«هباء منثورا»: آیا تلاش های انسانی سرابی بیش نیست؟ کاوشی در فلسفه، روان شناسی و عرفان

12 فروردین 1404 - خواندن 10 دقیقه - 230 بازدید

آیه شریفه "وقدمنا الی ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا" (فرقان: ۲۳)، که به بی اثر شدن برخی اعمال در پیشگاه حقیقت اشاره دارد، پرسشی بنیادین را در ذهن انسان مطرح می کند: آیا تمام تلاش ها، دستاوردها و هویت سازی های ما در نهایت چون غباری پراکنده در باد، بی ارزش و ناپایدار خواهند بود؟ این دغدغه وجودی، نه تنها در متون دینی، بلکه در ژرفای فلسفه، روان شناسی و عرفان نیز بازتاب یافته است.


نگاهی فلسفی: نیت، پوچی و وجود اصیل

فلسفه، چه در سنت اسلامی و چه در غرب، به ماهیت و ارزش اعمال انسانی پرداخته است. در فلسفه اسلامی، اندیشمندانی چون امام محمد غزالی در کتاب گران سنگ «احیاء علوم الدین» بر نقش محوری «نیت» تاکید می کنند. از دیدگاه او، عملی که از انگیزه های خالصانه و الهی خالی باشد، حتی اگر در ظاهر بزرگ و چشمگیر به نظر رسد، در واقعیت «جسدی بی روح» است که در نهایت به «هباء منثورا» بدل می شود. ریا، خودنمایی و انگیزه های دنیوی، ارزش حقیقی عمل را زایل می کنند. ملاصدرا نیز با طرح نظریه «حرکت جوهری»، ارزش واقعی اعمال را نه در نمودهای بیرونی و مادی، بلکه در تاثیر آن ها بر سیر تکاملی روح و حرکت آن به سوی مبدا هستی (خداوند) می داند.


در فلسفه غرب، به ویژه در دوران مدرن و پسامدرن، این پرسش با نگاهی متفاوت مطرح می شود. فردریش نیچه با اعلام «مرگ خدا»، هشدار داد که فروپاشی ارزش های سنتی می تواند انسان را با پوچی ای که خود ساخته، روبرو کند. دستاوردهایی که بر پایه ارزش های سست بنا شده اند، ممکن است ناگهان معنای خود را از دست بدهند. مارتین هایدگر مفهوم «بودن به سوی مرگ» را پیش کشید و تاکید کرد که زندگی اصیل، مستلزم رویارویی شجاعانه با نیستی و «هیچ بودگی» است. بسیاری از انسان ها با پناه بردن به «گفتگوهای روزمره» (Das Gerede) و عرف های اجتماعی، از این مواجهه می گریزند و توهمی از معنا برای خود می سازند. ژان پل سارتر، فیلسوف اگزیستانسیالیست، انسان را «محکوم به آزادی» می دانست، اما معتقد بود که افراد اغلب از طریق «خودفریبی» (Bad Faith)، از بار سنگین این آزادی و مسئولیت معنابخشی به زندگی شانه خالی می کنند و هویتی کاذب برای خود می تراشند.


منظر روان شناختی: هویت شکننده و توهم معنا

روان شناسی مدرن نیز به شکنندگی هویت و سازوکارهای ذهنی انسان در ساخت معنا پرداخته است. نظریه خودفریبی (Self-Deception) توضیح می دهد که انسان ها برای فرار از اضطراب های وجودی بنیادین (مانند ترس از مرگ، تنهایی و بی معنایی)، روایت ها و داستان های ذهنی می سازند که به آن ها احساس امنیت و هدفمندی می بخشد. هویتی که صرفا بر پایه نقش های اجتماعی (مانند شغل)، دستاوردهای مادی (مانند ثروت) یا تایید دیگران بنا شده باشد، بسیار شکننده است. برای مثال، کارمندی که تمام هویت خود را در شغلش خلاصه کرده، ممکن است با بازنشستگی یا از دست دادن شغل، دچار بحران هویت عمیقی شود، گویی تمام تلاش هایش به غبار تبدیل شده است. جالب آنکه مطالعات نشان می دهد درصد قابل توجهی از افراد (حدود ۷۳٪ طبق برخی گزارش ها) پس از رسیدن به اهداف بزرگ، مانند خرید خانه یا دستیابی به مقامی بالا، دچار نوعی احساس پوچی یا «سندرم تهی شدگی» (Arrival Fallacy) می شوند، زیرا آن هدف به تنهایی قادر به پر کردن خلا معنایی زندگی شان نبوده است.


آرون بک، بنیان گذار شناخت درمانی، نشان داد که چگونه «افکار خودکار منفی» و باورهای بنیادین ناکارآمد (مانند «اگر در این کار موفق نشوم، فرد بی ارزشی هستم») می توانند انسان را به جستجوی معنا در منابع نادرست سوق دهند و او را در چرخه معیوب تلاش های بی ثمر گرفتار کنند. در مقابل، ویکتور فرانکل، روان پزشک و پایه گذار معنادرمانی، که خود از بازماندگان هولوکاست بود، در کتاب «انسان در جستجوی معنا» تاکید می کند که معنای واقعی زندگی نه در لذت جویی صرف یا کسب موفقیت های بیرونی، بلکه در «پاسخگویی مسئولانه به چالش های زندگی»، عشق ورزیدن و یافتن نگرشی متعالی حتی در مواجهه با رنج های اجتناب ناپذیر نهفته است.


دیدگاه عرفانی: از خاک تا افلاک، از منیت تا فنا

عرفان، به ویژه در سنت اسلامی، راهکاری متعالی برای فراتر رفتن از ناپایداری اعمال ظاهری ارائه می دهد. سنایی می سراید:

«عمرها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب / لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن»

از دیدگاه عرفانی، اعمال انسان همچون سنگ خامی هستند که تنها در پرتو «آفتاب حقیقت» و با گذر زمان و صیقل خوردن در کوره ریاضت و اخلاص، می توانند به گوهری ارزشمند (لعل یا عقیق) تبدیل شوند. این «آفتاب» همان نیت خالص، توجه به حق و رهایی از خودبینی است.

ابن عربی، از بزرگ ترین عرفای اسلامی، مفهوم «فناء فی الله» را مطرح می کند. ارزش جاودانه اعمال در گرو میزان «فنا شدن» و رهایی از «منیت» و خودمحوری انسان در برابر اراده الهی است. هر چه عمل از رنگ و بوی نفسانیات و خواسته های حقیر «من» دورتر باشد و به نیت تقرب به خداوند و خدمت به خلق نزدیک تر، از خطر تبدیل شدن به «هباء منثورا» مصون تر خواهد بود. در این نگاه، عمل وسیله ای برای تزکیه نفس و نزدیک شدن به حقیقت غایی است، نه هدفی فی نفسه برای کسب اعتبار یا لذت دنیوی.


پیوند سه گانه: یکپارچگی نگاه ها در عمل

این سه منظر فلسفی، روان شناختی و عرفانی، گرچه از زوایای متفاوتی به مسئله می نگرند، اما در یک نقطه به هم می رسند: ارزش و ماندگاری تلاش های انسان به کیفیت درونی، نیت و جهت گیری وجودی او بستگی دارد. دانشجویی را در نظر بگیرید که شبانه روز برای قبولی در یک آزمون سرنوشت ساز تلاش می کند:

  • از دیدگاه روان شناسی: اگر انگیزه اصلی او ترس از قضاوت دیگران، فشار اجتماعی یا اثبات خود به دیگران باشد، درگیر مکانیسم های خودفریبی شده و حتی در صورت موفقیت، ممکن است آرامش و رضایت درونی پایدار را تجربه نکند.
  • از دیدگاه فلسفی: اگر او موفقیت در آزمون را تنها معیار ارزش خود بداند و معنای زندگی را در آن خلاصه کند، در صورت شکست ممکن است به ورطه پوچ گرایی و ناامیدی سقوط کند یا حتی در صورت پیروزی، با خلا معنایی پس از آن مواجه شود.
  • از دیدگاه عرفانی: اگر این دانشجو تلاش خود را نه فقط برای کسب نتیجه، بلکه به عنوان بخشی از «سفر رشد وجودی»، فرصتی برای پرورش فضایل صبر، پشتکار و توکل ببیند و هدف غایی اش را تعالی روح و خدمت به دیگران قرار دهد، آنگاه حتی شکست ظاهری نیز نمی تواند ارزش حقیقی تلاش او را از بین ببرد و این مسیر خود بخشی از معنای زندگی اش خواهد بود.


چگونه از سرنوشت «هباء منثورا» بگریزیم؟

پاسخ به این پرسش حیاتی، ترکیبی از خرد فلسفی، بینش عرفانی و یافته های علمی است:

  • فلسفه و عرفان بر اهمیت «فضیلت» (به تعبیر ارسطو، یافتن حد وسط)، «اصالت» (انتخاب مسیر آگاهانه و کمتر رفته، به قول رابرت فراست) و «اخلاص» تاکید دارند. قرآن کریم نیز راهکار را در عمل بر اساس «شاکله» و فطرت الهی انسان می داند: «قل کل یعمل علی شاکلته» (اسراء: ۸۴). یعنی هر کس طبق ساختار روحی و روانی و سجایای اخلاقی خود عمل می کند و ارزش عمل در این هماهنگی با حقیقت درونی و الهی نهفته است.
  • علم روان شناسی مثبت نگر، به رهبری مارتین سلیگمن، نشان داده است افرادی که معنای زندگی را در اموری فراتر از خود، مانند «خدمت به دیگران»، «تعلق به چیزی بزرگ تر از خود» یا «رشد شخصی و شکوفایی استعدادها» می جویند، به طور معناداری (تا ۴۰٪ طبق برخی تحقیقات) کمتر در معرض بحران های هویتی و احساس پوچی قرار می گیرند و از سلامت روان بالاتری برخوردارند.


نتیجه گیری: غبار پراکنده یا بذری برای رویش؟

پس آیا تلاش های ما بی ارزش و محکوم به فنا هستند؟ پاسخ، هم «آری» و هم «نه» است.

  • آری، اگر معیار ارزش گذاری ما صرفا دستاوردهای مادی، تایید بیرونی، ارضای غرور شخصی یا پیروی کورکورانه از هنجارهای اجتماعی باشد. در این صورت، اعمال ما پایه های سستی دارند و در مواجهه با واقعیت های بزرگ تر زندگی یا حقیقت غایی، همچون غبار پراکنده خواهند شد.
  • نه، اگر معنا را در خود «سفر وجودی» جستجو کنیم؛ سفری که با نیت خالص، خودآگاهی، تلاش برای رشد درونی و خدمت به حقیقتی والاتر همراه باشد. در این مسیر، حتی شکست ها و ناکامی ها نیز می توانند بخشی از فرآیند یادگیری و تکامل باشند. در این نگاه، «هباء منثورا» نه لزوما پایان راه، بلکه می تواند آینه ای باشد که حقیقت نیت ها و مسیر انتخابی ما را بازتاب می دهد و فرصتی برای بازنگری و اصلاح مسیر فراهم می آورد. خاکستر اعمال ناخالص می تواند بذر رویشی نو و اصیل تر در وجود ما باشد، اگر به درستی به آن نگریسته شود.

در نهایت، چالش بزرگ انسان، تبدیل کردن عمر و عمل خود از سنگی بی جان به گوهری درخشان در پرتو حقیقت است؛ گوهری که حتی گذر زمان و سختی های راه، چیزی از ارزش ذاتی آن نمی کاهد.


محمدزاده معلمی کوچک در مسیر اگاهی