. رسول هم به دبیرستان سلطانی شیراز رفت. هم دوره هایی ها او در انجمن ادبی دبیرستان: فریدون توللی، جعفر ابطحی، مهدی پرهام، محمد بهمن بیگی، محمد باهری بودند که سالها بعد، همگی از چهره های ادبی و سیاسی مهم کشور شدند.

آثار و اندیشه های رسول

رسول، پس از درگذشت پدر و گرفتن دیپلم به تهران سفر کرد. در آنجا بود که با نوشتن مقالاتی در مطبوعات به شهرت رسید. رسول پرویزی در روزگاری می نوشت که بازار روزنامه نگاری رواج داشت و آزادی های نسبی در مطبوعات برقرار بود (شهریور 1320 تا سال 1332). برادرش غلامعلی به سال 1329 موفق به گرفتن امتیاز روزنامه«دنا» در شیراز شد، که مطالبش غالبا از رسول بود. اما نثر رسول، سهل و ممتنع است و کهنگی نمی پذیرد. هنوز هم سالهاست که خواندن داستانهایش همچنان شیرین و لذتبخش است. داستان های رسول نیم نگاهی به مردم جنوب(استان بوشهر) دارد و شوربختی های مردم این سامان را به تصویر می کشد. گویا رسول مدتی کتابدار مدرسه سعات بوشهر بوده با ماهی بیست و پنج تومان حقوق که در داستانهایش به آن اشاره دارد.

رسول، در مجله ایران ما مطلب می نوشت و مدیر ایران ما - جهانگیر تفضلی - او را به اسدالله علم – نخست وزیر و بعدها وزیر دربار - معرفی کرد. علم، شب نشینی هایی ادبی در خانه اش برپا می کرد و چهره های ادبی در آن حضور می یافتند. رسول هم از آنجا که مجلس نشین، مجلس آرا، خوش صحبت، بذله گو و شیرین سخن بود، به این محفل ادبی راه یافت. انتشار کتاب های «شلوارهای وصله دار» برای اولین بار به سال (1335) و «لولی سرمست» به سال (1346) موجب شهرت رسول پرویزی در میان محافل ادبی کشور شد. هر چند خودش را نویسنده نمی شمرد و این سبک نگارش را نقالی می نامید. هر چه بود رسول را به سرعت به شهرت رساند. با مجله سخن و دکتر خانلری همکاری داشت و نوشته هایش را با نام رسول منتشر می کرد. حتی خانلری در سفری به همراه پرویزی به بوشهر آمد. گفتنی است براساس زندگی خودنوشت حاج علی مرادی – محلی سرا - پرویزی دلبسته آب و خاک(استان بوشهر) بود و ارتباط نزدیکی هم با مرادی داشت. ماجرای جالب و عجیب اینکه به درخواست مرادی، عقابی زنده به همراه شعر عقاب که مرادی خودش سروده بود، از سوی رسول پرویزی به دکتر خانلری در تهران پیشکش می شود.


سناتور رسول و سیاست

سال 1322 به همراه هم دوره ای هایش در انجمن ادبی دبیرستان سلطانی شیراز به عضویت انجمن آزادگان فارس در می آید. سپس به همراه توللی، پرهام و... به حزب توده می پیوندد. سال 1326 به همراه خلیل ملکی و جلال آل احمد از حزب توده جدا شده و حزب نیروی سوم را تشکیل می دهند. بعد از کودتای 28 مرداد دست از مبارزه می کشد و به یاری اسدالله علم نخست وزیر، به حکومت نزدیک می شود. سمت های دولتی پرویزی شامل: عضو هیات مدیره تلفن و معاونت نخست وزیر در کابینه علم، وکیل مردم دشتستان در مجلس شورای ملی و در آخر سناتوری فارس بود. مدتی هم سمت دبیر لژیون خدمتگزاران بشر را داشت. میان رسول و نخست وزیر – اسدالله علم – که او را حضرت امیر خطاب می کرد، رابطه عمیقی وجود داشت. پرویزی، زمانی که برای تبلیغات از تهران به بوشهر آمد بخاطر عضویتش در حزب توده، با مخالفت هایی روبرو شد. برخی او را برای حضورش در حزب توده سرزنش کردند، اما رسول اهل مدارا بود. حاج ماشاالله کازرونی در خاطراتش به نامه ای اشاره می کند که به پرویزی نوشت و انتقادات زیادی را مطرح کرد، اما با این حال به نوشته کازرونی، پرویزی نسبت به او اقدامی نکرد در حالی که توانایی آن را هم داشت. با این وجود اسدالله علم او را به تهران فراخواند. رسول، در پاسخ به علم برایش این شعر حافظ را یادآور شد: دل ما اگر شکستی به فدای چشم مستت/// سر خم می سلامت شکند اگر سبویی. سپس به تهران بازگشت.


پایان زندگی رسول

رسول قلندری بود از جنوب با همه داشته هایش، مردی جنوبی که به هر ترتیب همان رسول ماند. رسول، همان رسول قصه هایش بود. با همان کلام گیرا و نثر جذابش. ابراهیم صهبا که هنرش در بداهه گویی بود درباره رسول پرویزی با ورودش در مجلسی چنین سرود: «همکار عزیز ما که اهل قلم است// در دیده ارباب نظر محترم است// هر جا که رود رسول ما می باشد// هر چند معاون جناب علم است».

علی بهزادی – مدیر مجله سپید و سیاه با پرویزی دیداری داشت که شرحی از آن را در کتاب شبه خاطرات خود ذکر می کند. او در کتابش نقل قولی آورده که پرویزی اینچنین می گفت: «من[رسول پرویزی] با وکیل شدن... با معاون نخست وزیر شدن و کوفت و زهرمار شدن ذره ای عوض نشدم. همیشه همان بچه دشتستان بودم... همان لولی سرمست بودم... با موقعیتی که بدست آورده بودم با نزدیکی که با آقای اسدالله علم داشتم اگر داخل معاملات و کمیسیون بازی و زد و بندهای معاملات خارجی می شدم حالا یکی از ثروتمندترین آدم ها بودم... اما حالا چی دارم؟ هیچ چیز».

سپس علی بهزادی به مجلس ترحیم رسول اشاره کرده می نویسد:«وقتی رسول مرد، اسدالله علم هنوز زنده بود. مجلس ترحیم او پر از جمعیت بود. عده ای گفتند جمعیت برای آقای علم آمده، اما رسول پرویزی نویسنده شلوارهای وصله دار و لولی سرمست آنقدر علاقمند و مرید داشت که به خاطر همان رسول اول و نه به خاطر سناتور پرویزی رسول دوم و آقای علم به مجلس بیایند». پرویزی در اواخر عمر با خانم فریده صاحب دیوانی ازدواج کرد، اما فرزندی نداشت. سرانجام در هشتم آبان 1356 و در سن 58 سالگی در تهران درگذشت و سپس در شیراز و قطعه شعرا در کنار قبر دکتر لطفعلی صورتگر به خاک سپرده شد.

سخن آخر اینکه جنوب و استان بوشهر با همین نام ها شناخته می شوند، رسول پرویزی ها، صادق چوبک ها، منیرو روانی پورها و این ها همه از برکات زندگی در جنوب است که آدمی را صاحب درد و صاحب قلم می کند!!! با سپاس از (آقای محمد تنگستانی زاده –فرهنگی بازنشسته-)