آیا تفکر فلسفی غرب (مانند اگزیستانسیالیسم) با عرفان شرقی (مانند بودیسم یا ابن عربی) نقاط مشترکی دارد؟
در نگاه اول، فلسفه اگزیستانسیالیسم غربی و سنت های عرفانی شرقی مانند بودیسم یا عرفان ابن عربی، به دو دنیای فکری کاملا متفاوت تعلق دارند. اگزیستانسیالیسم، که در قرن نوزدهم و بیستم در بستر فرهنگی اروپا و اغلب در واکنش به سنت های فلسفی و دینی پیشین شکل گرفت، بر مفاهیمی چون وجود فردی، آزادی، مسئولیت، اضطراب و معناسازی در جهانی گاه پوچ و بی تفاوت تاکید دارد. در مقابل، عرفان شرقی، ریشه در سنت های دینی و معنوی کهن دارد و بر مفاهیمی چون وحدت وجود، فنای نفس، رهایی از رنج، شهود مستقیم حقیقت و اتصال به امری متعالی تمرکز می کند. با این حال، علی رغم این تفاوت های بنیادین در خاستگاه، زبان و غایات نهایی، بررسی دقیق تر نشان می دهد که این دو سنت فکری، در مواجهه با برخی از اساسی ترین پرسش ها و معضلات وجود انسانی، دغدغه ها و حتی بصیرت های شگفت آور مشترکی دارند. این مقاله به کاوش در برخی از این نقاط تلاقی و هم سخنی میان اگزیستانسیالیسم غربی و عرفان شرقی می پردازد.
نقاط تلاقی و هم سخنی
۱. نقد زندگی نااصیل و روزمرگی (Critique of Inauthentic Existence):
یکی از برجسته ترین نقاط اشتراک، نقد هر دو سنت بر شیوه های نااصیل و غفلت آمیز زندگی است.
اگزیستانسیالیسم: متفکرانی چون هایدگر با مفهوم «سقوط» (Verfallen) در «همه کس» (Das Man) و زندگی روزمره و سارتر با مفهوم «بدایمانی» (Mauvaise foi) یا خودفریبی، به نقد وضعیتی می پردازند که در آن فرد از آزادی و مسئولیت خود می گریزد، در عرف ها و نقش های اجتماعی حل می شود و از مواجهه اصیل با وجود خود طفره می رود.
عرفان شرقی: بودیسم، زندگی معمولی را غالبا حالتی از «نادانی» (Avidya) و اسارت در چرخه رنج (سامسارا) می داند که ناشی از وابستگی ها، تمایلات نفسانی و عدم آگاهی نسبت به حقیقت «ناپایداری» (Anicca) و «بی خویشتنی» (Anatta) است. عرفان اسلامی و ابن عربی نیز بر خطر «غفلت» (Ghaflah) از یاد خدا و حقیقت و اسارت در بند «نفس اماره» تاکید دارند. هر دو سنت عرفانی، انسان را به «بیداری» و آگاهی فرا می خوانند.
در هر دو مورد، شاهد نقدی عمیق بر زندگی سطحی، نیندیشیده و هم رنگ جماعت هستیم و دعوتی به سوی نوعی اصالت، آگاهی یا بیداری.
۲. مواجهه با رنج، اضطراب و فناپذیری (Confronting Suffering, Anxiety, and Finitude):
هر دو سنت، واقعیت رنج، اضطراب و مرگ را به عنوان بخشی اساسی از وضعیت انسانی به رسمیت می شناسند و مواجهه با آن را برای رسیدن به درکی عمیق تر ضروری می دانند.
اگزیستانسیالیسم: اضطراب وجودی (Angst)، دلهره ناشی از آزادی بی کران و مسئولیت انتخاب، آگاهی از تنهایی، پوچی احتمالی و مواجهه با مرگ، از مضامین محوری اگزیستانسیالیسم است. فیلسوفانی چون کی یرکگور، هایدگر و کامو، تاکید دارند که پذیرش و رویارویی با این اضطراب ها، شرط لازم برای زندگی اصیل است.
عرفان شرقی: بودیسم، فلسفه خود را بر پایه «چهار حقیقت شریف» بنا می کند که اولین آن، به رسمیت شناختن وجود «رنج» (Dukkha) به عنوان جزء جدایی ناپذیر هستی است. این رنج ناشی از وابستگی به امور ناپایدار است. عرفان ابن عربی نیز بر درد فراق از اصل الهی، ناپایداری جهان مخلوق (که تجلیات دائمی حق است) و ضرورت «مردن» اختیاری (فنای نفس) برای رسیدن به بقای حقیقی تاکید می کند.
گرچه راهکارهای نهایی متفاوت است، اما نقطه عزیمت هر دو، پذیرش واقعیت دشوار رنج و فناپذیری است.
۳. مسئله «خود» و بحران هویت (The Problem of the Self):
هر دو جریان فکری، درک متعارف و سطحی از «خود» (Self) یا «من» (Ego) را به چالش می کشند.
اگزیستانسیالیسم: به ویژه در نگاه سارتر، «خود» یک جوهر ثابت و از پیش تعیین شده نیست، بلکه محصول انتخاب ها و کنش های آزادانه فرد است («وجود مقدم بر ماهیت است»). انسان باید هویت خود را در برابر پوچی یا عدم قطعیت «بسازد».
عرفان شرقی: بودیسم با آموزه «بی خویشتنی» (Anatta)، وجود یک «خود» پایدار و مستقل را اساسا توهمی می داند که ریشه بسیاری از رنج هاست و هدف، رهایی از این توهم است. عرفان ابن عربی نیز بر «فنا»ی نفس محدود و خودساخته تاکید دارد تا انسان بتواند «خود» حقیقی خویش را که همان تجلی حق در اوست، در چارچوب «وحدت وجود» (Wahdat al-Wujud) بازیابد.
علی رغم تفاوت های عظیم در نتیجه گیری (خودسازی در برابر بی خویشتنی یا فنا در حق)، هر دو سنت، «خود» متعارف، شرطی شده و محدود را «مسئله مند» می دانند و آن را مانعی بر سر راه حقیقت یا آزادی می بینند.
۴. تاکید بر آزادی، انتخاب و رهایی (Freedom, Choice, and Liberation):
مفهوم آزادی و رهایی، اگرچه با معانی متفاوت، در هر دو سنت نقشی کلیدی دارد.
اگزیستانسیالیسم: بر آزادی رادیکال انسان در انتخاب و مسئولیت تام او در قبال این انتخاب ها و ساختن معنای زندگی اش تاکید می کند. انسان «محکوم به آزادی» است.
عرفان شرقی: بودیسم هدف نهایی را «نیروانا» یا رهایی از چرخه رنج و تولدهای مکرر می داند که از طریق قطع وابستگی ها و رسیدن به روشن بینی حاصل می شود. عرفان اسلامی نیز بر آزادی از بندگی نفس و هواهای آن، و رسیدن به مقام «عبودیت» (بندگی آگاهانه و عاشقانه خداوند) که عین آزادی حقیقی است، تاکید دارد.
در هر دو، نوعی فراتر رفتن از جبرهای درونی (نفسانی، کارمایی) یا بیرونی (اجتماعی، تاریخی) و رسیدن به مرتبه ای از اختیار و آزادی اصیل، مطلوب و ممکن دانسته می شود.
۵. اهمیت تجربه زیسته و تحول درونی (Lived Experience and Inner Transformation):
هر دو جریان، بیش از نظام های فلسفی انتزاعی یا آموزه های جزمی، بر اهمیت تجربه مستقیم، زیسته و شخصی و لزوم تحول درونی تاکید می ورزند.
اگزیستانسیالیسم: بر انتخاب های انضمامی فرد در موقعیت های واقعی زندگی، احساسات وجودی مانند اضطراب و دلهره و تاثیر این ها بر شکل گیری هویت و معنا تمرکز دارد.
عرفان شرقی: اساسا راهی تجربی و مبتنی بر «شهود» (Prajna در بودیسم) یا «کشف» و «ذوق» (در عرفان اسلامی) است که از طریق ریاضت ها، مراقبه (Meditation)، ذکر و تفکر قلبی حاصل می شود و هدف آن، نه صرفا شناخت ذهنی، بلکه تحول کامل وجودی و چشیدن حقیقت است.
تفاوت های بنیادین: مرزهای ناهمپوشان
علی رغم نقاط مشترک ذکر شده، نباید از تفاوت های عمیق و بنیادین میان این دو سنت غافل شد:
نگرش به امر متعالی: هسته اصلی عرفان شرقی، باور به یک واقعیت متعالی (نیروانا، خداوند/حق، برهمن) و امکان اتصال یا فنا در آن است. در مقابل، اگزیستانسیالیسم آتئیستی (مانند سارتر و کامو) صراحتا وجود هرگونه امر متعالی را رد می کند و معنا را صرفا در حیطه تصمیمات انسانی جستجو می کند. اگزیستانسیالیسم دینی (مانند کی یرکگور) گرچه به خدا باور دارد، اما بر شکاف عظیم میان انسان و امر متعالی و نیاز به «جهش ایمانی» فردی تاکید می کند.
هدف نهایی: غایت در اگزیستانسیالیسم، زیستن اصیل و معنادار در همین جهان، علی رغم پوچی یا عدم قطعیت آن است. غایت در بودیسم، خاموشی رنج (نیروانا) و در عرفان اسلامی، وصول به حق و بقای به او (فنا فی الله و بقا بالله) است.
جایگاه عقل و شهود: اگرچه اگزیستانسیالیسم از عقل برای تحلیل وضعیت بشری استفاده می کند، اما عرفان جایگاه بسیار والاتری برای معرفت شهودی، تجربه مستقیم و کشف باطنی قائل است که فراتر از محدودیت های عقل جزئی عمل می کند.
نتیجه گیری
بررسی تطبیقی اگزیستانسیالیسم غربی و عرفان شرقی (با نمونه هایی چون بودیسم و عرفان ابن عربی) نشان می دهد که علی رغم تفاوت های انکارناپذیر در مبانی متافیزیکی، اهداف نهایی و روش های معرفتی، این دو جریان فکری در مواجهه با معضلات بنیادین وجود انسانی، دغدغه های مشترک قابل توجهی دارند. نقد زندگی نااصیل و غفلت زده، ضرورت مواجهه با رنج و فناپذیری، به چالش کشیدن درک سطحی از «خود»، تاکید بر آزادی و لزوم تحول درونی از طریق تجربه زیسته، نقاط تلاقی مهمی هستند که نشان می دهند پرسش های اساسی درباره وضعیت بشر، فراتر از مرزهای فرهنگی و تاریخی، بازتابی جهانی دارند.
این هم سخنی ها بیانگر آن است که انسان در شرق و غرب، با اضطراب ها، امیدها و جستجوگری های مشابهی دست به گریبان بوده است. گفت وگوی میان این سنت های فکری می تواند به درکی غنی تر و چندوجهی تر از وضعیت پیچیده انسان و راه های ممکن برای زیستن معنادار و اصیل در جهان معاصر یاری رساند و نشان دهد که حکمت، در جامه های گوناگون، به دنبال پاسخ به پرسش های پایدار بشری است.
محمدزاده معلمی کوچگ در مسیر آگاهی