امید زاهد
51 یادداشت منتشر شدهباورهای هستی در عین ناباوری در آسمانه های بوشهر قدیم (نگاهی به معماری سقف خانه های بوشهر)


باورهای هستی در عین ناباوری در آسمانه های بوشهر قدیم
(نگاهی به معماری سقف خانه های بوشهر)
خانه های تاریخی در بافت قدیم بوشهر هر یک دارای زیبایی های منحصربفردی هستند. آفرینش های هنری در این خانه ها بیشتر حاصل تراوش ذوق و خلاقیت هنرمندانی گمنام است که میراث گرانبهایی را برای ما باقی گذاشته اند. خانه هایی که از درهای زیبا، اتاق های پنج دری، ارسی ها، کتیبه ها و هلال های رنگارنگ تشکیل شده و به طرز باشکوهی به عظمت شان افزوده است و البته این خانه های مجلل بخشی از زیبایی های خود را مدیون همنشینی پر مهر و محبت گل های کاغذی قرمز و سفید و یاس بوشهری هستند که در حیاط خانه ها دیده می شوند.
یکی دیگر از این زیبایی ها که به واقع بخشی از باورهای هستی به شمار می رود، آسمانه های پر نقش و نگار زیبا، دلفریب و خیره کننده است. به هر روی شایسته است این آسمانه ها را یک بار با نگاهی عمیق تر و از نمای نزدیک تر به نظاره بنشینیم. ناگفته نماند که اندیشه نوشتن این سطور، همانا ساخت و مرمت و بازسازی آسمانه ای شگرف در خانه تاریخی دکتر طبیب (ساختمان بنیاد ایران شناسی شعبه بوشهر) در محله بهبهانی است که اکنون قریب یکسال و اندی از آفرینش این میراث جان افزا می گذرد و نگارنده شاهد لحظه به لحظه تولد آن بودم. به هر حال این دام ذهن موجب شد تا توجه ی من به آسمانه هایی که در گوشه گوشه این بافت تاریخی چون زیبای خفته آرامیده اند جلب شده و خامه قلم به قد قامت نوازش و تکریم زیبایی هایشان قیام کند.
روزی که استاد عشق این لوح های سقف را بر روی زمین فرش می کرد از پنجره مجهولات ذهنم نمی توانستم ببینم و پیش بینی کنم که پس از آن چه خواهد شد. آیا استاد هم می دانست که با چنین کاری میراثی گرانبها می تواند از خود به یادگار بگذارد؟ والله اعلم. گفتنی است این آسمانه یکی از آفرینش های هنری استاد است و از ایشان به وفور آثار مرمت و بازسازی شده ای دیده می شود و به قول یکی از دوستداران شاعرپیشه ما: در عمارت های گلشن نقش ها در نقش کردی هر زمان /// گه کتیبه، درب و ارسی و هلال و گاه سقف بیکران.
در روزهای اواخر پاییز و آنگاه که سعادت مساعدت نمود و توفیق رفیق گشت، به محضر استاد عشق رفتم که بدون شک ناگفته های بسیاری دارد. او بر خلاف دیگران تنهایی را بیشتر دوست دارد تا آمیختگی را و به نوعی بیشتر مترجم عالم سکوت خود است که به قول استاد، ما مانند بانده (پرنده) سبخ زار دشوار صید هستیم و در تنهایی برای خودش عالمی دارد.
در همین احوالات در گذر کوچه ها، استاد را یافتم با پشتوانهای از مداقه دانش، هنر و تجربه و به عادت مرسوم خود سر به زیر و آهسته و با تفکر به سوی منزلش رهسپار بود. خودم را به او رساندم و مصادف با رسیدن به منزل شادروان سید زین العابدین بلادی به ایشان پیوستم. تا نگاهش در نگاهم در آمیخت تبسمی کرده و از محبت گفت: نسیمی آمد و بوی زلف جانان آورد و پس از سلامی و کلامی چند، موضوع آسمانه های بافت را با استاد در میان نهادم و گریبانگیر وقت محبت استاد شدم. با نجوای آهسته استاد و با متانت راه رفتنش، مرا واداشت تا با او همپای شوم و بپرسم سبب چیست که اینگونه راه میروید؟ در پاسخ گفت: خاکی که بر او پای نهی نرمک نه // کان مردمک چشم نگاری بوده ست.
گفتم استاد قصد جایی دارید؟ گفت: بنده به عادت هر روز زنبیل نیاز دل در دست صدق نهاده و به بازار دل فروشان می روم و به دنبال گوهر نحر هستم نه گوهر بحر! آنگونه که دانی گوهر بحر به ملک جهان خرند و گوهر نحر به ملک جان باید خرید که پروردیده دل است. گفتم استاد درود بی عد و آفرین بی حد بر شما باد.
در این میان استاد عشق ایستاد و لحظه ای متفکرانه به درب منزل آقای بلادی نگاه کرد. که ذکر ادخلوها به سلام آمنین و نقش ماه و ستاره بر روی درب منزل ایشان که کار خود استاد است، واقعا خیره کننده بود. می دانستم انسی و الفتی دیرین، میان این دو استاد بوده است. چه روزها و شبهایی که به دیدار استاد بلادی می شتافت و کمر به خدمت او می بست. به طوری که پس از گذشت چندین سال، همچنان بر دل و زبان، ذکر جمیل استاد بلادی (آقای خوبو) را بر لب دارد. استاد سکوتش را شکست. گفت: اینجا خانه راز و ریاضت و خلوتگه سلوت (آرامش) بود و این روزها مصادف با درگذشت استاد فقید سید زین العابدین بلادی است که در ساعت 3 و 7 دقیقه بامداد 2 دی ماه 1396 فرمان یافت و به سوی معبود خود پروردگار عالم شتافت. (یادش گرامی و راهش پررهرو باد)
پس از آن به سوی خانه تاریخی دکتر طبیب روان شدیم. به ورودی خانه که رسیدیم، گفتم: استاد تقدم کن. گفت: به چه عذر؟ گفتم: شما در این خانه هنرها ساخته و پرداخته اید و من فقط بخشی از زندگی خود را اینجا گذرانده ام. استاد متواضعانه گفت: تسقط الآداب بین الاحباب (رعایت آداب بین دوستان ساقط می شود) و به محض ورود مرا به آسمانه اتاق کار آقای دکتر مشایخی (مدیر بنیاد ایران شناسی شعبه بوشهر) رهنمون کرد و استاد گفت: این سقف که تمام شد به فضل الهی و تایید نامتناهی به برکت رسید و به راستی آتشی بود اما شعله ای از عشق بود. آنگونه که شاعر گفت: غربت و هجرش نمایان در شرار شفره ات پیدا بشد//در دلش از بیقراری عاشقانه آتشی برپا بشد.
و خاطره جالب دیدار استاد سید حسین صافی را از این سقف برایم بازگفت و شاعر خوش قریحه این دیدار را به زبان شعر اینگونه سرود: در شگفت آمد بسی آن صافی صوفی صفت نیکونشان// گفت اندازم نظر بر این همه شاهکار هستی من چسان؟// با چه اعجاز و فسونی این تناسب های زرین نقش بست// گو چه کردی کز منبت ها ندای عشق بر دل ها نشست.
این آسمانه به شهادت و گواه بسیاری زیبا و جان افزا و نمادی از پیروزی شکل و رنگ است. آسمانه ای که به همت و پیگیری جناب آقای دکتر مشایخی اکنون چشم عالمی را نوازشگر است. در حقیقت باورهای هستی در عین ناباوری در آن متجلی شده و چشم هر بیننده را ناخودآگاه جذب می کند. در این آسمانه چندین گل سرخ، مرغ، ترنج، نقش خورشید، ستاره، ماه، گل لوتوس 12 پر منبت کاری شده، مقرنس ها، حلقه های آویز باد بزن های دستی و لوستهای(لوستر) قدیمی، قیدهای آینه دار به دور سقف به مانند قاب عکس آسمانه را در برگرفته است. آسمانه ای که دیباچه رخسارش را به این زیبایی در کارنامه خیال نقش بندان چینی و چهره نگاران به تصور نمی آید که بتوان از آن سرمشق جمال گرفت. که شاعر این همه را به زبان شعر چه خوب سروده: هفت اقلیم هفت رنگ هفت آسمان کردی بنا با نام حق// هم دوازده ماه و کوکب در میان پر نور خورشید شفق// روی آن خورشید و ماه و اختران در این سپهر واژگون//کردی با مرغان بیدل در کنار لاله های پر ز خون.
به باید دانست که این سقف همه با دستان هنرمند و پر مهر و محبت استاد عشق از عدم به وجود آمدند و هنر آفریننده این آسمانه است که با قدرت بی بدیل سرانگشتان با زحمت و مرارت و دقت بسیار آراسته، سبب مهر و زیبایی و دل نشینی آن است که استاد گفت چنین است که این آثار ماندگار می شوند، چون هنر دستانی است که از سرانگشت هنر و عشق و انرژی بی پایانی سرشار بوده است. آنگونه که شاعر سرود: با چه اعجاز و فسونی این تناسب های زرین نقش بست //گو چه کردی کز منبت ها ندای عشق بر دل ها نشست.
جالب آنکه استاد به ظرافت، عناصر هست و نیست را به جای گچ بری، اما با چوب خوش تراشیده و دور تا دور سقف نمایان ساخته است. از عناصر هست و نیست پرسیدم. استاد گفت: اینها نوعی گره بین توحید و شرک، کفر و ایمان، شک و یقین و دوستی و دشمنی است که با گفتن و ذکر بسم الله الرحمن الرحیم فراوان این گونه تجلی یافت و البته این عناصر هست و نیست ریشه هندی دارد آنگونه که گردشگری این نکته را یادآور شد: آن مهندس گفت«بودا» در میان هندوان با دست باز// این مقرنس ها به هست و نیست باشد زین سبب پر رمز و راز.
باید گفت آسمانه خانه دکتر طبیب به سبک شاعرانه ای ساخته شده و روحانیتی عجیب و ناگفته ای در آن موج می زند و به قولی ره صد ساله را یک شبه رفته و تاریخی صد ساله را زنده کرده است. اگر بگویم دیدن این سقف کمتر از سیاحت موزه ای شایسته است، سخنی به گزاف نگفته ام که به راستی مرغزاری از بهشت است که این اثر ارزشمند چشم نواز و جان افزا، امروزه از آن همه شکوه و عظمت بوشهر قدیم به یادگار باقی است که انسان های مدرن امروزی را سبب تسکین و درمان روانی رایگان با دیدن آن میسر است. به راستی باید لحظهای به احترام این همه اصالت و نجابت درنگ کرد و اندیشید و به پویایی این بافت همت گماشت.
استاد عشق مرا از دیگر آسمانه های بافت قدیم هم آگاه کرد: آسمانه های خانه تاریخی دهدشتی (موزه تاریخ پزشکی)، خانه علوی، عمارت امیریه، خانه حمالباشی و خانه استاد در محله بهبهانی هر یک دارای زیبایی خاص خودش می باشند. همچنین خانه سهرابی در محله سنگی از ساخته های جدید اما بر طبق سبک قدیم چشم نوازی خاص خودش را دارد.
در همین افکار بودم که استاد عشق مرا به خود آورد و گفت باید اینها را همه بگذاریم و بگذریم. در قدیم مردمان در این خانه ها به ساعت خوش زندگی احترام می گذاشتند و این خانه های باقی مانده دولت سرای پیشینیان است که پادشاهی کردند و رفتند و هر کسی به نام خویش بدی و نیکی به یادگار گذاشتند.
درباره آسمانه از گفتارنامه استاد بگویم که در خلوت مرا ندا داد که: این کار بر موافقت و مطابقت دل انجام شده است و این آسمانه سراچه عرش و خلوت سرای آسمانی مردم در این خانه ها بوده است که روشنای خورشید تابان را با بالا بردن ارتفاع سقف به این خانه ها می آوردند. برعکس خانه های امروزی با سقف های کوتاه که گویی با انسان سر جنگ دارند، ارتفاع مناسب این سقف ها برای اهالی این امکان را فراهم می آورد که در تابستان با کوچکترین نسیمی خنکای هوا در آن فوران کند. همچنین تاقچه های بلندی که با کتیبه های رنگی تزیین شده همنشین بود و جای جهیزیه های دختران دم بخت آن خانه ها بود. که اینها همه با مرمت جان تازه ای در آنها دمیده می شود و بدانید که این سرگذشت احوال خانه های مردمی بود که لذت آرامش روز و شب را در آن تجربه کردند.
گفتم استاد دیدار شما همواره موجب شعف و مسرت من است. استاد گفت با این وجود رنج دیدار خویش از همسایه بازدار، هر چند شما دور با حضور و عزیز دیدار و عزیز گفتار باشید و دشوار صبر باش و بی قرار مباش و سپس با گفتن اینکه اجازه می فرمایید، استاد به کارگاهی که به وسعت اندک ولی به معانی بسیار در خانه دکتر طبیب است، رفت و در گذرگاه عشق و کارگاه خود ساخته اش مشغول به خود شد و در بازار عرض سخن که در محدوده بنیاد جاری است، به زیور خاموشی آراسته شد.
به قول شکسپیر هر واژه، جهانی است و استاد عشق مانند فرهنگنامه سیاری که دایره خیالش یا هر چیزی که از کوچه ذهن استاد می گذرد، آکنده از ذوق هنری است که با چاشنی خلاقیت در آمیخته و روزمرگی های زندگی امروز را درنوردیده و بی راه نیست که استاد مشایخی کار استاد عشق را با نهضت آوانگارد در یک راستا دیده و ستوده است که به قول شاعر:ای آوانگارد زمانه نهضتی نو در فکندی بی گمان //تا که ماند نام نیکت یادگار از لطف ایزد در جهان.
نزدیک استاد شدم در حالی که واژه ها در محیط کار استاد بر کتیبه و دیوار به رقص و سماع مشغول بودند. در این میان چشمم به واژه تیگلو افتاد. از استاد درباره تیگلو پرسیدم. در پاسخ گفت: تیگلو دریای دل و گسار عشق است و مرحبا تیگلو که لحام عشقی و معمار رواق باطن ما هستی. به قول استاد تیگلو به الفاظ اندک اما به معانی بسیار است و فی الجمله از آن گذشتیم. استاد گفت شما در اندیشه آسمانه هستی و نشنیدی که گفته اند: چون داغ کردی؛ بپز و بیراهه مرو که ظلمات است، بترس از خطر گمراهی و به گفتن این شعر بسنده کرد: از صدای چکشت فرهادوش سر داده ای فریاد عشق // تیگلو شیرین و تو در بیستون برکنده ای بنیاد عشق.
و استاد از آسمانه خانه حمالباشی گفت. که در آنجا نقاشی های بروج شمسی با نام نگارش شده بود و نیز نقاشی های بسیار زیبا از لیلی و مجنون را در خود داشت و عکسی از ناصرالدین شاه قاجار که در آن بنا موجود بود. ولی افسوس که ویران شد. گفتم استاد افسوس که پیشینیان را این همه ذوق و هنر بود و زندگی امروز گویی خالی و تهی فقط شتابان جولان می دهد. استاد عشق گفت: آنچه پیشینیان یافتند و ما نیافتیم سببش پنج چیز است که از ما فوت شده است: استاد ناصح، یار موافق، جهد دائم، کسب حلال و زمانه سازگار! و بدان که همیشه خیر الامور اوسطها بهترین کارها میانه روی است. در این میان پرسیدم: استاد هیچ دلشاد از پایان کار آسمانه بنیاد شدی؟ گفت: هر شادی که بازگشت به غم است را شادی مشمار و البته لذت من از این کار زمانی است که ببینندگان را سبب تسکین و لذت است و آن موقع من لذت و حض وافر می ببرم که گل لبخندی بر لب دوستان خوب با گل نسرین که غنچه صد برگ هستند، بنشیند. همان ها که آفتابان محبت هستند و ما چون خیک که همیشه به دوک نیاز دارد به نگاه پرمهر دوستان خوب که برای ما همچون تحفه آسمانی اند، نظر داریم و شما هشیار باش که پایان هر چیزی سرآغاز چیز دیگر است و غافل مباش که چهار چیز بر چهار چیز می خندد: تقدیر بر تدبیر، بخشش بر کوشش، اجل بر امل، قضا بر قدر.
گفتم استاد ای کاش من نیز آسمانه ای به این زیبایی داشتم در خانه دل خویش! استاد گفت: آرزوی چیزی را داشتن از لذت تصاحب آن شیرین تر است و بهتر است از خدا تنها زبانی ذاکر، دلی شاکر و تنی صابر بخواهی و آگاه باش که هر که را صد هنر است و یک عیب، با او صحبت مداری و هر که را صد عیب است و یک هنر، با او صحبت بدار و آن یک هنر دانی چیست؟ آن هنر قدر خویش شناختن است و دل را با فراغ خاطر و چرم اندیشه خام مگذار و در پیراستن دل کوشا باش و اینها همه آیینی است که در دل ما به ودیعه گذاشته شده است. در آخر استاد عشق گفت: نمی دانم نظر مبارک چیست و همت شما برچه کار مقصور است بر ما همین است که گفتیم و رفتیم خود دانی!
با خود به فکر فرو رفتم و در خلوت دل آنگاه که شب فرا رسید و خورشید پر فروغ پشت سرزمین دریاها(بوشهر) آرام گرفت، در دل این موهبت دیدن و شنیدن از این همه زیبایی و عشرت و معاشرت با استاد عشق را فراهم کرده شکر گفته با آسمانه بنیاد عشق وداع کرده و راهی شدم. و این بیت شعر را زمزمه کردم که می زد او فریاد و آهی از هزاران چشم میگون در خفا//حرف ها داشت
وجودش با وجودت زهره آن ناهید ما
(گفتنی است اشعار منتخب در این یادداشت از قطعه مثنوی سروده جناب آقای حسین فرهومند (سلمانپور) که در ساعت 4 صبح پنجشنبه مورخ 22/4/1399 هجری شمسی و با افتخار به استاد و عارف هنرمند جناب آقای حسین کرمی به خاطر آفرینش سقف بسیار جان افزا و بی نظیرشان در بنیاد ایران شناسی شعبه بوشهر تقدیم شده بود، استفاده شده است).