روانشناسی از بدو پیدایش خود،
مذهب را به عنوان یکی از موضوع های مورد مطالعه خویش برگزیده و همواره پژوهش های متعددی در این زمینه وجود داشته است. با این حال، موضوع
مذهب و چگونگی رویارویی با آن همواره تحت تاثیر دو گرایش عمده در روانشناسی بوده است.از یک سو،
تحولات نظری به تغییر دیدگاه ها در این زمینه انجامیده و دریافت های نظری، چگونگی
مفهوم پردازی در خصوص
مذهب را عمیقا تحت تاثیر قرار داده است و از سوی دیگر،به موازات تحولات نظری، روش بررسی موضوع های روانشناختی نیز دگرگون شده است.صرف نظر از این
تحولات نظری و روششناختی، درک ماهیت و چیستی علم برای تعیین حدود رویارویی
علم و دین ضروری است. بی تردید علم خاستگاه خاص خویش را دارد و با تکیه بر اقتضائات و ویژگی های خود به تحلیل همه موضوع ها از جمله دین می پردازد. درک این اقتضائات برای فهم
یافته های علمی و نیز حدود اطمینان نظریه ها ضروری است.