سازگاری تبیین ها: آیا توضیحات علمی (مانند فرگشت) با تفاسیر فلسفی/عرفانی (مانند آزمون روح) هماهنگ اند؟
درک ما از جهان و جایگاه انسان در آن، از دو منبع اصلی معرفتی سیراب می شود: علم تجربی که با روش های نظام مند به توصیف و تبیین سازوکارهای جهان طبیعی می پردازد و سنت های فلسفی، دینی و عرفانی که به پرسش های بنیادین درباره معنا، هدف، ارزش و مبدا غایی هستی پاسخ می دهند. در این میان، پرسشی مهم مطرح می شود: آیا این دو نوع تبیین، یعنی توضیحات علمی (مانند نظریه فرگشت طبیعی یا قوانین فیزیکی) و تفاسیر فلسفی یا عرفانی (مانند مفهوم «آزمون الهی» برای رنج ها، ایده «پرورش روح» یا مفهوم «توازن کیهانی»)، لزوما در تعارض با یکدیگر قرار دارند یا می توان میان آن ها نوعی سازگاری و هماهنگی یافت؟ برخی با نگاهی تقلیل گرایانه، توضیحات علمی را نافی هرگونه تفسیر فرامادی می دانند، در حالی که برخی دیگر، یافته های علمی را در تضاد با باورهای خود می بینند. این مقاله استدلال می کند که با درک صحیح از سطوح مختلف تبیین و قلمرو هر یک از این حوزه های معرفتی، نه تنها تعارضی ذاتی وجود ندارد، بلکه می توان به دیدگاهی یکپارچه و غنی تر دست یافت که در آن، علم و حکمت مکمل یکدیگرند.
۱. سطوح مختلف تبیین: تفکیک «چگونگی» از «چرایی»
اساسی ترین نکته برای درک سازگاری، تفکیک میان سطوح مختلف توضیح است. علم تجربی عمدتا به دنبال پاسخ به پرسش های «چگونه؟» (How?) است؛ یعنی کشف سازوکارها، فرآیندها و قوانین فیزیکی-شیمیایی-بیولوژیکی که پدیده های طبیعی را شکل می دهند. نظریه فرگشت، به عنوان مثال، سازوکار تغییر و تنوع گونه های زیستی در طول زمان از طریق مفاهیمی چون جهش، انتخاب طبیعی و رانش ژنتیکی را توصیف می کند.
در مقابل، فلسفه، دین و عرفان غالبا به پرسش های «چرا؟» (Why?) می پردازند: چرا اصلا جهانی وجود دارد؟ هدف از پیدایش حیات و آگاهی چیست؟ معنای رنج و دشواری ها چیست؟ آیا نظمی غایی بر جهان حاکم است؟
- استدلال: این دو سطح از پرسش و پاسخ، در دو قلمرو متفاوت عمل می کنند و لزوما نافی یکدیگر نیستند. شناخت سازوکار علمی یک پدیده (مثلا فرگشت)، مانع از آن نیست که همان پدیده را در چارچوبی بزرگ تر و از منظری فلسفی یا الهیاتی، دارای معنا، هدف یا کارکردی متعالی (مانند بستری برای رشد معنوی) بدانیم. همان طور که درک فرآیندهای شیمیایی احتراق در یک موتور (تبیین علمی)، وجود یک طراح برای آن موتور و هدفی برای ساخت آن (تبیین غایی) را نفی نمی کند، درک مکانیسم فرگشت نیز لزوما نافی وجود خالق و هدفی برای کل فرآیند حیات نیست.
۲. فرگشت طبیعی به مثابه سازوکار آفرینش الهی
نظریه فرگشت، که توسط شواهد علمی گسترده ای پشتیبانی می شود، یکی از نقاط اصلی تعارض ظاهری میان علم و برخی تفاسیر دینی بوده است. اما می توان به این نظریه، نگاهی سازگار با دیدگاه الهیاتی داشت.
- استدلال: از منظر الهیاتی، فرگشت می تواند به عنوان «روش» یا «سازوکار»ی فهمیده شود که خداوند برای آفرینش تدریجی و پویای حیات و ایجاد تنوع زیستی در طول میلیون ها سال برگزیده است. در این نگاه، خداوند خالق قوانینی است که فرگشت بر اساس آن ها عمل می کند. وجود عناصر «تصادف» در سطح جهش های ژنتیکی، نافی هدفمندی کلی فرآیند از منظر خالق نیست؛ همان طور که یک هنرمند ممکن است از عناصر پیش بینی ناپذیر در مواد خود برای خلق یک اثر هدفمند استفاده کند. خداوند می تواند از طریق همین فرآیندهای طبیعی قانونمند (که شامل انتخاب طبیعی نیز می شود)، حیات را به سمت پیچیدگی بیشتر، ظهور آگاهی و در نهایت، پیدایش موجودی مانند انسان با ظرفیت های معنوی و اخلاقی هدایت کرده باشد. بنابراین، فرگشت نه به عنوان جایگزین خداوند، بلکه به عنوان تبیین علمی «چگونگی» تحقق اراده خلاقانه او قابل فهم است.
۳. «آزمون روح» و «پرورش» در بستر قوانین طبیعت
مفاهیم فلسفی و عرفانی مانند اینکه رنج ها و سختی های زندگی به مثابه «آزمون الهی» هستند یا فرصتی برای «پرورش روح» (Soul-Making) و تکامل معنوی فراهم می آورند، چگونه با توضیحات علمی درباره علل طبیعی این رنج ها (مانند بیماری ها، بلایا یا تنازع بقا در فرگشت) سازگارند؟
- استدلال: سازگاری در اینجا نیز از طریق تفکیک سطوح تبیین حاصل می شود. علم، علل طبیعی و بی واسطه رنج (مانند جهش ژنتیکی منجر به بیماری یا حرکت صفحات زمین ساختی منجر به زلزله) را توضیح می دهد. اما فلسفه و عرفان، به دنبال یافتن «معنا» یا «کارکرد» احتمالی این رنج ها در تصویر بزرگ تر زندگی و در نسبت با رشد معنوی انسان یا طرح کلی الهی هستند. یک پدیده واحد می تواند هم علت طبیعی داشته باشد (سطح علمی) و هم در چارچوب یک برنامه بزرگ تر، دارای معنا یا کارکردی برای آزمون یا رشد باشد (سطح فلسفی/عرفانی). پذیرش اینکه یک بیماری خاص ناشی از عوامل ژنتیکی یا محیطی است (تبیین علمی)، منافاتی با این ندارد که تجربه آن بیماری و نحوه مواجهه با آن، برای فرد مبتلا فرصتی برای صبر، توکل، بازنگری در ارزش ها و رشد درونی (آزمون یا پرورش روح) فراهم آورد. علم «چه رخ داده» و «چگونه رخ داده» را توضیح می دهد؛ حکمت و عرفان «چرا ممکن است رخ داده باشد» یا «چه معنایی می تواند داشته باشد» را می کاوند.
۴. «توازن کیهانی» و نظم قانونمند طبیعت
مفهوم «توازن کیهانی» یا «عدل» و «میزان» در نظام هستی، که در برخی دیدگاه های فلسفی و عرفانی مطرح است، چگونه با توضیحات علمی سازگار است؟
- استدلال: این مفهوم لزوما به معنای یک نیروی فراطبیعی که دائما در حال ایجاد موازنه است، نیست. بلکه می تواند اشاره به نظم ذاتی، قانونمندی و وجود سازوکارهای خودتنظیمی و بازخوردی در سیستم های طبیعی باشد که علم به تدریج آن ها را کشف می کند (مانند تعادل های اکولوژیکی، قوانین ترمودینامیک، اصل بقای انرژی و ماده، و...). علم این سازوکارها و قوانین را توصیف می کند. فلسفه و عرفان می توانند این نظم فراگیر، این قانونمندی دقیق و این گرایش سیستم های طبیعی به سوی تعادل و پایداری را به عنوان نشانه ای از حکمت، تدبیر و عدل خالق در بطن آفرینش تفسیر کنند. علم، «چگونگی» برقراری و حفظ توازن را نشان می دهد؛ حکمت و عرفان، به «منشا» و «معنای» این توازن ذاتی در نظام هستی می اندیشند.
۵. لزوم پرهیز از خلط سطوح و خطاهای مقوله ای
کلید اصلی هماهنگی، پرهیز از «خطای مقوله ای» (Category Mistake) است؛ یعنی انتظار پاسخ های علمی از دین/فلسفه، یا انتظار پاسخ های دینی/فلسفی از علم.
- استدلال: نباید از علم انتظار داشت که درباره هدف نهایی جهان یا وجود خدا نظر قطعی بدهد (اینها خارج از روش تجربی علم هستند) و نباید از متون دینی انتظار داشت که جزئیات سازوکارهای علمی پدیده ها را شرح دهند (هدف آن ها چیز دیگری است). هنگامی که هر حوزه در قلمرو و با روش شناسی خاص خود عمل کند و به پرسش های متناسب با آن قلمرو پاسخ دهد، تعارض به حداقل می رسد و امکان گفت وگو و هم افزایی فراهم می شود. سازگاری به معنای یکی بودن پاسخ ها نیست، بلکه به معنای امکان وجود پاسخ های معتبر در سطوح مختلف برای یک واقعیت واحد است.
نتیجه گیری
توضیحات علمی مانند نظریه فرگشت و تفاسیر فلسفی یا عرفانی مانند آزمون الهی یا پرورش روح، ذاتا متعارض نیستند، بلکه می توانند به مثابه دو پنجره مکمل برای نگریستن به واقعیت پیچیده جهان و انسان عمل کنند. علم، با تمرکز بر «چگونگی» و سازوکارهای مادی، درک ما را از نظم و پویایی شگفت انگیز جهان طبیعت عمیق تر می کند. فلسفه، دین و عرفان، با تمرکز بر «چرایی» و معنا، به این نظم و پویایی، جهتی متعالی و هدفی غایی می بخشند و چارچوبی برای فهم تجارب درونی، ارزش های اخلاقی و رنج های انسانی فراهم می کنند.
پذیرش فرگشت به عنوان تبیین علمی تنوع زیستی، نافی امکان وجود خالقی که این فرآیند را به عنوان روش آفرینش خود برگزیده، نیست. درک علل طبیعی رنج ها، منافاتی با یافتن معنای معنوی یا کارکرد پرورشی برای آن ها در مسیر تکامل روح ندارد. یک جهان بینی جامع و یکپارچه، می تواند هم یافته های متقن علمی را بپذیرد و هم به پرسش های عمیق وجودی و معنوی پاسخ دهد. این هماهنگی، نه تنها امکان پذیر است، بلکه به درکی غنی تر، کامل تر و معنادارتر از جهان هستی و جایگاه انسان در آن منجر می شود.
محمدزاده معلمی کوچک در مسیر اگاهی